bato-adv
کد خبر: ۳۸۹۰۳۶

پازل‌چینی رؤسای‌جمهور ایران

خاتمی تا انتهای دوره ریاست‌جمهوری‌اش نتوانست میدان نیرو‌های دولت و پیرامون آن را با توزیع منافع و مناصب خنثی نگاه دارد. مدیریت براساس خنثی‌سازی آرامشِ درون دولت را تا حدودی تضمین می‌کند و از تنش‌های پیرامون می‌کاهد، اما سیاست را محو می‌کند.
تاریخ انتشار: ۰۱:۱۶ - ۱۳ بهمن ۱۳۹۷

احمد غلامی در شرق نوشت:

ساختار‌های سیاسی فرایند‌های سیاسی را شکل می‌دهند. برای درک و دریافت آنچه ساختار سیاسی ایران نامیده می‌شود، راه دشواری پیش‌رو است. راه دشواری که شاید با پیمودن آن هم به سرمنزل مقصود نرسیم. در چنین وضعیت‌هایی است که تشخیص سِره از ناسره و نقد دولت به‌شیوه‌ای نامتعارف صورت می‌گیرد. حامیان دولت تا سرحدِ امکان بر سر اشتباهات دولت خود می‌ایستند و منتقدان دولت در نقد و اصلاح از حد متعارف خارج می‌شوند.

در این ساحت رؤسای دولت‌ها هم ناگزیرند بیش از ریاست بر دولت و راهبردی‌کردن تصمیمات قانونی و اجرائی، دولت را مدیریت کنند. درواقع بیشتر انرژی رؤسای جمهور صرف مدیریت دولت و پیرامون آن؛ احزاب وفادار و نمایندگان مجلس نزدیک به دولت می‌شود. در این میان مهم‌تر از همه ایجاد توازن و تعادل بین دولت و سایر نهاد‌های رسمی کشور است.

رؤسای جمهور با میدانی از نیرو‌ها مواجهند که این نیرو‌ها بیش از آنکه در راستای اهداف دولت باشند، دولت را به راستای اهداف خود فرامی‌خوانند؛ گیرم با اقناع یا اجبار. در دنیای امروز تصور رئیس‌جمهوری که نشسته و پازل یک بازی را کنار هم می‌چیند همان‌قدر غریب است که کارش سروسامان‌دادن به میدان نیرو‌های دولت و پیرامون آن باشد.

از دل این پازل‌چینی رئیس‌جمهوری مقتدر بیرون نمی‌آید، فقط مدیری توانا یا ضعیف شکل می‌گیرد. مصداق عینی آن دو دولت اصلاحات است.

خاتمی تا انتهای دوره ریاست‌جمهوری‌اش نتوانست میدان نیرو‌های دولت و پیرامون آن را با توزیع منافع و مناصب خنثی نگاه دارد. مدیریت براساس خنثی‌سازی آرامشِ درون دولت را تا حدودی تضمین می‌کند و از تنش‌های پیرامون می‌کاهد، اما سیاست را محو می‌کند. اتفاقی که در دولت روحانی رخ داد و غیاب امر سیاسی نشئت‌گرفته از همین خنثی‌سازی یا به‌معنای دیگر مدیریت نسبتا خوب میدان نیرو‌های دولت و پیرامون آن است.

خنثی‌سازیِ نیرو‌های سیاسی، سیاست را از پویایی و تحرک وامی‌دارد و زمینه بروز سیاست را ناممکن می‌سازد، در این وضعیت کار‌ها بدون میل و مشارکت مردم پیش خواهند رفت. اینک دیگر مردم به این باور رسیده‌اند که تفاوتی نمی‌کند در انتخابات ۱۴۰۰ چه کسی بر مسند ریاست جمهوری بنشیند.

رئیس‌جمهورِ آینده، تجربه‌ای خواهد بود از رؤسای جمهور گذشته، گیرم با اندکی تفاوت در منش‌ها و خصلت‌ها. منش‌ها و خصلت‌هایی که در ساختار چندان اثری ندارند و این ساختار است که فرایند‌های سیاسی را شکل می‌دهند و فرایند‌ها هم ساختار را. بازیگران سیاسی به‌لحاظ قانونی و براساس اختیار و اقتدارشان از یکدیگر متمایز می‌شوند. آنان رؤسای نهاد‌هایی هستند که کارکرد‌های جداگانه‌ای به هر کدام از آنان تخصیص داده‌اند. جایگاه این بازیگران در ساختار با کاهش و افزایش توانمندی آنان تغییر می‌کند.

