این جنگ شخص پوتین است؛ او از نسلی از امنیتی های روسیه است که هرگز نتوانستند خود با شکست مسکو در جنگ سرد آشتی دهند./پوتین و امنیتی های اطراف اش علاقه ای به نوشتن آینده ندارند تنها قصدشان بازنویسی گذشته است.
فرارو- ایوان کراستف رئیس مرکز استراتژیهای لیبرال در بلغارستان، عضو دائمی موسسه علوم انسانی در وین و کارشناس سیاست بین الملل است. او کارشناسی شناخته شده در حوزه بالکان و اروپا محسوب میشود. او در هیئت امنای شورای روابط خارجی اروپا، بنیاد ارست و هم چنین در شوراهای مشورتی بنیادهای جامعه باز، مرکز تحلیل سیاست اروپا و اتحادیه اروپا حضور دارد. او از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ مدیر اجرایی کمیسیون بین المللی بالکان بود.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، روزنامه نگارانی که در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی درباره امور بین الملل مینوشتند از آن دوران به عنوان دوره «پس از جنگ» یاد میکردند. آنان رویدادها را از دریچه جنگ بزرگی مشاهده میکردند که چند سال پیش از آن اروپا را ویران کرده بود. مورخانی که امروز مینویسند از همان سالها به عنوان دوره «بین دو جنگ» یاد میکنند به این دلیل ساده که آن چه را که در آن سالها اتفاق افتاد به عنوان بخشی از پیشروی به سوی جنگ جهانی دوم مخربتر تجزیه و تحلیل میکنند.
اگر روزنامه نگارانی که در اروپای دهه ۱۹۳۰ میلادی مینوشتند به وضوح به مسائل نگاه میکردند همه ما امروز باید این وضوح در بینش را داشته باشیم. تجاوز نظامی روسیه به اوکراین یکی از آن لحظاتی است که ما را وادار میکند تا دوران خود را دوباره تفسیر کنیم: چیزی که ما آن را صلح ۳۰ساله پس از جنگ سرد مینامیم (با تمایل به فراموشی، آگاهانه یا ناآگاهانه جنگهای یوگسلاوی سابق) اکنون به پایان رسیده است.
مورخان آینده به دهه اخیر به طور کلی بسیار شبیه به دوران بین دو جنگ بهعنوان فرصتی از دست رفته نگاه خواهند کرد. در صورتی که همه هرچه زودتر این واقعیت را بپذیریم بهتر میتوانیم برای رخدادها آتی آماده شویم. متاسفانه نوعی انکار خودخواهانه در پایتختهای غربی نفوذ کرده و ما را از دیدن مسائلی بدیهی باز میدارد. درخواستهای پرشور برای دفاع از نظم اروپایی پس از جنگ سرد هیچ معنایی ندارد، زیرا این دوران به پایان رسیده است.
در پی اشغال کریمه توسط روسیه در سال ۲۰۱۴ میلادی، «آنگلا مرکل» صدراعظم وقت آلمان با «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه گفتگو کرد و به «باراک اوباما» رئیس جمهور امریکا گزارش داد که از نظر او پوتین ارتباط خود را با واقعیت از دست داده است.
او گفت که پوتین گویی در «دنیای دیگری» زندگی میکرد. واقعیت آن است که امروز همه ما در آن دنیا زندگی میکنیم. در این دنیا، به قول «توسیدید» مورخ یونانی «قوی ترها آن چه را که میتوانند انجام میدهند و ضعیفان آن چه را که باید رنج میبرند».
چگونه به اینجا رسیدیم؟ نخست ما باید درک کنیم که این جنگ روسیه نیست. این جنگ پوتین است. او از نسل خاصی از مقامهای امنیتی روسیه است که هرگز نتوانستند خود را با شکست مسکو در جنگ سرد آشتی دهند. اتحاد جماهیر شوروی در مقابل چشمان آنان بدون خسارت نظامی یا تهاجم خارجی از روی نقشه محو شد. برای آنان حمله فعلی به اوکراین یک نقطه عطف منطقی و ضروری محسوب میشود.
