صدای فریادهای پسر کوچکش را نمیشنید. دست او را گرفته بود و به پشتبام ساختمان میرفت. روز چهلم پدرش بود، اما در خانه جدیدشان، سناریوی مرگباری را رقم زد. چند ساعتی میشد که با شوهرش درگیر بود. به محض اینکه همسرش از خانه خارج شد، دست پسر ٦ ساله خود را گرفت و به طبقه ششم ساختمان برد و به زندگی خود و پسرش برای همیشه پایان داد. این زن که گفته میشود سابقه بیماری روانی دارد، بعد از ١٣سال زندگی با همسرش چنین اتفاق وحشتناکی را رقم زد. ساعت ٣ بامداد چهارشنبه، اول خردادماه بود. چند ساعتی میشد که از طبقه اول یکی از ساختمانهای محله مهرآباد، صدای دعوا و درگیری میآمد. زن و شوهری با هم درگیر شده بودند، تا اینکه دعوا تمام شد،
به گزارش روزنامه شهروند، صداها قطع شد و سکوت ساختمان را فرا گرفت. اما درست ساعت ٣ بامداد ناگهان صدای فریادها و التماسهای پسربچهای به گوش رسید. پسربچهای که از مادرش خواهش میکرد این کار را نکند. مادر، اما بدون توجه به فریادها و وحشت پسرش او را به پشتبام ساختمان برد. دست پسرش را لحظهای رها نمیکرد. وقتی به طبقه بالا رسیدند، صدای فریادها بیشتر شد و ناگهان دوباره سکوت همه جا را فرا گرفت. اما اینبار سکوتی مرگبار بود که این ساختمان را فرا گرفته بود. مادر خانواده سناریوی وحشتناکی را رقم زده بود، او خودش و پسر ٦ سالهاش را از پشتبام به پایین پرتاب کرده بود. همسایهها به محض دیدن این صحنه غمانگیز با پلیس تماس گرفتند. خیلی زود تیمی از ماموران کلانتری ١١٩ مهرآباد خود را به محل حادثه رساندند. آنها به محض ورود به این ساختمان، در حیاط خانه با بدنهای بیجان زن جوان و پسربچهای خردسال روبهرو شدند. آنها از طبقه ششم ساختمان به پایین سقوط کرده و جان خود را از دست داده بودند. بلافاصله اجساد به پزشکیقانونی منتقل شدند و بررسیها و تحقیقات ماموران پلیس دراینباره آغاز شد.
تیم تحقیق نخستین تجسسهای خود را از همسایهها آغاز کردند. این درحالی بود که پدر خانواده با شنیدن این خبر خود را به خانه رسانده و با دیدن اجساد همسر و پسرش بشدت شوکه شده بود و هیچ صحبتی نمیکرد. همسایهها در تحقیقات به ماموران گفتند: «این زوج به تازگی به این خانه آمده بودند، مستاجر بودند و از فروردین امسال به طبقه اول این خانه نقل مکان کردند. ما خیلی آنها را نمیشناختیم، دو پسر ٦ و ١١ ساله داشتند، ولی معلوم بود که با هم اختلافات زیادی دارند، چون مرتب با هم اختلاف و درگیری داشتند. همیشه صدای دعوا از این خانه میآمد، تا اینکه شب حادثه هم این زن و شوهر با هم درگیر شدند. از صدای آنها معلوم بود که سر رفتن به شمال درگیر شدهاند. زن جوان که زینب نام داشت، به شوهرش میگفت: باید فردا مرا به شمال ببری، چون چهلم پدرم است.
همسرش هم میگفت: کار دارم و نمیتوانم تو را به شمال ببرم، همین مسأله باعث دعوای آنها شده بود و مرتب سر هم داد میزدند، تا اینکه بعد از مدتی صدای درگیریها تموم شد، مشخص بود که مرد جوان از خانه بیرون رفته بود. مدتی گذشت و تصور کردیم که دعوا تمام شده و اوضاع آرام است، اما ناگهان نیمهشب صدای فریادهای پسر کوچشان را شنیدیم. مادرش او را از خانه بیرون آورده بود و به طبقه بالا میبرد. پسرش میگفت: ترو خدا مامان ولم کن، این کار را نکن. اما مادرش اصلا اهمیت نمیداد. تا اینکه صدای فریادشان را از پشتبام شنیدیم. چند دقیقه بعد سکوت شد. این زن خودش و پسرش را از بالا به پایین پرتاب کرد.» در ادامه تحقیقات مشخص شد که این زن سابقه بیماری روحی و روانی نیز داشته است. شوهر وی که بشدت شوکه بود و زار میزد، به ماموران گفت: «ما ١٣سال بود که با هم ازدواج کرده بودیم. با هم اختلاف داشتیم، همسرم کمی بیماری روحی داشت. آن شب من از خانه بیرون رفته بودم، پسر بزرگترم هم خواب بود. نمیدانم چرا همسرم دست مجتبی را گرفته و این کار را کرده است، هنوز هم باورم نمیشود.» در نهایت با حضور تیم تشخیص هویت آگاهی و به دستور بازپرس امور جنایی تهران تحقیقات درباره این پرونده ادامه یافت.