ترجیح داده بود سالهای آخر عمرش را بنشیند روبهروی کوههای بولونیا، فیلم ببیند، رمان بخواند، قهوهاش را بخورد و کاری به کار جهان نداشته باشد؛ اما نمیشد. ۱۵ سال پیش هم چنین تصمیمی گرفته بود، بعد از ساخت فیلم «Dreamers» خواسته بود سینما را به حال خودش رها کند و برود یک گوشه به حال خودش باشد، اما خواندن یک رمان، دوباره او را پشت دوربین کشاند و با حال بد جسمیاش دوباره فیلم ساخت.
به گزارش دنیای اقتصاد، شاید تنها مرگ بود که میتوانست برناردو برتولوچی را از وسوسه فیلم ساختن دور کند و باعث شود تا پس از خستگی سالهای طولانی فیلمسازی، برود یک گوشه و در تنهایی تا ابد استراحت کند و قصه غولهای سینمای ایتالیا یا حتی اروپا را به پایان برساند. آخرین فیلمساز نئورئالیست ایتالیایی هنگام مرگ ۷۷ سال داشت و سالهای آخر را با سرطان مبارزه کرده بود.
زندگی و کار
برناردو برتولوچی در سال ۱۹۴۰ به دنیا آمد. در میانه جنگ جهانی دوم. زمانی که ایتالیا با ارتش بزرگی که داشت به بخشی از اروپای شرقی حمله میکرد و دامنه تسلط خود و همپیمانانش را بر اروپا گسترش میداد. برتولوچی در خانوادهای به دنیا آمد که فعالیتهای فرهنگی و هنری در آن سابقه دیرینه داشت.
پدر برناردو شاعر، مورخ هنر و منتقد فیلم بود. برناردو در چنین محیطی رشد کرد و بر همین سیاق، در پانزده سالگی شروع به نوشتن کرد. او ابتدا آرزو داشت مثل پدرش شاعر باشد. به همین خاطر هم تحصیلاتش را در دانشگاه ادبیات معاصر رم در رشته ادبیات ادامه داد. اما در همین مسیر به پازولینی رسید.
تحصیلاتش را نیمه تمام رها کرد و سر از سینما درآورد. آشنایی با پازولینی و دستیاری او در برخی فیلمها، برتولوچی را هم آماده فیلم ساختن کرد. او از ۲۲ سالگی فیلم ساخت و بسیاری از جوایز معتبر سینمایی از جمله اسکار بهترین کارگردانی و اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را هم گرفت؛ هر دو این جایزهها برای فیلم «آخرین امپراتور».
این فیلم البته در همان سال هفت اسکار دیگر را هم گرفت تا رکوردی بزرگ برای فیلم برتولوچی رقم بخورد. اما این تنها جوایز او نبود، شیر طلایی ونیز، نخل طلای افتخاری کن، جوایز گلدن گلوب و بسیاری دیگر از جایزههای معتبر سینمایی.
برتولوچی در مجموع ۲۴ فیلم ساخت از جمله «آخرین تانگو در پاریس»، «آخرین امپراتور»، «خیالبافها»، «بودای کوچک»، «دنبالهرو»، «آسمان سرپناه»، «جاده نفت»، «عشق و خشم» و... او دو بار در زندگیاش ازدواج کرد و در شش سال آخر زندگیاش هم سعی داشت از سینما دور بماند. او روزهای آخر زندگیاش را دور از خبرها و رسانهها، در زادگاه استادش پازولینی، یعنی بولونیا گذراند. او یک دهه گذشته را پس از یک عمل ناموفق دیسک کمر در سال ۲۰۰۳ روی ویلچر گذراند و توانایی راه رفتنش را از دست داده بود.
برتولوچی فیلمسازی کم حاشیه نبود. سالهای فیلمسازی او، به ویژه در زمان ساخت فیلم «آخرین تانگو در پاریس» یکسره با حاشیههایی سخت و سنگین همراه بود.
شاید این حاشیهها، میراث استادش یعنی پازولینی بود. پیرپائولو پازولینی، دیگر فیلمساز مطرح ایتالیایی نیز در سراسر زندگیاش با حواشی متعددی دست و پنجه نرم کرد و مرگش هم پس از گذشت سالها هنوز مشکوک و عجیب و غریب است.
جهان برتولوچی
برتولوچی یک بار به ایران هم سفر کرد. او حدود ۵۰ سال پیش و در اوایل آغاز کارهای سینماییاش به ایران آمد تا بخشی از یک فیلم مستند به نام «جاده نفت» را در ایران تولید کند. او این کار را به کمک ابراهیم گلستان انجام داد و جالب اینکه عباس کیارستمی هم در این فیلم دستیار برتولوچی بوده است.
خودش میگوید: «من سالها پیش یکبار به ایران آمدهام. یک کار مستند ساختم که حتی عباس کیارستمی چند سال پیش که مرا دید، گفت: یادت هست که من در آن پروژه دستیارت بودم؟ و من فقط خندیدم؛ چون هر چه فکر کردم یادم نیامد.» او در همان زمان یعنی در نیمه اول سال ۱۳۴۵ چند ماه قبل از حادثه مرگ فروغ فرخزاد به ایران آمد. آن دو علایق کمابیش مشترکی داشتند: شعر میسرودند و فیلم میساختند.
برتولوچی آمده بود تا مستندش را برای شرکتهای نفتی بسازد، و به واسطه آشناییاش با ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد در جشنواره سینمای مولف - پزارو، بار دیگر، با فروغ دیدار و گفتگو کرد.
این گفتگو در «سازمان فیلم گلستان» فیلمبرداری شده است؛ اما اثری از آن، تا این زمان، به دست نیامده است. تنها نواری از این گفتگو موجود است که برتولوچی به فرانسه از فروغ سه سوال میکند و فروغ به فارسی پاسخ میدهد. برتولوچی بعدها درباره این دیدار با فروغ گفته بود: «فلسفه آسیا و آفریقا برایم بسیار جذاب است.
ایران، هند، چین، تبت و مصر کشورهایی هستند که در هر کدام از آنها میتوانید شاهد تمدنی پیشرفته از فرهنگ و حکمت باشید. ۴۵ سال پیش، هنگامی که به ایران سفر کرده بودم با خانم فروغ فرخزاد ملاقاتی داشتم. شخصیت من و او بسیار نزدیک بود؛ چرا که او نیز همانند من، هم شعر میسرود و هم به فیلمسازی علاقه فراوانی داشت.
در شرق ایدههای ناب زیادی وجود دارد که ریشه در مذهب، تاریخ و باورهای انسانی دارد. یک بار یکی از نزدیکانم کتابی به من هدیه داد که در مورد آخرین امپراتور چین نوشته شده بود.
ماجرای این کتاب به اندازهای زیبا بود که مرا شگفتزده کرد. روایت مردی که روزی پادشاه مطلق نیمی از جهان بود و با گذشت زمان به یکی از پیروان مائو تبدیل شد. سیر تحول زندگی شخصیت اول ماجرا و آداب و رسوم حاکم بر شهر ممنوعه مرا به ساخت فیلم «آخرین امپراتور» در چین تشویق کرد.»