علی ربیعی در روزنامه اطلاعات نوشت: تاریخ معاصر گواهی میدهد هیچ دستاورد چشمگیری در پی خشونتهای فراوان در هیچ جامعهای به دست نیامده و در تلاطمهای سهمگین، نه تنها افقی جدید نمیگشاید بلکه حتی آرامشی برای حرکت رو به جلو خلق نمیکند.
در فراز و نشیبها باید راهی به سوی آینده ایران باز شود. اجرای صحیح دو حرکت از دوسو، با اخذ تصمیمات بخردانه، میتواند جامعه را در مسیر درست قرار دهد.
بیشک حرکت موثر و سرنوشتساز از سوی ساخت قدرت نقشی بیبدیلی خواهد داشت. درک واقعیت و علل اتفاقات و عدم احاله به مسائل کماثر و یا غیرواقعی از تحلیل و تصمیم درست شرط آغاز این حرکت است. برای این مهم میتوان با سازوکارهایی از میان نخبگان علوم انسانی و اجتماعی و صاحبنظران که غمگنانه ناظر اوضاع بوده و دل در گرو ایران دارند به تبیین مسئله پرداخته که در نهایت، منجر به دادن علائمی مثبت برای ایجاد مفاهمه در جامعه شود.
متاسفانه شنیده میشود برخی افراد، اصلاح و متعادل سازی را به معنای عقبنشینی قلمداد کرده و مدعی هستند که عقبنشینی یعنی تا به ناکجا عقب رفتن که البته به نظرم نظریهای غلط بوده و دامی بیش نیست که منجر به پیچیدهتر شدن اوضاع و عدم حل قضایا میشود.
در همین راستا باید به مرور سیاستهایی پرداخت که چنین فضای ناامیدانهای را رقم زده و تجدیدنظر در آنهااجتناب ناپذیر است.
هرچند، امروز دیگر به تحقیقات علمی، دانشگاهی، نظرسنجی و تحلیل اجتماعی برای دریافت این موضوع نیازی نیست. واقعیت عریان شده تغییرات نسلی و ارزشها در کف خیابانها به خوبی قابل مشاهده است.
متناسب کردن سیاستهای اجتماعی_فرهنگی با تغییرات ارزشی نه تنها عقبنشینی نیست بلکه حرکتی رو به جلو به شمار میرود.
جامعه برای زایشهای نوآورانه و خلاقیت، نیاز به همه ایرانیان فهیم دارد. باید در بکارگیری همه دیدگاهها و گرایشها تجدیدنظر کرد.
اما در سمت دیگر، ما با جامعهای ناآرام بدون واسطه _که خود این وضعیت معلول سیاستهای نادرست میانجیزدا در گذشته میباشد_ روبرو هستیم.
مسأله اینجاست که جامعه معترض سیال را چگونه میتوان در یک منطق تعاملی و گفتگویی، در مسیری درست قرار داد.
به نظر میرسد حضور جریانها و افراد اثرگذار اجتماعی و مستقل که در درون و برای این سرزمین، گفته، نوشته و هزینه دادهاند، میتوانند چنین نقشی را ایفا کنند.
لازمه این فرایند، شنیده شدن، بهمپیوستن و جهت دادن این صداهای مصلحانه است که تحقق این مهم، هوشمندی و پذیرش توسط ساخت قدرت را میطلبد.
به یاد دارم در اوج بحرانهای ابتدای انقلاب، مسئولین وقت و رهبران انقلاب برای کاهش تنشها و مدیریت بحران با اعزام افراد و گروههایی به مدیریت موضوع تنشها پرداختند مانند اعزام هیئتهای بلندپایه به مهاباد در سی بهمن ۱۳۵۷، یعنی هشت روز پس از پیروزی انقلاب، سنندج در اول فروردین ۱۳۵۸، خوزستان، اعزام هیئت حل مسئله به کردستان در شهریورماه ۱۳۵۸، به زاهدان در آذرماه ۱۳۵۸، تبریز پس از حوادث خلق مسلمان در پاییز ۱۳۵۸، که مجموعه این سفرها با هدف کاهش تنش و مدیریت بحران صورت گرفت. در میان اعضای این هیاتها علاوه بر رهبران انقلاب، آدمهای میانجی زیادی در سطح ملی و منطقهای به چشم میخورند.
در رصدفضای برساخته کشورمان، من اثرگذاری عامل سوم را در میان شکافهای گفتمانی شکل گرفته به خوبی مشاهده میکنم و نگرانی اصلی، نه از خواستهها در اعتراضات بلکه در فرمولهکردنهایی است که هر روز به شکافها و خشونتهای بیشتر منجر میشود.
برای من قابل فهم است که خشم با خصوصیات یک نسل ترکیب شده و با خصلتی نفیگرایانه که کمتر میخواهند بشنوند، اما مطمئنم القا و صداگذاری آنچنان ماهرانه از گروه هماهنگ شده از خارج کشور و حتی تحت «قلدری رسانهای» با ابزارهای متعدد حتی بهره وری از روباتها انجام میشود که تبدیل به یک ایده داخلی شده و مکررا برای دستیابی به اهداف تعیینشدهشان، تکرار میشود.
توهینهای زشت و رکیک به تیم ملی فوتبال، از میدان به در کردن میانهها با هر شیوهای (از ترور شخصیت گرفته تا تهدید به ترور فیزیکی) _نگاه کنید به فضاسازی علیه خاتمی، زیدآبادی، ظریف و دیگران که چگونه ساماندهی شدند_ و حتی نوعی دفاع از جنگ بیگانگان علیه ایران و تحریم علیه زندگی مردم ایران اقدامی سازمان یافته از ائتلاف علیه ایران است.
در این میان، چه باید کرد؟
فداکارانه پاپس نکشیدن، ایستادن و جامعه را دعوت به پرهیز از خشونت به هرقیمتی وظیفهای است که الزامی بوده و شاید تکرارپذیر نباشد.
من به وضوح نشانههایی از یک هماهنگی اطلاعاتی، رسانهای، سیاسی و حتی اقتصادی را در ترکیب شکل گرفته علیه ایران میبینم، اما متاسفانه یک فهم واقعی از مساله در داخل، دادن علائم و سیاستگذاری متناسب با این وضعیت را مشاهده نمیکنم. شاید هم هست و من اطلاع ندارم!