عباس عبدی با بیان اینکه آیتالله موسویخوئینیها در نامه خود یک دغدغه عمومی را با لحن کاملا محترمانه با رهبر انقلاب در میان گذاشته، انتقادات صریحی را به چند گروه از منتقدان این نامه بیان میکند.
او میگوید: کسانی که شجاعت حمله به اصل انقلاب و امام را ندارند اکنون فرصت پیدا کردهاند که این هدف خود را ریاکارانه پشت حمله به آقای خویینیها پنهان کنند. آنان نقد را به منجلاب کشیدهاند و خود نیز در این نقدغوطهورند.
مشروح گفتگوی سایت جماران با عباس عبدی را در ادامه بخوانید:
نامهنگاری آیتالله موسویخوئینی به رهبر انقلاب را با توجه به مشی و مشرب سیاسی وی، چگونه میتوان تحلیل کرد. آیا «نگرانی از بابت وضع کشور» سبب آن بوده یا بیانگر آغاز دورهای جدید از کنشگری سیاسی وی تلقی میشود؟
هر اتفاقی که میافتد، فارغ از اینکه عامل آن چه معنایی در ذهن داشته باشد، تبعات پیشبینی شده یا نشدهای را خواهد داشت که لزوما مورد نظر عامل ان رفتار نیست یا نبوده. واقعیت این است که فکر نمیکنم آقای موسویخوئینیها به دنبال این بوده که کنشگری جدیدی را طرح کند. با توجه به شناختی که از ایشان وجود دارد این کار را معمولا انجام نمیدهد. حتی در جریانهای حاد گذشته هم جزو کسانی است که همیشه مراعات بسیاری از نکات را میکرده است. خیلی هم اهل سماجت نیست به محض آن که «سلام» را برای ۵ سال تعطیل کردند آن را برای همیشه کنار گذاشت.
ولی برداشت من از صدور این نامه این است که همه یا اکثریت قاطع مردم از ادامه وضع موجود مستأصل و ناراضی هستند در نتیجه به کسانی که گمان میکنند میتوانند منشاء خیری شوند فشار میآورند که حرفی بزنید و کاری کنید. فارغ از اینکه نتیجه زدن این حرف یا این کار چه چیزی باشد. همه نگران وضع کشور هستند. اگر به همه شاخصهای موجود کشور که نگاه شود، کاملا میتوان این موضوع را مشاهده و بصورت دقیق سنجش کرد؛ یعنی چیز پیچیدهای نیست.
بنابراین، ایشان هم به عنوان یک فرد شاید به این نتیجه رسیده که نمیتواند بیشتر از این ساکت بماند و باید واکنشی نشان دهد؛ لذا فکر نمیکنم که خود ایشان یا دیگران دنبال این باشند که آغاز دوره جدیدی از کنشگری سیاسی را راه بیاندازند. چون این نوع مسائل محصول اراده جمعی است و محصول اراده فردی نیست. یعنی اگر ایشان میخواست این کار را انجام دهد طبعا مجمع روحانیون و با مشارکت نیروهای دیگر باید این کار را میکردند. ولی ایشان به صفت فردی، حتما برای پاسخ به درخواستهای عمومی، این کار را انجام داده است.
متأسفانه برخوردی که با این ماجرا شده نشان میدهد که ما حتی یک گام هم در سیاست پیشرفت نکرده ایم. نه تنها اصولگراها و آدمهای سنتی، بلکه برخی از کسانی که ادعای روشن فکری هم دارند در برخورد با این نامه به حضیض سیاست سقوط کرده اند بطوری که جز ابراز تاسف چیز دیگری نمیتوان گفت. به ویژه هنگامی که برخی از این برخوردها را که میبینیم، آن هم به نام عقل و منطق، اگر به آنها جواب هم بدهید چاپ نمیکنند.