اگر مدیری در اجرای ایده‌ها و برنامه‌هایش موفق عمل کند توانمندی‌هایش افزایش می‌یابد. یک ساختار سیاسی ابتدا براساس نظم و بعد، تخصیص قدرت و سرانجام با توانمندی شکل می‌گیرد. آیا ساختار سیاسی ما با این‌گونه صورت‌بندی‌ها همراه است. نظم ساختاری وجود دارد، اما تخصیص و توانمندی کار گیر دارد. اگر مجلس در رأس قوه قانون‌گذاری است، نهاد‌های دیگری هم هستند که به‌شکل قانونی قدرتی موازی به آنان تخصیص داده شده است.

این نهاد‌های موازی خدشه‌ای جدی به توازن قوا وارد می‌کنند، خاصه آن‌که اگر فردی از توانمندی بالایی برخوردار باشد و نهاد موازی آن از تخصیص‌یافتگی قدرت سهم بیشتری داشته باشد، این تضاد کار هر دو نهاد را به بن‌بست می‌کشاند. چنین وضعیتی سیستم را مختل می‌کند و سیستمی که مختل شود جامعه سیاسی را به بن‌بست می‌کشاند. بزنگاهی که از رؤسای جمهور، مدیران توانا و ناتوان می‌سازد همین‌جا است.

از سوی دیگر پاساژ‌های خالی مابین این نهاد‌ها جای مناسب برای رشد فساد و سوءاستفاده‌های قانونی و غیرقانونی است. شاید وضعیت کنونی حاصلِ مدیرسازی رؤسای جمهور و سازوکار ساختار سیاسی ایران است. علت‌های متفاوتی که یک معلول مشترک دارند؛ ناکارآمدی. این شرایط همه را واداشته تا برای برون‌رفت از وضعیت کنونی چاره‌اندیشی کنند. اگر نام اصلاح‌طلبان را بیش از دیگران می‌شنویم، برای این است که آنان همواره مدعی استعاره اصلاح و تغییر بوده‌اند، وگرنه اصولگرایان مایل‌اند ساختار کنونی را بازتولید کنند.

اصلاح‌طلبان بیش از عمل‌گرایی به تئوری روی آورده‌اند. گویا آنان به این باور رسیده‌اند که دوباره از طریق خلق مفاهیم و استعاره‌ها، هژمونی خود را بازیابند، البته در همین ساختار. اگر این کار به‌ظاهر شدنی باشد، در عمل بسیار دور از دسترس است. تغییر جدی زمانی صورت می‌گیرد که نسبت‌های قدرت بازتعریف شود. تغییر رفتار و کارکرد‌های یک سیستم اهمیت چندانی ندارد. اهمیت در نسبت نیرو‌ها با یکدیگر نهفته است.

در خوشبینانه‌ترین حالت نظریه‌ها و استعاره‌های تازه اصلاح‌طلبان منتهی به تغییر کارکرد‌ها و رفتار‌های درون سیستم می‌شود. این کار حتی ویرایش یک سیستم هم نیست. دمیدن نفسی تازه به سیستم است و توان خلق سیاست ندارد. تغییر نسبت‌ها هم شرط لازم است، شرط کافی نیست. آرایش تازه یک سیستم، تعریفِ نسبت نیرو‌ها با خود است. اگر ساختاری قاعده‌مند باشد، هر فشاری از بیرون اجزای سیستم را برای دفاع از ساختار با یکدیگر متحد می‌کند. با آسیب‌دیدن یک ساختار همه اجزای سیستمی آن آسیب نمی‌بیند.

برخی محو می‌شوند و برخی از آنان در ساختار جدید به‌شکلی دیگر ادامه حیات پیدا می‌کنند. از این‌رو است که هیچ‌کس نمی‌تواند وضعیت جامعه امروز ایران را به گردن جریان خاصی بیاندازد. گیرم در دوره ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد بیش از هر دولت دیگری این ساختار آسیب دیده باشد. نباید از یاد برد که همواره علت‌های یکسان به معلول‌های یکسان منتهی نمی‌شوند و گاه علت‌های ناهمسان به نتیجه‌ای یکسان می‌انجامند.


* این یادداشت براساس برداشتی آزاد از کتاب «نظریه سیاست‌های بین‌الملل» نوشته کنت والتس، ترجمه عباس زمانیان، نشر نی نوشته شده است.

bato-adv
مجله خواندنی ها