bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۶۲۵۸۴
صالحی‌اصفهانی عنوان کرد

برای نیل به توسعه، وجود حاکمیت مردم‌سالار الزامی نیست

برای نیل به توسعه، وجود حاکمیت مردم‌سالار الزامی نیست

صالحی‌اصفهانی عضو دپارتمان اقتصاد دانشگاه ایلی‌نوی گفت: اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم‌سالار الزامی نیست و در برخی شرایط ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد؛ برای مثال تجربه چین و ویتنام و چندین کشور دیگر شرق آسیا نشان می‌دهد که در فقدان مردم‌سالاری حرکت به طرف توسعه می‌تواند تحت شرایطی موفق باشد.

تاریخ انتشار: ۱۳:۰۵ - ۲۷ آبان ۱۳۹۹

هادی صالحی‌اصفهانی، استادتمام و عضو دپارتمان اقتصاد دانشگاه ایلی‌نوی در اوربانا- شمپین آمریکا است. از او تاکنون آثار متعددی به چاپ رسیده که از آن میان می‌توان به «پرهیز از پنج خطای سیاستی»، «تعهد سیاست‌گذار»، «آینده تحریم و سیاست‌گذاری در ایران»، «نظام مالی ایران نیاز به ساماندهی دارد» و... اشاره کرد.

شرق در ادامه نوشت: گفت‌وگوی پیش‌رو با موضوع نسبت دموکراسی‌خواهی و توسعه انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم‌سالار تا چه میزان اهمیت دارد؟ و آیا در فقدان مردم‌سالاری، توسعه ممکن خواهد بود؟

صالحی در این گفتگو معتقد است در شرایط خاصی بدون مردم‌سالاری هم حرکت به‌سوی توسعه امکان‌پذیر است، هرچند به فرهنگ و ساختار جامعه و به ویژه به جهان‌بینی و توانایی‌های گروه‌های حاکم بستگی دارد. او درباره این پرسش که توسعه در جوامع استبدادی چگونه میسر شده، به چهار ویژگی اشاره می‌کند که عبارت‌اند از: اول، هویت ملی نیرومند این کشور‌ها که به مدد آن، تضاد منافع میان حاکمان و کل جامعه کم می‌شود؛ دوم، توافق گروه‌های حاکم بر محوریت رشد اقتصادی که تعامل میان آن‌ها و جامعه را شکل می‌دهد.

سوم، نرمش ایدئولوژیک و نگاهِ رو‌به‌جلوی گروه حاکم و چهارم، جذب افراد خلاق و توانا در ساختار حکمرانی و پوشش نیروی کارآمد.

اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم‌سالار تا چه میزان اهمیت دارد؟ آیا در فقدان مردم‌سالاری، توسعه ممکن خواهد بود؟

‌برای پاسخ به این سؤال، اجازه بدهید ابتدا یکی، دو نکته ساده، ولی کلیدی را برای روشن‌شدن زمینه بحث یادآوری کنم؛ یکی اینکه مردم‌سالاری و توسعه اقتصادی پدیده‌های صفر و یک نیستند که یا وجود دارند یا وجود ندارند. هریک از این دو پدیده ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این ابعاد هم دامنه خودش را دارد؛ برای مثال، توسعه ترکیبی است از درآمد سرانه واقعی، توزیع درآمد، دسترسی به خدمات عمومی، امنیت اقتصادی و.... در بین کشور‌هایی که معمولا از نظر اقتصادی پیشرفته به شمار می‌آیند، بعضی، مثل آمریکا، درآمد سرانه بالا دارند، ولی برای خیلی از مردمشان توزیع درآمد و دسترسی به خدمات عمومی خوب نیست.

در برخی دیگر، مثل سوئد، درآمد سرانه پایین‌تر از آمریکاست، ولی توزیع درآمد و دسترسی به خدمات عمومی بهتر است. البته وقتی به تمام کشور‌ها نگاه می‌کنیم تا حدودی همبستگی میان این ابعاد وجود دارد. برای همین هم هست که برای ساده‌کردن تحلیل معمولا از شاخص یک بعد عمده مثل درآمد سرانه یا از برآیند چند بعد اصلی استفاده می‌شود؛ ولی برای اینکه بفهمیم توسعه چطور اتفاق می‌افتد، توجه به چندبعدی‌بودن آن و اینکه هرکدام از بعد‌ها دامنه پیوسته‌ای دارد مهم است.