برخی در میان اصولگرایان و اصلاحطلبان، نامه آیتالله موسویخوئینی را به معنای جداسازی جریان اصلاحات از نظام تحلیل کردهاند. با توجه به شناخت دیرینهتان از ایشان، چنین تحلیلی را قبول دارید؟
به نظرم کسانی که این برداشت را دارند باید به تبعات این برداشتشان ملتزم باشند. این نامه یک دغدغه عمومی را مطرح میکند و نامه بسیار محترمانهای است و دوست دارد به دست کسانی که میتوانند اقدام موثر را انجام دهند اتفاقی بیفتد. نظامی که قاعدتا باید مبتنی بر نقد و پرسشگری و مطالبه باشد، که این نوع بیان مدنیترین و سادهترین شکل آن است، اگر گروهی این حد از گفتار و رفتار محترمانه را به منزله جدا شدن از سیستم ببینند، من فکر میکنم آن سیستم ارزش این را ندارد که کسی به آن تعلق خاطر داشته یا بخواهد به آن وصل باشد.
البته یک جور دیگر هم میتوانیم به قضیه نگاه کنیم. چرا این رفتارها را به منزله تأیید، رد یا جدا شدن و جدا نشدن میگیریم؟ یک نفر نقد یا حرفی داشته، فارغ از اینکه با آن موافق یا مخالفیم، یا اینکه درست یا غلط است، آن انتقاد گفته میشود و هیچ اتفاق خاصی هم رخ نمیدهد. در این مملکت هم که خوشبختانه یا بدبختانه خیلی حرفها زده میشود و اصلا کسی به آن کاری ندارد و پاسخی هم نمیدهند؛ این هم جزو همانها میشود.
من فکر میکنم اینکه این همه حساسیت نشان میدهند مقداری ناشی از فقدان اعتماد به نفس خودشان است. شما نگاه کنید، تمام برخوردهایی که با این نامه میشود، راجع به حاشیه است و اصلا کسی وارد ماجرای متن نمیشود. برداشت من این است که هدف اصلی این نامه این نبوده که بخواهد یک قضاوت تاریخی داشته باشد و یک عده را حاکم و تبرئه و یک عده دیگر را محکوم کند. اگر عدهای خودشان این طور برداشت میکنند بحث دیگری است. بحث بر سر این است که حتی نگاه این نامه در اصل به گذشته هم نیست. درست است که مقداری مسائل گذشته هم مطرح میشود، ولی اصل نگاهش به آن نیست؛ نگاه به حال و آینده است. در حالی که تمام منتقدین به گذشته بر میگردند و هیچ علاقهای ندارند که به حال و آینده بپردازند. نیروهایی که به آینده نمیپردازند، نیروهای فرصت طلب، ناتوان از فهم امور و کسانی هستند که هیچ ایده ایجابی برای درک و حل مسائل کشور ندارند.
آیا نگارش نامه را آنگونه که برخی میپندازند، میتوان اقدامی هم راستا یا مشابه مواضع اخیر آقایان حجاریان و علوی تبار در ترسیم مبانی اصلاحطلبی تحلیل کرد؟
با توجه به شناختی که من از آقای موسویخوئینیها دارم، فکر میکنم شخصا تصمیم گرفته اند این نامه را بنویسند و بعید هم میدانم که ایشان مواضع دیگران را به این دقتی که مورد نظر شما هست، مطالعه کرده یا حضور ذهن داشته باشد. ولی میتوانیم جور دیگری این موضوع را بگوییم. شما فرض کنید در محلی هستید و سیل میآید. عدهای فرار میکنند که خودشان را از سیل نجات دهند و بسوی جای مرتفعی میدوند. اگر شما هم دنبال آنها رفتید معنایش این است که دارید از آنها تقلید میکنید؟! نه؛ اگر آنها هم نمیرفتند، حتما شما میرفتید.