جدول امپراتوری میتواند یک بار دیگر دوباره تنظیم شود. این افراد علاقهای به نوشتن آینده ندارند. آنان تنها میخواهند گذشته را بازنویسی کنند. در حالی که حملات موشکی روسیه علیه کی یف را با حالتی سرشار از خشم تماشا میکردم ناگهان متوجه شدم که بسیاری از روسها هنگام بمباران بلگراد در دو دهه پیش قطعا همین احساس را داشتند.
تهاجم پوتین ممکن است بیشتر برای انتقام باشد تا استراتژیای کلان. بین رویزیونیسم (تجدیدنظرطلبی) و ریوانشیسم (سیاستی به دنبال اقدام تلافی جویانه به ویژه برای بازیابی سرزمینهای از دست رفته) تمایزی وجود دارد. رویزیونیستها مایل هستند نظمی بین الملل به دلخواه خود بنا کنند.
ریوانشیستها با انگیزه بازده یا پاداش مالی به ویژه سود برابر با هزینه اولیه یک سرمایهگذاری دست به اقدام میزنند. آنان رویای تغییر جهان را ندارند بلکه رویای تغییر مکان را با فاتحان آخرین جنگ در سر میپرورانند. اگر پوتین امروز موفق شود غرب تنها میتواند خود را مقصر بداند.
در حالی که افکار عمومی غربی خود را با این ایده هیپنوتیزم میکردند که روسیه در حال انحطاط شدید است و یا از آن به کنایه تحت عنوان «ایستگاه گاز با بمب اتمی» یاد میکردند پوتین شروع به درک استراتژی خود کرد. پوتین سال هاست که حوزه نفوذ خود را بر اتحاد جماهیر شوروی سابق تحکیم میکند و این کار را از جنگ با گرجستان در سال ۲۰۰۸ میلادی و از طریق الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ آغاز کرد. اخیرا او کنترل خود را بر بلاروس و آسیای مرکزی سختتر کرده است. حالا او گام بعدی و دراماتیک را برداشته است.
بایدن روز پنجشنبه گفت که در واکنش به تهاجم به اوکراین، قصد دارد از پوتین در صحنه بینالمللی فردی تنها را بسازد. این یک مجازات مناسب برای نقض قوانین بین المللی خواهد بود. با این وجود، ممکن است اوضاع به این شکل پیش نرود. این خطر واقعی وجود دارد که در عوض، این غرب باشد که خود را منزویتر ببیند.
طی دو ماه گذشته، اتحاد مسکو و پکن به لطف هدف مشترک به چالش کشیدن سلطه آمریکا، از فرضیه به واقعیت تبدیل شده است. در حالی که نخبگان چینی به سختی از تهاجم بیپروای روسیه به اوکراین هیجان زده هستند (چینیها تعهد خود را مبنی برعدم نقض حاکمیت دولت محترم میدانند) شکی نیست که آنان در کنار مسکو باقی خواهند ماند.
میتوان نگاه کرد که چگونه پکن از توصیف رسمی جنگ پوتین به عنوان یک حمله امتناع کرد. شی جین پینگ رئیس جمهور چین ممکن است بزرگترین ذینفع از بحران فعلی باشد: آمریکا نه تنها ضعیف به نظر میرسد بلکه اکنون خود را در اروپا گرفتار میبیند و نمیتواند بر آسیا تمرکز کند. بسیاری از کشورها درگیری بین روسیه و غرب را به عنوان مناقشه بین امپریالیستهای قدیمی میبینند که به سختی بر آنان تاثیر میگذارد.
نگرانی بیشتر و فوریتر این است که تحریمهای اعمال شده توسط غرب باعث افزایش قیمت انرژی و مواد غذایی شود. غرب تنها زمانی میتواند بر افراد دچار تردید درباره تلاشهای خود به منظور مبارزه با پوتین پیروز شود که بتواند به خارج از اروپا نشان دهد که آن چه در کی یف در خطر است سرنوشت یک رژیم طرفدار غرب نیست بلکه حاکمیت یک رژیم تازه متولد شده پس از آن است.
