شهروند نوشت: همانطور که بازپرس ویژه قتل بعد از سالها کار کردن در حوزه قتل هنوز هم نمیداند چرا آدمها، آدم میکشند من هم به عنوان یک خبرنگار هنوز هم نمیدانم چرا وقتی در خانه یا کوچه و خیابانی قتلی اتفاق میافتد مردم عادی اطراف صحنه جمع میشوند!
قتلها و جنایتها با همه تلخی و ترسناکیشان، اما انگار حس کنجکاوی آدمها را ارضا میکنند و شاید این رفتار انسانها باید از نگاه رفتارشناسی بررسی شود تا بدانیم مسائل جنایی چرا اینقدر علاقهمند دارد که حتی براساسش فیلمها و کتابهای این ژانر هم پرفروش میشوند!
به همین دلیل به سراغ «مجتبی حسین پور» بازپرس سابق دادسرای جنایی تهران رفتیم. او که ٢ سال و نیم به عنوان بازپرس ویژه قتل به پروندههای زیادی رسیدگی کرده و سر صحنههای مختلفی از قتلها حاضر شده روزهای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است.
روحیه احساسی این بازپرس همانقدر که در همراهی و درک شرایط متهمان و شاکیان پروندههای قتل به کمکش آمده گاهی هم تاثیرات منفی را روی روحیه اش داشته و به قول خودش حالا با اینکه چند سالی است که از قضاوت و دادسرا فاصله گرفته، اما هنوز هم خیابانهای تهران را با قتل هایش میشناسد. از او درباره دوران کاریاش در دادسرا و پروندههایی که به آنها رسیدگی کرده پرسیدیم تا شاید سرنخی باشد برای این سوال بیجواب که چرا آدمها، آدم میشکند؟!
بهعنوان بازپرس ویژه قتل تهران، نخستین پروندهای که به شما اعلام شد و عازم صحنه قتل شدید چه بود؟
پروندهای که معروف به «قتل با اره برقی» شد؛ نخستین پرونده و شاید فجیعترین جنایتی که در طول دوران کاریام دیدم. درست شب سالگرد ازدواجم بود و میخواستم با دخترم برویم کیک بخریم و با همسرم جشن کوچکی بگیریم که تلفنم زنگ خورد و خبر یک قتل به من اعلام شد. سریع خودم را به صحنه قتل رساندم و با جنایت عجیبی روبهرو شدم که مادری با همدستی دو دخترش، همسرش را به قتل رسانده بود و برای اینکه نمیتوانستند جسد را از خانه خارج کنند با اره برقی بدن مقتول را قطعهقطعه کرده بودند.
این صحنه قتل بهعنوان نخستین صحنه جنایی که با آن روبهرو شدید چه تاثیری در روحیهتان گذاشت؟این قتل خانوادگی بود و جنایت را کسانی مرتکب شده بودند که شدیدترین رابطه احساسی را با هم دارند؛ یعنی دختران و پدر! یادم است که وقتی بعد از بررسی صحنه جنایت به خانه برگشتم نصف شب بود و همسر و دخترم خواب بودند. مستقیم به اتاق دخترم تارا رفتم و چند دقیقهای بالای سرش نشستم تا آرام شوم. برای خوابیدن آرامش نداشتم؛ تا صبح بیدار بودم و مدام به این جنایت فکر میکردم.
«بازپرس ویژه قتل» بار معنایی باابهت و حتی ترسناکی را یدک میکشد. میخواهم بدانم بازپرس ویژه قتل بودن چقدر سخت است؟بازپرس ویژه قتل، قاتل نیست که ابهت داشته باشد! (میخندد) قتل ارتباطی به شخصیت بازپرس ندارد. «بازپرس»، «ویژه» و «قتل» کلماتی است که شاید آدمها را یک مقدار بترساند. واقعیت این است که در پایتخت با توجه به حجم کار و پیچیدگیهایی که در این شهر بزرگ وجود دارد یک مقدار کار سختتر است.
بازپرس مدام با حوادث تلخ سر و کار دارد؛ باید سر صحنه قتل برود؛ جسد مقتول را ببیند و زوایای جنایت را بررسی کند. به مرور زمان تکرار این حوادث، چقدر روی روحیه شما تاثیر میگذاشت؟بازپرس هم یک انسان است مثل همه آدمها و فقط قرار است در مورد موضوعاتی که حساسیت بیشتری دارد، تحقیق کند. معمولا دوستان و خانوادهام من را آدمی احساساتی میشناسند و از همان ابتدا هم این نگرانی وجود داشت که با توجه به روحیاتم، آیا میتوانم از پس این کار بربیایم یا نه! اما تجربه من میگوید که اتفاقا برای این کار باید احساساتی بود؛ اگر احساس قوی باشد ارتباط بهتری با افرادی که درگیر پرونده هستند برقرار میکنی. یعنی متهم به قتل و خانواده مقتول بعد از یک حادثه روحیه خاصی دارند، بنابراین برای برقراری ارتباط با این افراد نیازمند حسی قوی هستی و برای همین فکر میکنم تا حدودی این احساساتی بودن به من کمک کرد.
