نتیجه ساده؛ اگر تصمیمی درست باشد، کارکرد آن اتوبوس را به مقصد میرساند، دریاچه ارومیه خشک نمیشود، کودکان آبقند نمیخورند، بیکاران سماق نمیمکند، مادران جان به لب نمیشوند به خاطر پرپرشدن رعناها و رضاهایشان، پدران سر به بیابان نمیگذارند و بستگان سر در چاه فرو نمیبرند.
«اتوبوسی خودکشی کرد چون لکنته، فرسوده و رنجور بود. خودکشی کرد، چون از چگونهبودنش رنج میبرد و از ازپاافتادنش خسته شده بود. اتوبوسی خودکشی کرد، ۱۰ دانشجو کتاب زندگی را بستند تا بار دیگر یادمان بیاید وقتی آرزو میکنیم بچههایمان صحیح و سالم بروند و بیایند، جوانی و زندگی را از آنان گرفتهایم. متأسفانه و هنوز و همچنان آرزو میبافیم که...»
فریدون صدیقی، استاد دانشگاه، در ادامه یادداشت خود در روزنامه شرق نوشت: «متأسفانه و هنوز و همچنان آرزو میبافیم که راهها خود به خود درست شود، دیوارها خود به خود از سر راه اتوبوس کنار برود و زایندهرود خود به خود خروشان شود؛ چون آرزوکردن عادت تاریخی ماست، چون کنشهای ما در برابر رویدادها عقلانی نیست. آیا ما بیماریم و نیاز به روانکاوی فردی و جمعی داریم وقتی نماینده مجلس محرومترین شهرستان کشور با لکسوس شاسیبلند گمرک، اخلاق و قانون را نادیده میگیرد و سرافرازانه طلبکار میشود؟ اتوبوسها خودکشی میکنند، راهها گمراه میشوند، بخاریها آتش میگیرند، مردانی از گرسنگی خود را زیر کارتن پنهان میکنند، جوانان جویای کار سرانجام تسلیم جنون بیکاری میشوند و طاقت از دستداده از روی پل زندهبودن را به آسفالت میبخشند.
آیا ما بیبرنامه زندگی میکنیم که نابسمانی، ناکامی، خودکشی و مردن برای ما به امری طبیعی تبدیل شده است؟ آیا برخی از مسئولان و کارگزاران ما فقط خود را دوست دارند که دانشآموزان و دانشجویان ناگهان در پیچ و خم کجتابی راهها و فرسودگی ماشینها از رسیدن باز میمانند؟ و ما همچنان آرزو میکنیم... .
اما و ای کاش ما بزرگترها که پدریم، مادریم، مسئولیم کمی، فقط کمی بیشتر از کمی، تفکر کنیم چنان فیلسوفان که تابع عقلاند نه احساسات تا تدبیرهایمان ثمربخش باشد. گرچه هیچ انسانی را از احساسات گریزی نیست اما میدانیم همه عقلا مسئولیت فردی و اجتماعی را چنان وجدان آگاه و بیدار در فرایند تصمیمات مدنظر قرار میدهند.
نتیجه ساده؛ اگر تصمیمی درست باشد، کارکرد آن اتوبوس را به مقصد میرساند، دریاچه ارومیه خشک نمیشود، کودکان آبقند نمیخورند، بیکاران سماق نمیمکند، مادران جان به لب نمیشوند به خاطر پرپرشدن رعناها و رضاهایشان، پدران سر به بیابان نمیگذارند و بستگان سر در چاه فرو نمیبرند.
این یادداشت مرثیهای نیست برای دانشجویانی که بودند و نیستند؛ دانشجویانی که سالم بودند و حالا سر و دست شکسته برای زندهماندن میجنگند. این نوشته بهانهای است که بپرسم قرار است تا چه زمانی اتوبوسها خودکشی کنند؟»