درباره مردم‌سالاری هم همین‌طور است؛ مردم‌سالاری ملغمه‌ای است از نهاد‌ها و ساختار‌های اجتماعی که تفکیک و تعادل قوا، حل مسالمت‌آمیز تعارضات، رقابت در انتخابات، حق تشکل و اعتراض، آزادی بیان و دیگر آزادی‌های مدنی و سیاسی را امکان‌پذیر می‌کنند. گرچه مثل توسعه بین این جنبه‌های مردم‌سالاری تا حدودی همبستگی وجود دارد، ولی این همبستگی کامل نیست و میزان حضور هر جنبه در یک کشور می‌تواند بیشتر یا کمتر باشد.

نکته مهم اینجاست که توسعه و مردم‌سالاری هر دو پدیده‌های چندبعدی و پیچیده‌ای هستند و نباید انتظار داشته باشیم رابطه ساده‌ای با هم داشته باشند. به ویژه که ابعاد این دو پدیده روی هم اثر می‌گذارند و این آثار می‌تواند متنوع و بسته به شرایط، متغیر باشد؛ برای مثال جامعه‌ای را در نظر بگیرید که حق تشکل و اعتراض در آن تقویت شده، ولی از نظر نهاد‌های حل تعارض نسبتا ضعیف است. در چنین شرایطی تشکل و اعتراض ممکن است منجر به درگیری شدید میان گروه‌های مختلف با منافع متضاد یا سلطه گروه‌های قوی‌تر بر بقیه جامعه شود.

در هر صورت چنین فرایند‌هایی می‌تواند نیرو‌ها و منابع جامعه را هدر دهد و به توسعه اقتصادی ضربه بزند. به‌همین‌دلیل است که گروهی از صاحب‌نظران اقتصاد سیاسی مثل داگلاس نورث ایجاد حکومت قانون میان نخبگان جامعه را که سازوکار حل مسالمت‌آمیز تعارضات است، پیش‌شرط لازم برای پیدایش مردم‌سالاری و توسعه می‌دانند و من با این نظر موافقم.

یک نکته مهم دیگر نقش یک‌سری عوامل فرهنگی، اجتماعی، نهادی و تاریخی است که متمایز از پدیده‌های توسعه و مردم‌سالاری هستند، ولی با هر دو تعامل دارند؛ برای نمونه در جامعه‌ای که قبیله‌گرایی در آن تسلط دارد و هویت و وفاداری و اعتماد افراد بیشتر معطوف به قبیله خود است تا به کل جامعه، ایجاد انگیزه برای کار‌هایی که به نفع عموم باشد مشکل است، چون در این شرایط تصمیم‌گیران بیشتر به فکر منافع خود و گروه‌های وابسته به خودشان هستند تا به فکر نفع عموم.

کسانی را هم که به اداره امور کشور می‌گمارند، از میان نزدیکان خودشان انتخاب می‌کنند و نه از میان شایسته‌ترین افراد. در ضمن این‌گونه گروه‌گرایی دیوار بی‌اعتمادی بین مردم و حاکمان ایجاد می‌کند و حتی سیاست‌های توسعه‌ای را که حکومت حاضر باشد اجرا کند، محدود می‌کند؛ مثلا فرض کنید لازم است مالیات جدیدی وضع شود که زیرساخت‌های اقتصاد را به نفع همگان توسعه دهد. حال اگر مردم فکر کنند که ممکن است حاکمان قسمتی از درآمد مالیات را به نفع خصوصی خود مصرف می‌کنند و زیرساخت‌ها را آن‌چنان‌که لازم است توسعه نمی‌دهند، در برابر مالیات جدید مقاومت خواهند کرد و اجرای آن سیاست مختل می‌شود. طبیعی است که در چنین شرایطی نباید انتظار توسعه اقتصادی چشمگیری داشت.