خیلی از مردم به خواندن صفحه حوادث روزنامهها علاقه دارند و بهنوعی برایشان جذاب است. زندگی خانوادگی شما چقدر تحت تاثیر کلمه «بازپرس ویژه قتل» قرار گرفته بود؟ منظورم این است که واکنش اطرافیانتان نسبت به شغل شما چه بود؟در ابتدا، کارم برایشان تاثیرگذار بود مخصوصا در جمعهای خانوادگی و دوستان همه دوست داشتند من از پروندههای قتل تعریف کنم. اما در تجربههای اولم با یک روانشناس صحبت کردم و به او گفتم شغلم این است و در طول روز ممکن است صحنههای قتل ببینم و بعد از کار هم طبیعتا باید به خانه بروم و با خانوادهام وقت بگذرانم. این روانشناس توصیه خوبی به من کرد و گفت: هیچوقت خاطرات و صحنههای بدی که دیدی را برای دیگران تعریف نکن. به همین دلیل من این موضوع را رعایت کردم و هر وقت در جمع از من سوالی میپرسیدند برای کسی تعریف نمیکردم. (میخندد)
بعد از دو سال و نیم کار کردن در دادسرای جنایی و رفتن به سر صحنههای قتل و بعد هم بازپرسی از متهمان و شنیدن انواع و اقسام اعترافات و انگیزههای مختلف برای وقوع یک قتل، بالاخره فهمیدید که چرا آدمها آدم میکشند؟نه، راستش هنوز هم نمیدانم چرا آدمها آدم میکشند. آدمهایی که میگویید مردمی هستند که ما شبانهروز در کوچه و خیابان میبینیم و هر قاتلی قبل از جنایت یکی از همین آدمهایی بوده که مثل همه در شهر زندگی میکرده و سر کار و زندگی خودش بوده است. من قاضی اگر میخواستم شرایط یک قاتل را در زمان ارتکاب جرم با شرایط یک انسان عادی و قبل از وقوع جنایت بسنجم، هیچوقت تحلیل درستی نمیداشتم. یک شخص در موقعیت زمانی و مکانی خاص و شرایط روحی و ذهنی خاص دست به ارتکاب جرم میزند. شاید اصلیترین موضوعی که باعث میشود یک نفر حاضر باشد از جان یک نفر بگذرد، این باشد که جان یا ارزشهای خودش را در خطر میبیند.
در دورهای که شما بازپرس بودید انگیزه قتلها بیشتر چه بود؟انگیزهها مختلف بود، اما بیشتر موضوعاتی بود که پسزمینهاش به مسائل غیر اخلاقی برمیگشت. البته در این پروندهها مسائل مالی و اخاذیها هم مطرح میشد.
فکر میکنید الان انگیزه قتلها با آن دوره متفاوت شده یا هنوز هم پروندههای جنایی پسزمینههای غیر اخلاقی دارند؟راستش آن موقع هنوز مردم نسبت به مسائل اقتصادی مقاومت بیشتری داشتند و در حدی نبود که بخواهند از جان یک نفر بگذرند. الان هم امیدوارم مشکلات و فشارهای اقتصادی در حدی نباشد که به خاطرش قتل اتفاق بیفتد.
آقای حسینپور، در بین پروندههای قتلی که به آنها رسیدگی کردهاید، پیشنهاد رشوه داشتهاید؟ اینکه مثلا متهم و خانوادهاش بگویند فلان پول را به شما میدهند تا مسیر پرونده را عوض کنید.در هر پروندهای سعی میکردم اطراف پرونده را هم تحلیل کنم. در یکی از پروندههای قتل در تهران که چند سال پیش خیلی هم معروف شد و پای پولهای میلیاردی در میان بود، پدرزن متهم از طریق یک رابط پیغام فرستاد که ٥ میلیارد تومان پرداخت میکند تا پرونده دامادش را جمع و جور کنم! جالب بود که این آقا گفته بود این پول را از دخترش میگیرد و از این مبلغ هم خودش سهم میخواهد!
واکنش شما چه بود؟مطمئنا نپذیرفتم، چون اگر قبول میکردم الان اینجا نبودم! (میخندد) این اتفاقهای حاشیهای پرونده نشان میداد چقدر آن خانواده در هم ریخته است. این از قتل هم بدتر است! اینکه یک نفر برای پوشاندن رد خون و جنایت بخواهد سر خانواده و حتی دخترش را هم کلاه بگذارد.