مواضعی که گفته میشود، بیش از اینکه ناشی از هماهنگی باشد، محصول یک واقعیت بیرونی است؛ آنچه که همه به عینه داریم میبینیم و همه نگرانش هستیم. این وضع تا کی باید ادامه داشته باشد؟ عدهای میخواهند بگویند خیلی هم وضع خوب است و مشکلی نیست. این را صریح بگویند. یا بگویند اشکالش این است و این طوری حل میکنیم و درست میشود. این هم ایراد ندارد.
میخواهند بگویند تقصیر روحانی و اصلاحطلبان است؟ اشکال ندارد. قدرتش را که دارند؛ همه را بردارند ببینیم مملکت درست میشود یا بدتر از دوره احمدینژاد خواهد شد؟ من که دی ماه گذشته گفتم روحانی برود کنار کار را بدهد دست این افراد که مدعی کاربلدی هستند. چنان هجمهای کردند که گویی کفر ابلیس گفته شده است.
بنا بر این، مواضع افراد ذکر شده لزوما ارتباطی مستقیم با هم ندارند. همان طوری که مثال زدم، در سیل همه به شکل غریزی سعی دارند که فرار کنند و در امور اجتماعی هم همه به شکل منطقی ممکن است به رفتارهایی برسند که از نظر شما که از بیرون نگاه میکنید تشکیلاتی باشد. کسی که از سیل فرار میکند و به بلندی پناه میبرد، کاری ندارد به اینکه بقیه چه کار کرده اند. ممکن است بقیه اصلا نروند و همان جا بنشینند؛ لذا تشابه این دو ماجرا اگر تشابهی باشد ناشی از زمینه مشترک است.
برخی منتقدان شخص ایشان، فارغ از محتوای نامه، میگویند این شخص آیتالله موسویخوئینی است که باید بابت اموری، چون تسخیر لانه جاسوسی و حتی حمایت از دولت روحانی عذرخواهی کند. گویندگان این جملهها نیز در طیفهای مختلفی حضور دارند؛ از صادق زیباکلام تا مدیرمسئول کیهان یا امام جمعه موقت تهران و برخی اشخاص خارج از طیفهای رایج سیاسی. اساسا این ترسیم از نقش ایشان در ماجرای سفارت و سپس موثر دانستن آن در کل تحولات چهل سال بعد و حتی عملکرد دولت روحانی؛ تا چه حدّ از دقت تاریخی برخوردار است؟
اولا در مخالفتهایی که با آقای موسویخوئینیها میشود نوعی سادگی مفرط در اصولگراهای طرفدار حکومت و یا بهتر است بگوییم طرفدار وضع موجود میبینم که تعجب آور است.
اولین حملات را به آقای موسویخوئینیها مخالفان این سیستم کردند و روی اشغال سفارت تمرکز کردند. بعد این اصولگرایان سادهانگار فکر کردند عجب فرصتی گیر آورده اند. چون حرف خودشان نزد مردم اعتبار ندارد حرف آنها را برجسته کردند. در حالی که متوجه نیستند در حقیقت آنها با زدن آقای خویینی پیام دیگری را میخواهند بگویند این که وضع موجود ما از حیث سیاست خارجی محصول آن اتفاق است؛ و سیاست خارجی هم روشن است که کجا تعیین میشود. آنها، چون مجاز نیستند که به طور مستقیم این را بگویند به صورت غیرمستقیم که موثرتر است آن را میگویند. در حالی که اصولگرایان سعی میکنند بگویند سیاست خارجی ما خیلی هم خوب است و داریم آمریکا را شکست میدهیم، اما ناخواسته و نابخردانه دارند مخالفت با این سیاست را تأیید میکنند. واقعا تعجب میکنم که چرا این همه سادهانگاری در اینها وجود دارد. اصلا توجه نداشته اند که چرا برخی از مخالفان و منتقدان وضع موجود حکومت را رها کرده اند و به آقای موسویخوئینی حمله میکنند. به خاطر اینکه بهترین وقت را گیر میآورند که سیاست خارجی کنونی را ریشهای بزنند. چون به تصور خودشان همه اینها را محصول اشغال سفارت میدانند.