دولتهای زاده شده پس از امپراتوری برخی پیشتر این ایده را درک کرده اند: سفیر کنیا در سازمان ملل متحد آن چه را که در اوکراین در حال رخ داده است را به تصویر کشید و گفته بود: «وضعیت بازتابی از تاریخ ما است. کنیا و تقریبا تمام کشورهای آفریقایی با پایان امپراتوری متولد شدند».
پایان صلح برای اروپا چه معنایی دارد؟ پیامدهای آن وخیم خواهد بود. جنگ در اوکراین ظرفیت بالقوه هولناکی برای گرم کردن درگیریهای منجمد در حاشیه این قاره، از جمله در نقاط دیگر در فضای پس از فروپاشی شوروی و بالکان غربی دارد. رهبران جمهوری صرپسکا (بوسنی) ممکن است پیروزی پوتین در اوکراین را نشانهای برای تجزیه بوسنی قلمداد کنند. رهبران دوست روسیه در اتحادیه اروپا نیز از پیروزی پوتین احساس جسارت خواهند کرد. حمله به اوکراین اروپا را متحد کرده است، اما به اعتماد به نفس آن نیز لطمه وارد خواهد ساخت.
با این وجود، به طور اساسیتر رویدادهای هفته گذشته نیاز به بازنگری بنیادی در پروژه اروپایی را ضروری خواهد ساخت. در ۳۰ سال گذشته، اروپاییها خود را متقاعد کردهاند که قدرت نظامی ارزش هزینه را ندارد و برتری نظامی آمریکا برای منصرف کردن سایر کشورها از حرکت در مسیر جنگ کافی است. در نتیجه، هزینه کردن کشورهای اروپایی برای دفاع کاهش یافت. آن چه مهم بود تکیه بر عقلانیت، قدرت اقتصادی و قدرت نرم بود.
اکنون میدانیم که تحریمها نمیتوانند تانکها را متوقف کنند. باور اروپا مبنی بر اینکه وابستگی متقابل اقتصادی بهترین تضمین برای صلح خواهد بود نادرست بوده است. اروپاییها با ایده جهانی ساختن تجربه خود پس از جنگ جهانی دوم به کشورهایی مانند روسیه اشتباه کردند.
سرمایه داری برای تعدیل اقتدارگرایی کافی نیست. تجارت با دیکتاتورها کشور شما را امنتر نمیسازد و نگه داشتن پول رهبران فاسد در بانکهای شما آنان را متمدن نخواهد ساخت بلکه شما را فاسد میسازد و استقبال اروپا از انرژی دریافتی از روسیه تنها آن قاره را ناامنتر و آسیبپذیرتر ساخت. بیثبات کنندهترین اثر تهاجم روسیه میتواند این باشد که بسیاری در سراسر جهان با «ولودیمیر زلنسکی» رئیس جمهور اوکراین همنظر باشند.
او در نشست امنیتی مونیخ در ماه جاری اظهار داشت که کی یف مرتکب اشتباه شد و سلاحهای هستهای را که از اتحاد جماهیر شوروی به ارث برده بود کنار گذاشت. عدم تمایل ایالات متحده برای دفاع از کشور دوستی مانند اوکراین میتواند دست کم برخی از متحدان آمریکا را به این باور برساند که سلاحهای هستهای تنها راه تضمین حاکمیت آنها است. تصور این که همسایگان چین نیز چنین فکری داشته باشند دشوار نیست.
این واقعیت که اکثریت مردم کره جنوبی اکنون طرفدار دستیابی کشورشان به تسلیحات هستهای هستند نشان میدهد که تحرکات آقای پوتین در اوکراین رژیمعدم اشاعه تسلیحات هستهای جهان را به خطر میاندازد.