تا به حال در مقابل پیشنهادها و پولهای کلان وسوسه نشدهاید؟ببینید! یک زمانی در یک شرایط خاصی پیشنهادهایی مطرح میشود که ممکن است هر آدمی را دچار وسوسه کند. این اتفاق برای بعضی از همکارانم هم افتاد، اما معتقدم خیلی از آنهایی که دچار لغزش شدند عمدتا آدمهای فاسدی نبودند، ولی در شرایطی قرار گرفتند که به هر حال به دلیل فشارهای مالی در برابر مبلغهای وسوسهانگیز، وسوسه شدند!
از قبول کردن این پول میترسیدید؟شاید ترسیده بودم!
اگر نمیترسیدید که ماجرا لو برود، فکر میکنید قبول میکردید ٥ میلیارد بگیرید و پرونده قتل را ببندید؟من و همسرم همیشه در مورد مسائل کاری و مشکلات با هم مشورت میکنیم. همان سالهای اول کارم بود که در یک پروندهای از طرف یکی از دوستانم به من پیشنهاد شد تا در جلسه بازپرسی حضور پیدا کنم تا قاضی به دلیل آشناییاش با من روند پرونده را به نفع متهمان عوض کند. چند روزی درگیر این ماجرا بودم که بپذیرم یا نه! همسرم که در جریان ماجرا بود به من گفت: هر کاری که فکر میکنی درست است انجام بده، ولی از خدا میخواهم این پولها وارد زندگیمان نشود! این حرف همیشه در گوشم است. آدمها خیلی وقتها ممکن است از خیلی چیزها مثل آبروریزی بترسند، ولی اگر اعتقاد داشته باشی که این پولها سر سفره و زندگی آدمها برکت ندارد قطعا خیلی کارها را نمیکنی حتی اگر مطمئن باشی لو نمیرود!
اگر به قبل برگردید باز هم همین تصمیم را میگیرید؟نه تنها قبول نمیکنم بلکه آن دوستی که چنین پیشنهادی مطرح کرد را هم همان لحظه کنار میگذارم.
فکر میکنید اگر قبول میکردید چه اتفاقی میافتاد؟همه چیز از یکبار لغزش شروع میشود و خیلیها وقتی نخستینبار قدم در این راهها میگذارند توجیهشان این است که همین یکبار بود و بس. اما هر لغزشی یک قدم اول دارد و بعد هم این راه ادامه پیدا میکند. در واقع اگر چه معمولا برای انجام کارهای خوب و مثبت میشنویم که باید قدم اول را برداریم، اما برای کارهای منفی مثل رشوهگرفتن و پروندهسازی کردن مهم این است که قدم اول را برنداریم. مثل همین بحثی که در رابطه با فسادهای مالی و اقتصادی وجود دارد و با اینکه یک نفر ثروت افسانهای برای خودش بهم میزند، ولی آنقدر غرق در این کار میشود تا اینکه بالاخره گیر میافتد!
پروندهای داشتید که نتوانستید حلش کنید؟ پروندهای که معمایش ناتمام مانده باشد؟پروندهای بود که به قاتلان اسپورتیج معروف شد. این پرونده ٢ قاتل داشت که با همدستی یکدیگر در پوشش خریدار، صاحب یک اسپورتیج را به قتل رساندند و ماشینش را سرقت کردند. در این پرونده جسد مقتول هیچ وقت پیدا نشد یعنی تا الان هم پیدا نشده، اما من همان روزهای اول به مادر مقتول که خیلی مستاصل بود گفتم من پسرت را پیدا میکنم. هر وقت اسم دادسرای جنایی را میشنوم ناخودآگاه یاد این پرونده میافتم که بابتش حرفی زدم، ولی نتوانستم به آن عمل کنم. با اینکه در این پرونده از نظر قضائی و تحقیقاتی خیلی کارهای خوبی انجام شد، ولی من به مادر مقتول قول داده بودم جسد پسرش را پیدا کنم، اما نشد، بنابراین از نظر ذهنی هنوز هم این پرونده قتل برایم ناتمام است.