حال ممکن است بگویید که اگر انتخابات رقابتی باشد و رسانه‌ها آزاد، سیاست‌گذاران انگیزه لازم را پیدا خواهند کرد. ولی مشکل اینجاست که وقتی قبیله‌گرایی حاکم است، رأی‌دهنده‌ها هم به کسی رأی می‌دهند که منافع گروهی‌شان را دنبال کند، نه مصالح کشور را. به‌علاوه، حتی اگر عده‌ای از رأی‌دهنده‌ها بخواهند سیاست‌گذاری را انتخاب کنند که به کل جامعه فکر می‌کند، کسب اطلاعات درست و کافی راجع به عملکرد سیاست‌گذاران و یافتن چنین فردی کار ساده‌ای نخواهد بود.

ممکن است بگویید رسانه‌های آزاد می‌توانند اطلاع‌رسانی کنند. ولی همیشه نمی‌توان به بی‌طرفی و وجدان اجتماعی و حرفه‌ای رسانه‌ها اعتماد کرد، مخصوصا در شرایط قبیله‌گرایی که هر گروهی به فکر بستن بار خودش است. درواقع بعضی رسانه‌ها ممکن است از آزادی برای گل‌آلودکردن بیشتر آب استفاده کنند. در چنین موقعیتی، باز‌هم رقابتی‌بودن انتخابات نمی‌تواند راهگشا باشد و حتی ممکن است کار را خراب‌تر کند؛ برای مثال، اگر کسانی که انتخاب می‌شوند فکر کنند در دور‌های آینده رقبای سرسختی خواهند داشت و شانس انتخاب مجددشان کم است، بیشتر به فکر انباشتن کیسه خود و وابستگان خود خواهند بود و کمتر مصالح جامعه را مدنظر خواهند داشت.

این بحث را می‌شود وسیع‌تر کرد و نقش جهان‌بینی، ارزش‌های فرهنگی و دینی و بسیاری عوامل دیگر را در توسعه و مردم‌سالاری تحلیل کرد. ولی چون این مقدمه طولانی شده به آن‌ها نمی‌پردازم. نکته‌ای که می‌خواهم تأکید کنم این است که عوامل زیادی در توسعه دخیل هستند که ابعاد مردم‌سالاری جزئی از آن‌ها هستند، ولی دامنه بحث بسیار وسیع‌تر است. تأثیر هر عامل هم بستگی به شرایط دارد و تحلیلش معمولا نیازمند مطالعه موردی است.

حال پس از این مقدمه برسیم به سؤال شما. اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم‌سالار الزامی نیست و در برخی شرایط ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد؛ برای مثال تجربه چین و ویتنام و چندین کشور دیگر شرق آسیا نشان می‌دهد که در فقدان مردم‌سالاری حرکت به طرف توسعه می‌تواند تحت شرایطی موفق باشد.

از طرف دیگر، تاریخ خیلی کشور‌های آمریکای لاتین و جزایر کارائیب روشن می‌کند که مردم‌سالاری الزاما توسعه اقتصادی به بار نمی‌آورد. برای نمونه، نگاه کنید به تجربه جامائیکا که از نظر مردم‌سالاری رتبه بالایی دارد، ولی در عملکرد اقتصادی‌اش از پیشرفت نشان چندانی نیست. بعضی کشور‌های دیگر آن منطقه هم با وجود مردم‌سالاری از نظر اقتصادی در دوره‌های زیادی پس رفته‌اند، مثل آرژانتین و برزیل.

البته این مشاهدات فقط به ما می‌گویند که در کشور‌های غیرپیشرفته مردم‌سالاری شرط لازم یا کافی برای توسعه نیست بلکه عوامل مهم دیگری هم تعیین‌کننده هستند. این نتیجه به این معنی نیست که استبداد لازمه توسعه است یا در هیچ کشوری مردم‌سالاری کمکی به توسعه نمی‌کند.