البته ما با این دیدگاه موافق نیستیم. چون هر کس مسئول اتخاذ سیاستهای دوره خودش است؛ و کاری هم ندارم که حرف آنها درست یا غلط است. مشکل این است که اصولگرایان سادهانگاران چرا از این جماعت حمایت میکنند. فقط به خاطر اینکه آقای موسویخوئینی را بزنند. سر شاخه نشسته اند و دارند بُن را میبُرند. البته از نظر من هیچ مشکل خاصی نیست که این کار را انجام دهند. ما هم به این سیاست خارجی کنونی انتقاد داریم. تاکتیکهای سیاست خارجی در هر جایی شرایط خاص خودش را دارد.
اما در مورد اینکه آیا نباید به تاریخ نگاه کنیم؟ من نمیخواهم بگویم خوب است یا بد است؟ من هم تاکنون مفصل راجع به اشغال سفارت صحبت کرده ام که اکنون چیز جدیدی بر نکات گذشته نمیتوان افزود. در این مورد هرکسی دارد چیزی برای خودش میگوید و آنچه که مظهر خواست عمومی بوده را محکوم میکنند. کسی که با آن کار مخالف است بطور مستقل و مستقیم تحلیل کند. نیازی نیست که با اشغال سفارت مخالفت کنند، بهتر است مجاز باشند با انقلاب مخالفت کنند که جامعتر است تا مجبور نشوند بجای انقلاب جای دیگری را نشانه روند. شهامت ندارند که این کار را انجام دهند لذا به صورت حاشیهای به این میپردازند. به علاوه اصولگرایان مدعیاند که ما از آن اتفاق توبه کردهایم و خودشان پرچمدار آن هستند حداقل در این مورد صداقت داشته باشند و از آنچه که مدعی طرفداری از ان هستند دفاع کنند.
ولی از زاویه دیگری هم به این رجوع تاریخی میتوان اشاره کرد. چگونه ممکن است کسانی که امروز متهم هستند، چه متهم سیاسی و چه متهم فساد اقتصادی، صاف صاف دارند میروند و هیچ کس به اینها نمیپردازد و حالا میخواهید پرونده ۴۰ سال قبل را باز کنید؟ این ناشی از یک نوع بی شخصیتی محض است. کسی که جرأت ندارد به مسائل ضروری امروزش بپردازد و یک نقد جدی به وضعیت موجود انجام دهد، این طوری بی پروا شروع به حمله کردن به دیگران از ۴۰ سال پیش میکند؟ گمان میکند با این کار اصولگرایان او را تحویل میگیرند؟ در حد دستمال کاغذی مورد استفاده خواهند بود و نه بیشتر. در باره پرداختن به تاریخ اخیر یادداشتی نوشتم به نام «تاریخ مخدر»؛ بنابر این بازی با خاطرات مبتذل تاریخی مبارکِ وجود کسانی که علاقهای در پرداختن به مسایل جاری مردم ندارند. پرداختن به جزییات گذشته حتما به نفع آنان نخواهد بود. ولی مساله امروز مردم بیرون آمدن از این گردابی است که به دست عدهای بیمسئولیت و نیز حمایت ضمنی برخی منورالفکرها از آنان است.
شخصیت داشتن در نقد هم مهم است. شخصا وقتی از آقایهاشمی انتقاد میکردم که در اوج قدرتش بود، ولی وقتی که در حضیض افتاد یک بار هم این کار را نکردم؛ با اینکه به او انتقاد داشتم. برای اینکه اخلاقا این کار را درست نمیدانستم که آقایهاشمی را هنگامی نقد کنم که عدهای شمشیر هتاکی را روی او گشوده بودند؛ و یا در حالی که میدانستم کسانی بسیاری وجود دارند که باید نقد شوند، ساختارهای دیگری وجود دارد که در نقد اولویت دارند، وضعیت دیگری وجود دارد که باید نقد شود، هاشمی را نقد نمیکردم. هنوز هم سعی میکنم از این موضوع پرهیز کنم؛ چون فوت کرده و به رحمت خدا رفته است. سال پیش بر اثر اصرار در یک نشریه مفصل در باره او گفتگو کردم، ولی از انتشارش در کانالم پرهیز کردم. چرا، چون انسانیت و شرافت اخلاقی نقد هم مهم است.
