پسر جوان گفت: آن قدر در طول زندگی کمبود محبت را حس کرده بودم که وقتی با لبخندهای ستاره روبه رو شدم، دیگر به او دل باختم. زمانی که او از عشق و محبت سخن میگفت، من بیشتر عاشقش میشدم چرا که هیچ گاه معنای این کلمات را به طور واقعی تجربه نکرده بودم.
آن قدر در زندگی کمبود محبت را با همه وجودم حس میکردم که وقتی با لبخندهای خیابانی آن دختر جوان روبه رو شدم، دیگر چیزی نفهمیدم به طوری که برای ازدواج با آن دختر دست به خودکشی زدم و ...
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات پسر جوانی است که پس از اقدام به خودکشی، از مرگ حتمی نجات یافت.
او پس از بهبودی نسبی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت:
در یک خانواده ۱۳ نفره زندگی میکنم، با آن که ۱۰ خواهر و برادر دارم، اما فقط یکی از خواهرانم ازدواج کرده و به دنبال سرنوشت خودش رفته است. پدرم نیز با کارگری روزمزدی مخارج زندگی ما را تامین میکند.
من هم تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم، اما به دلیل این که علاقهای به درس و مدرسه نداشتم، تحصیل را رها کردم و به خدمت سربازی رفتم، اما آن جا نیز دوام نیاوردم و هنگامی که در دوران آموزشی به مرخصی آمدم، عاشق یک دختر شدم و سربازی را هم نیمه تمام گذاشتم.
آن قدر در طول زندگی کمبود محبت را حس کرده بودم که وقتی با لبخندهای ستاره روبه رو شدم، دیگر به او دل باختم. زمانی که او از عشق و محبت سخن میگفت، من بیشتر عاشقش میشدم چرا که هیچ گاه معنای این کلمات را به طور واقعی تجربه نکرده بودم.
خلاصه ارتباط من و ستاره ادامه یافت و من تصمیم به ازدواج با او گرفتم، اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام راضی به این ازدواج نبودند. آنها اعتقاد داشتند عشقهای خیابانی چیزی جز هوسهای زودگذر نیست و فرجامی ندارد، اما من با همه این حرفها نمیتوانستم ستاره را فراموش کنم.
گفتگو با خانواده ام نیز فایدهای نداشت به همین دلیل به فردی گوشه گیر تبدیل شدم و بالاخره با یک فکر احمقانه تصمیم به خودکشی گرفتم تا به دیگران ثابت کنم من بدون ستاره نمیتوانم زندگی کنم، ولی هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم که بعد از مرگ من، ستاره با جوان دیگری ازدواج میکند و به زندگی خودش ادامه میدهد و من نه تنها گناه کبیرهای مرتکب شده ام بلکه مدتی بعد به فراموشی سپرده میشوم و هیچ کسی حتی فاتحهای هم برایم نمیخواند.
خلاصه آن روز با این تصمیم دیوانه وار به خانه دوستم رفتم و دو بسته قرص خوردم. مسعود وقتی حال وخیم و چهره رنگ پریده مرا دید، خیلی ترسید. او به هر ترفندی متوسل شد تا مرا از خانه خودشان بیرون کند من هم به ناچار به طرف منزل خودمان به راه افتادم، اما هنوز به در خانه نرسیده بودم که با برادرم روبه رو شدم.
او وقتی اوضاع جسمی مرا این گونه دید که نمیتوانستم قدم بردارم احتمال داد که به مواد مخدر آلوده شدم البته من گاهی برای تفنن مواد مخدر سنتی مصرف میکردم و همین شائبه موجب شد تا افکار برادرم به آن سو سوق پیدا کند.
در این هنگام مشاجره شدیدی بین من و او رخ داد. من هم که حال روحی مناسبی نداشتم، با یک تصمیم احمقانه دیگر به خانه رفتم و رگ دستم را بریدم. هنوز لحظاتی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از برادرانم متوجه موضوع شد و مرا به بیمارستان رساند. حالا که از مرگ نجات یافته ام تازه میفهمم که چه کار اشتباهی کرده ام و ...
گزارش حاکی است با صدور دستوری از سوی سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد)، این پسر جوان پس از دریافت مشاورههای روان شناختی، برای ادامه درمان به متخصصان روان پزشکی معرفی شد.