ملت‌های شوربختی که تحت حکومت استبدادی بدون توسعه مانده‌اند کم نیستند. از طرف دیگر در بعضی شرایط مردم‌سالاری می‌تواند مکمل عوامل دیگر توسعه باشد. مثلا تا میانه قرن بیستم کاستاریکا از نظر توسعه فرق چندانی با همسایگانش نداشت، ولی به‌تدریج مردم‌سالاری در آن تقویت شده بود. بعد هم درپی یک تصمیم تاریخی برای انحلال ارتش پس از یک جنگ داخلی در سال ۱۹۴۸ فرقه‌گرایی محدود شد و به مردم‌سالاری اجازه داد منافع عموم را سرلوحه سیاست دولت کند. در نتیجه به کمک منابع مالی آزادشده به‌خاطر انحلال ارتش، آموزش و بهداشت همگانی و سایر خدمات عمومی به‌سرعت پیشرفت کرد و حالا درآمد سرانه کاستاریکا بیش از دو‌برابر درآمد سرانه در میان همسایگانش است.

نکته آخری که می‌خواهم خاطرنشان کنم این است که به نظر می‌رسد در کشور‌های پیشرفته ادامه توسعه بدون مردم‌سالاری مشکل باشد، هرچند ممکن است در آینده چین خلاف این دید را ثابت کند.

چگونه می‌توان به مردم‌سالاری پایدار دست یافت و اساسا چه مدلی می‌تواند گذار به مردم‌سالاری را توضیح دهد؟

به گمان من پیشرفت در مردم‌سالاری نیاز به فرهنگ‌سازی، فاصله‌گرفتن از قبیله‌گرایی و شکل‌گیری یک‌سری نهاد‌ها برای ایجاد حداقلی از اعتماد و هماهنگی بین سیاست‌گذاران و حکومت قانون میان گروه‌های متعارض دارد. تحقق این شرایط در کشور‌های پیشرفته قرن‌ها طول کشیده و نخبگان و عموم مردم به‌تدریج و خیلی وقت‌ها به‌طور اتفاقی گام‌های لازم را برداشته‌اند.

امروزه که در این موارد بیشتر می‌دانیم شاید بشود در کشور‌هایی که در مردم‌سالاری پیشرفت زیادی نداشته‌اند با بحث و ایجاد آگاهی در سطح جامعه به تسهیل و کیفیت روند کمک کرد. ولی نمی‌توان انتظار داشت که تغییر در هر شرایطی و به‌راحتی امکان‌پذیر باشد. مشکل عمده این است که در هر زمان چارچوب روابط اجتماعی براساس یک‌سری باور‌ها و انتظارات میان میلیون‌ها نفر شکل می‌گیرد.

این روابط و انتظارات مدام خودشان را تا حدود زیادی بازتولید می‌کنند، چون هرکس فکر می‌کند که دیگران مطابق آن انتظارات و باور‌ها فکر و عمل می‌کنند. مثلا، وقتی قبیله‌گرایی رایج است، اعضای هر گروه به افراد گروه‌های دیگر اعتماد نمی‌کنند و اگر قدرت داشته باشند بقیه را کنار می‌زنند. بقیه گروه‌ها هم منتظر فرصتی خواهند بود تا قدرت را به دست بیاورند و همین کار را با دیگران بکنند. در این شرایط، گروه صاحب قدرت سعی می‌کند به هر قیمتی سر کار بماند و حل مسالمت‌آمیز تعارض مشکل می‌شود.

همین‌طور که قبلا اشاره کردم، چنین شرایطی ضرر‌های بزرگی به کل جامعه می‌زند. برای گذار از این وضع باید هر گروه به این نتیجه برسد که می‌شود نهاد‌هایی برای محدودکردن قدرت حاکم درست کرد و دیگر گروه‌ها هم این دیدگاه را قبول دارند و حاضرند روی ایجاد و حفظ چنین نهاد‌هایی توافق کنند. پیدایش یک درک مشترک و تصمیم‌گیری درمورد نهاد‌های لازم امور پیچیده‌ای است. به‌علاوه، گروهی که در قبل از گذار به مردم‌سالاری صاحب قدرت است باید متقاعد شود که با قبول تغییر ضرر خیلی بزرگی نخواهد کرد وگرنه جلوی حرکت را خواهد گرفت.