آن موقع دو سه نفر قلم به دست که امروز بخواهند اسم یک آدم سطح متوسط قدرت را ببرند جرأت ندارند و با هزار سلام و صلوات میبرند که به قبای آنان برنخورد، آنقدر بی اعتبار و بی شخصیت هستند که نگاه استبدادی خود را با نقاب لیبرالیسم سطحی و متقلبانه پنهان میکنند و شروع به حمله به کسانی میکنند که از این طریق امتیازی نصیبشان شود. به دیگرانی حمله میکنند که هیچ شناخت موثری از آنان ندارند؛ و جالب این که ذرهای هم به نقد محتوایی مطلبش نمیپردازد. اینهایی که همه وامدار سلام هستند و اگر نبود امروز باید دست به سینه مجیز میگفتند اکنون زبان درآوردهاند و همزمان فیلسوف و سیاستمدار و تاریخنگار و همه چیز شدهاند.
دوست نداشتم این تعبیر را بکار ببرم، ولی کسانی که شجاعت حمله به اصل انقلاب و امام را ندارند اکنون فرصت پیدا کردهاند که این هدف خود را ریاکارانه پشت حمله به آقای خویینیها پنهان کنند. آنان نقد را به منجلاب کشیدهاند و خود نیز در این نقدغوطهورند.
گروه دومی به ظاهر در نقطه مقابل آنان قرار دارند و آنچنان بیاصول هستند که خود را پشت انقلاب و امام پنهان کرده و سنگر گرفتهاند، ولی اکنون برای گروه اول دست میزنند. گروه دوم از آن گروه اول بیشتر غرق در منجلاب هستند. ما بلد نیستم تا این حد بزدلانه نقد کنیم اگر چیزی را قبول داریم صریح مینویسیم و اگر قبول نداریم ان را رد میکنیم. نقد درونی خود را نیز برای خوشآیند دیگران نباید نوشت. در بدترین حالت ممکن است سکوت کنیم و نه ریاکاری. درباره گذشته نقد داریم، ولی بجای گذشت ۴۰ سال چنان بودیم که از ۳۰ سال پیش این کار را متعهدانه انجام دادیم و هزینهاش را پرداختیم. نقدی که همراه با جایزه و امتیاز باشد فقط از گلوی چنین افراد بدون اصولی فرو میرود.
بنابر این، اصل ماجرا در این موضوع عوض شده و متأسفانه این وضعیت سیاسی مملکت ماست. این وضعیت سیاسی است که عدهای برای اینکه مسائل خودشان را با ساختار حل و فصل کنند فکر میکنند اگر به این جناح حمله کنند چیزی گیرشان میآید. در نهایت چیز چندانی به شما نمیدهند. اصلا شما کسی نیستید که بخواهند برای شما فرشی پهن کنند؛ از روی شما رد میشوند؛ لذا اگر میخواهیم به گذشته بپردازیم، هیچ مشکلی نیست. میتوان نشست و راجع به گذشته با صراحت صحبت کرد. اما این زشت است که عدهای شروع به دفاع از کسانی که در قدرت هستند میکنند، تا وقتی که در قدرت هستند به اشدّ شکل دفاع میکنند و فردای روزگار که افتادند شروع به مخالفت کردن میکنند. نان به نرخ روز خوردن هم حدی دارد. مواضع یکی از همینها در زمانهاشمی را با الآن مقایسه کنید. اصلا این نان به نرخ روز خوردنها زشت و قبیح است. فکر میکنم افکار عمومی هم خیلی به این مسأله راه نمیدهند و اهمیت چندانی نخواهند داد.