آقای حسین پور، از روحیه و علایقتان بگویید. قبل از اینکه بازپرس ویژه قتل شوید خودتان به فیلمها و کتابهای جنایی علاقه داشتید؟من فیلم هایجنایی را زیاد میبینم، اما هیچ وقت دوست نداشتم کتابهای جنایی بخوانم. چون کتاب تاثیرش خیلی بیشتر از فیلم است. (میخندد)
فیلمهای جنایی که در ایران ساخته میشود چقدر با واقعیت مطابقت دارند؟اصلا مطابقت ندارند! ساختار و مناسبتهای بین دستگاه قضائی، رفتار قاضی و پلیس که در فیلمها نشان داده میشود ١٨٠ درجه با واقعیت متفاوت است. به نظر من این عدم تطابق فیلمها با واقعیت خیلی بد است، چون باعث میشود مردم وقتی برایشان در زندگی واقعی چنین اتفاقهایی میافتد توقع و انتظاراتشان مثل همان چیزهایی باشد که در فیلمها دیدهاند.
معمولا مشخصه بازپرسها و کارآگاهها در فیلم پوشیدن بارانی بلند است. شما هم بارانی بلند میپوشیدید؟اتفاقا پوشیدن لباسهای سخت برای کار کردن در فضایی مثل بررسی صحنه قتل سخت است! (میخندد) برای همین است که میگویم فیلمها با واقعیت تطابق ندارند. من تنها یک فیلم دیدم که بازپرس در آن خیلی واقعی بود. بازپرسی که بارانی میپوشد من را یاد «دِرک» میاندازد.
چه فیلمی؟بازپرس فیلم جدایی نادر از سیمین خیلی واقعی بود. حتی فیلم هیس دختران فریاد نمیزنند که شهاب حسینی نقش بازپرس را بازی میکرد با اینکه بازیاش خیلی خوب بود، ولی باز هم رابطه بازپرس با پرونده رابطه واقعی نبود، ولی یک چیزی بگویم که در دلم هم نماند آن هم این است که علت اینکه در فیلمهای ما تصویر درستی از قاضی و بازپرس نشان داده نمیشود گارد بسته قوهقضائیه نسبت به محیط خارج از خودش است. به نظر من اگر خودش را واضح به مردم نشان دهد مردم هم توقعشان از این سیستم بالا نمیرود. قاضی که همیشه در فیلمها عصا قورت داده باشد و به قول شما بارانی بپوشد با واقعیت تطابق ندارد.
خیلی از بازپرسهای قتل کتاب خاطرات و پروندههایشان را نوشتهاند. شما قصد نوشتن ندارید؟راستش من نویسنده نیستم و به نظرم داستاننویسی هم آدم خاص خودش را میخواهد. نوشتن یک حرفه و هنر است و قلم من شاید در انشای رأی خوب بود، ولی در نویسندگی کتاب نه. این اتفاقها مربوط به یک دورانی بوده و نوشتنشان چندان اثربخش نیست. اما خاطراتم را مینویسم و جمعآوری میکنم تا به عنوان یک سری مستندات قابل استفاده برای افراد خاصی مثل کارآموزها یا قضات آینده باشد.
خیابانها، کوچهها و خانهها برای همه مردم خاطره میسازد برای یک بازپرس ویژه قتل که از جنوب تا شمال تهران سر صحنههای قتل رفته، خیابانها خاطره سازی میکنند؟من خیلی از خیابانها را با قتلهایش میشناسم. در موضوع قتل، چون جان انسانها در میان است طبیعتا تاثیراتی که روی ذهن آدم میگذارد خیلی ماندگار است. تا به حال نشده که من از محلی که قبلا در آن قتلی رخ داده رد شوم و یاد آن صحنه نیفتم. یکی از این صحنههای قتل درست در اتوبان حکیم بود و من هر وقت از آنجا رد میشوم آلاچیقی که در آن قتل اتفاق افتاد را میبینم. اتوبانی که با سرعت رد میشوم، ولی به محض اینکه وارد آن پیچ میشوم آن صحنه قتل در خاطرم است.
همه این تلخیها و سختیهای کار باعث شد تا تصمیم بگیرید از دادسرای جنایی به سمت وکالت بروید؟به نظرم آدمها نباید با خودشان تعارف داشته باشند. اواخر کارم در دادسرا حس کردم من دیگر در آن محیط کارآیی ندارم. آدم باید از شغلش برای رشدش بهرهبرداری کند. هر کاری که آدم را از آنچه در ذهنش برای خودش متصور میشود دور میکند به نظرم راه نیست و ادامهاش بیراهه است. قضاوت برای من حرفه مقدسی است و بینهایت به این کار علاقه دارم، اما دلم میخواهد در یک شرایطی بتوانم قضاوت کنم که به رشد خودم هم کمک کند. کار قضاوت فرای توان متعارف یک انسان عادی است. در دستگاه قضائی مشکلات زیادی وجود دارد به نظر من کسانی که با همه سختیهای این حرفه و انتظاراتی که مردم از یک قاضی دارند باز هم درست و دقیق در این جایگاه کار میکنند و زحمت میکشند کارشان کمتر از جنگیدن نیست.