این امر مشکلی است، چون مخالفان حکومت باید پذیرفته باشند که نه‌تن‌ها به فکر انتقام از حاکمان پیش از گذار نباشند بلکه در مرحله گذار آنان را در قدرت شریک کنند. البته این غیرممکن نیست. مثلا حکومت‌های نظامی در شیلی در دهه ۱۹۸۰ و برمه در دهه گذشته با تضمین‌های قوی و حفظ یک‌سری امتیازات تن به گذار به‌سوی مردم‌سالاری دادند و نیرو‌های مردمی هم با وجودی که دل خونی از آن رژیم‌ها داشتند، با آن امتیازات موافقت کردند.

شما علت شکست جنبش‌های مردم‌سالار را چه می‌دانید؟ چرا جنبش‌های مردم‌سالار به ظهور مجدد استبداد و فضای بسته سیاسی می‌انجامد؟

شکست جنبش‌های مردم‌سالار علل زیادی می‌تواند داشته باشد. یک مسئله اساسی این است که خیلی وقت‌ها گروه‌هایی که جنبش‌های مردم‌سالار را تشکیل می‌دهند، خودشان اعتقاد زیادی به حکومت قانون و اشتراک مردم در قدرت ندارند و هدفشان از مبارزه این است که جای هیئت حاکمه را بگیرند و کشور را مطابق دیدگاه خودشان اداره کنند. این است که به‌محض اینکه مشخص شد حاکمان مستبد رفتنی هستند، گروه‌های داخل جنبش به جان هم می‌افتند و کار را به هرج‌ومرج یا جنگ داخلی می‌کشانند.

این‌گونه درگیری‌ها بعد از خیلی انقلاب‌ها بروز می‌کند و گاهی سال‌ها طول می‌کشد. ولی اگر یک گروه غالب وجود داشته باشد یا گروهی موفق شود بقیه را از میدان به در کند، حکومت استبدادی جدیدی آغاز می‌شود. مردم و بسیاری از نخبگان جامعه هم اغلب تا مدت‌ها بازگشت استبداد را پذیرا می‌شوند، چون فکر می‌کنند از هرج‌ومرج بهتر است.

گذار به مردم‌سالاری زمانی اتفاق می‌افتد که زمینه اجتماعی و فرهنگی توافق میان گروه‌هایی که برای مردم‌سالاری فعالیت می‌کنند، شکل گرفته باشد. در چنین مواردی، معمولا رهبران جنبش راحت‌تر با هیئت حاکمه قبل از گذار مذاکره می‌کنند و همان‌طور که قبلا اشاره کردم به آن‌ها تضمین‌هایی می‌دهند تا تغییر مسالمت‌آمیز صورت بگیرد. جالب اینجاست که اغلب اعطای چنین امتیاز‌هایی به مستبدان گذشته به ایجاد سازوکار‌های لازم برای حل مسالمت‌آمیز تعارضات میان گروه‌ها پس از گذار کمک می‌کند.

اگر مردم‌سالاری به هر علتی ناممکن است، چگونه می‌توان به بهبود حکمرانی و معیشت مردم امیدوار بود؟

قبلا اشاره کردم که در شرایط خاصی بدون مردم‌سالاری هم حرکت به‌سوی توسعه امکان‌پذیر است، هرچند به فرهنگ و ساختار جامعه و به‌خصوص به جهان‌بینی و توانایی‌های گروه‌های حاکم بستگی دارد. در بسیاری رژیم‌های استبدادی، حاکمان کشور را عمدتا به کمک قوم‌وخویش‌ها و نزدیکان خودشان اداره می‌کنند و منابع اقتصادی را در اختیار آن‌ها می‌گذارند، چون نمی‌توانند به دیگران اعتماد کنند. چون استعداد‌ها و توانایی‌های آن‌عده محدود است، طبعا کشور و اقتصاد به‌درستی اداره نمی‌شود.