البته نکته دیگری که به نظرم مهم میآید این است که شخصا هم به این نامه از جهت کوتاهی و یا غیر منتظره بودن انتقاد دارم؛ که بحث دیگری است و اکنون طرح نمیکنم. اما به این معنا نیست که عدهای رابطه مسئولیت و قدرت را نادیده بگیرند. اصلاحطلبان دو دوره جدیتر از دورههای دیگر در قدرت بوده اند. هر چند در هر دو دوره نیز جزیی از آن -و نه همهاش- بودهاند. یکی دوره اول انقلاب است. دلیلش هم این است که انقلاب مرتبط با این دیدگاه و اندیشه اصلاحطلبی بوده است؛ نه با نگاهی بستهای که بعدا سر کار آمده اند.
دوره انقلاب کاملا شناخته شده است. عوارض، بدبختیها و خیلی چیزهای دیگری هم داشته که بیش از اینکه محصول یک فرد و جناح بگیریم به نظر من محصول عملکرد کلی جامعه است که اشتباهاتی هم بوده است. ضمن اینکه دوره انقلاب در اصل محصول قدرت و اقتدار رهبری انقلاب هم بوده است.
ولی در همان مقطع هم عملکرد اصلاحطلبان فعلی در مجموع از سایرین اگر بهتر نبوده قطعا بدتر نبوده است. نمیخواهم مطلق حرف بزنم. اتفاقا جاهایی از گذشته بدتر است که آن طرف عهده دار امور بوده اند. ولی اگر دوره اول انقلاب و به خصوص ده سال اول را هم در نظر بگیریم، بیش از اینکه جناح بندی کنیم باید به کلیت انقلاب و رهبری آن انتساب دهیم. در چهار دوره اخیر تنها دورهای که اصلاحطلبان از آن دفاع خواهند کرد دوره آقای خاتمی است. هیچ دوره دیگری نیست.
میگویند چرا از روحانی حمایت کردید؟ از چه کسی باید حمایت میکردند؟ از کسانی که مملکت را به جنگ و نابودی بکشانند؟ دلیلی ندارد که این کار را میکردند. کلا افتخار میکنند به اینکه نامزد نداشتند و در همین نامزدهای موجود سیستم یکی را از پایینترین رای به بالاترین رساندند. کدام اصلاحطلبی به آقای روحانی گفته بود بیاید؟ خودش آمده بود. حتی اگر آقایهاشمی هم میشد من او را نامزد اصلاحطلبان نمیدانستم. یعنی حتی اگر تأیید میشد، قدرت و اعتبارش برای خودش بوده و ربطی به اصلاحطلبان نداشت؛ چه برسد به آقای روحانی.
بنابر این، تنها دورهای که میتواند عملکرد اصلاحطلبان را تا حدودی نشان دهد، تازه آن هم بخشی که اصلاحطلبان متولی آن بودند و بخش اعظم آن به هیچ وجه دست آنها نبود، دوره آقای خاتمی است و بهترین دوران بعد از انقلاب و با فاصله بسیار زیاد در همه زمینهها هم همین دوره است. چه اقتصاد و چه سیاست داخلی و آزادیها و چه در حوزه سیاست خارجی. این دوره مظهر رفتار اصلاحطلبان است. در حوزه رسانه و حقوق هم عملکرد آنان در سی سال گذشته بسیار روشن بوده است؛ به ویژه در دوره وزارت ارشاد آقای خاتمی و پس از آن.
در رسانه هم هیچ رسانهای به اندازه رسانه سلام در گذشته نتوانسته تحول مثبتی را ایجاد کند و آن با مدیرمسئولی آقای موسویخوئینی بوده است.