از طرف دیگر، اکثریت قریب‌به‌اتفاق جامعه که از عدم توسعه رنج می‌برد و دسترسی‌اش را به منابع و قدرت محدود می‌بیند، ناراضی می‌شود و با گروه حاکم تعارض پیدا می‌کند. در این شرایط استبدادگران برای حفظ رژیم‌شان دست به سرکوب می‌زنند و برای این کار هم مجددا محتاج نزدیکان‌شان هستند. این وابستگی‌های حاکمان به اعضای یک گروه که پایه‌های رژیم‌شان را تشکیل می‌دهند، این امکان را به آن گروه می‌دهد که اگر جایی دستشان رسید بچاپند و به مردم اجحاف کنند بدون اینکه با احتمال مؤاخذه زیادی روبه‌رو باشند و این بیش‌ازپیش نارضایتی ایجاد می‌کند و جلوی توسعه اقتصاد را می‌گیرد.

حال با این وصف چطور است که در بعضی کشور‌های استبدادی مثل چین و ویتنام، توسعه برای چند دهه خیلی هم مؤثر پیش می‌رود؟ به نظر من این برمی‌گردد به فرهنگ جامعه و رویداد‌های تاریخی که دیدگاه‌ها و توانایی‌های گروه حاکم و روابطش با بقیه جامعه را شکل داده است. یک ویژگی فرهنگی و تاریخی این کشور‌ها هویت ملی نیرومندی است که تضاد منافع حاکمان و کل جامعه را کم می‌کند. ویژگی دوم توافق گروه‌های حاکم روی محوریت رشد اقتصادی است که هم تعامل داخل آن گروه‌ها و هم روابطشان را با بقیه جامعه شکل می‌دهد.

در این کشور‌ها به خاطر یک رشته اتفاقات تاریخی و چگونگی شکل‌گیری هیئت حاکمه یک درک ضمنی بین آن‌ها و مردم به وجود آمده که مردم از دولت انتظار توسعه اقتصادی دارند و مادامی که اقتصاد با سرعت مناسبی رشد می‌کند، اکثریت بزرگی از جامعه به وضع موجود رضایت می‌دهد. در نتیجه توسعه راه حفظ حکومت شده و گام‌برداشتن در آن مسیر معیار موقعیت افراد در گروه‌های حاکم هم هست و در روابط‌شان نوعی انضباط ایجاد کرده است.

ویژگی سوم نرمش ایدئولوژیک و نگاه رو به جلوی گروه حاکم است که برای رسیدن به هدف توسعه حاضر است در بسیاری موارد انعطاف نشان دهد و برای یافتن راه به آزمون‌های نو دست بزند. به قول دنگ شیائو پینگ، مهم نیست که گربه سفید است یا سیاه، مهم این است که موش بگیرد. این ویژگی در تعامل ویتنامی‌ها با آمریکا که کشورشان را ویران کرده بود مشهود است و بالاخره ویژگی چهارم این است که هیئت حاکمه موفق شده است سازوکار‌های مناسبی برای جذب افراد خلاق و توانا در ساختار حکمرانی برپا کند و در نتیجه با کمبود نیروی کارا روبه‌رو نشود. جالب اینجاست که این چهار ویژگی همدیگر را تقویت کرده‌اند.

نرمش ایدئولوژیک به استفاده از فرصت‌ها و جذب استعداد‌ها انجامیده که به نوبه خود به توسعه کمک کرده است. از طرف دیگر، توسعه روابط حکومت و مردم را استحکام بخشیده و اعتماد مابین‌شان را بیشتر کرده و همه این‌ها باعث هویت ملی نیرومندتری شده و زمینه را برای انعطاف سیاست‌گذاری و جذب و انضباط نیروی لازم برای حکمرانی مؤثر فراهم کرده است.

مثال‌های بیشتری می‌توان زد و جنبه‌های خیلی بیشتری را می‌توان به بحث اضافه کرد. اما به‌عنوان کلام آخر این را اضافه کنم که برای تدارک‌دیدن شرایط برای توسعه اقتصادی و مردم‌سالاری باید این موضوع‌ها را به بحث گذاشت و فرهنگ‌سازی کرد تا روزی که فرصتی برای اصلاح امور پیش آمد، فعالان سیاسی و عموم مردم درک بهتری از امکانات تغییر در جامعه‌شان داشته باشند و تصمیم‌های درست‌تری بگیرند.