با روی کار آمدن حسن روحانی فاصله بیشتر شد، چون علی لاریجانی عملا متحد روحانی شد در حالی که باهنر منتقد دولت روحانی بود و احساس میکردند یار آنان به تیم مقابل پیوسته است. بعد از درگذشت حبیبالله عسگراولادی هم هرگز نتوانست شیخوخیت او را برای جناح راست بازتولید کند اگرچه مواضع اواخر عمر مرحوم عسگراولادی در قبال حصر به کام محافظه کاران خوش ننشست و او را کنار گذاشته بودند.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: عنوان «سه پیشنهاد محمد رضا باهنر دربارۀ اعتراضات اخیر» هر مخاطبی را کنجکاو و مشتاق میسازد تا ببیند سیاستمدار کهنه کار و پارلمانتاریست حرفهای چه گفته یا چه راهکاری روی میز سیاست گذاشته است؟
البته میدانیم مدتی است که نواصولگرایان او را به رغم عنوان «دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین» و «دبیر کل جبهۀ پیروان امام و رهبری» چندان به بازی نمیگیرند. به یاد داریم که او در آغاز در طیف علی لاریجانی تعریف میشد و حلقۀ واسط آنان با احمدینژاد هم - با سابقۀ عضویت در جامعه اسلامی - به حساب میآمد، ولی با شکرآب شدن روابط احمدینژاد با لاریجانی باهنر دیگر نمیتوانست حلقۀ وصل باشد، چون به دو قطب مخالف بدل شده بودند. تقابلی که از تابستان سال ۸۷ و در جریان استیضاح علی کردان شروع شد و در زمستان ۹۱ با استیضاح وزیر کار احمدی نژاد به اوج خود وتقابل علنی کشید تا جایی که در ۲۲ بهمن در قم به طرف رییس وقت مجلس سنگ و مُهر پرتاب کردند.
با روی کار آمدن حسن روحانی فاصله بیشتر شد، چون علی لاریجانی عملا متحد روحانی شد در حالی که باهنر منتقد دولت روحانی بود و احساس میکردند یار آنان به تیم مقابل پیوسته است. بعد از درگذشت حبیبالله عسگراولادی هم هرگز نتوانست شیخوخیت او را برای جناح راست بازتولید کند اگرچه مواضع اواخر عمر مرحوم عسگراولادی در قبال حصر به کام محافظه کاران خوش ننشست و او را کنار گذاشته بودند.
جدای آن نواصولگرایان هم از زیر چتر جناح راست خارج و به اصولگرای سنتی مؤتلف با روحانی، اصول گرایان احمدی نژادی، قالیبافی و پایداری تقسیم شده بودند و باهنر هیچ یک را زیر بلیت خود نداشت.
با این همه نام و سابقه او سبب توجه به سه پیشنهادی شد که در نشست ماهانه تشکل متبوع خود مطرح کرده است:
اول: کرسیهای رسمی برای بیان نظرات ایجاد و مطرح شود.
دوم: هوای سلیقههای مختلف را در ساحَت سیاست داشته باشند البته همچنان هنجار شکنان تأیید صلاحیت نشوند و نظارت استصوابی ادامه یابد.
سوم: رویکرد بد جلوه دادن واقعیتها و ایده آلگرایی و طرح موضوعات آرمانی فراتر از واقعیتها و ایجاد انتظار مثل ۴ میلیون خانه در ۴ سال تغییر کند.
بله، کل پیشنهادها همین است!
دربارۀ اولی میتوان گفت وقتی کرسیهای آزاد اندیشی دانشگاهها که تعبیر و پیشنهاد شخص رهبری بوده اجرایی و عملیاتی نشده مراد ایشان از کرسیهای رسمی چیست؟ وقتی همین برنامۀ «شیوه» شبکه چهار نتوانست با ریتم اولیه ادامه یابد از کدام کرسی صحبت میکند؟ جدای این بر فرض که یک جا کرسی بگذارند تا مثلا یک روز بیژن عبدالکریمی صحبت کند و روز بعد محمد فاضلی و اصلا بگو صادق زیبا کلام. خوب بعد چه؟ فقط نظر بدهند؟ این رخداد تنها در دانشگاه مستقل شدنی است. چرا از استقلال دانشگاهها سخن نمیگویند که پیش شرط چنین کرسیهایی است.
دوم: هوا داشتن یعنی چه؟ هم به اقتضای جمهوری بودن و هم به موجب قانون اساسی همۀ امور در جمهوری اسلامی ایران باید از طریق انتخابات باشد. سلیقه مربوط به لباس و غذاست، در سیاست از حزب و تشکل صحبت میکنند. تشکلهای متبوع خود ایشان آیا تنها سلیقهای از سلایقاند؟ شتر سواری، اما دولا دولا نمیشود. اگر انتخابات داریم حزب هم باید داشته باشیم.
دفاع از نظارت استصوابی هم در حالی است که بسیاری بر این باورند که همین نظارت استصوابی اکثر کرسیهای مجلس را از نمایندگان اکثریت مردم گرفته و در واقع باید دغدغۀ این کرسی را داشته باشند. از این کرسی رسمیتر چه؟ ضمن این که تیغ نظارت استصوابی بر گردن چهرههایی، چون هاشمی رفسنجانی و علی لاریجانی و محمود احمدینژاد هم نشست.
شاید هم منظور او این است که نظارت استصوابی باشد، اما کمی مهربانانهتر. هر چند همین را هم نمیگوید و تنها بحث هوا داشتن را به میان میکشد. اما مگر سیاست، تبلیغ "ایران رادیاتور" است تا "هوای ما را داشته باشد"؟ قانون اساسی را باید اجرا کنند. هوای سلیقه را داشتن یعنی چه؟ سیاست، موتور است نه رادیاتور!
نکته سوم هم در واقع پیشنهاد نیست، درخواست است. هر بار که کار دست اصلاح طلبان و اعتدال گرایان بوده اصول گراها بر تنور انتطارات دمیده اند و دلار ۵۸۰۰ تومانی را هم تیتر یک کرده اند و اگر برجام کشور را از تحریم و جنگ نجات داد انکار کرده و گفته اند کو تخم طلای این مرغ و هر بار اجرا را به کف باکفایت خود گرفته اند ساز دیگری کوک کرده اند و بر طبل توقعات اقتصادی نکوفته مردم را به قناعت دعوت کرده اند. پس، این سومی پیشنهاد نیست. یک روال است.
مشکل اصلی این پیشنهاد ها، اما این است که نه نسبتی با خواست نخبگان دارد و نه مطالبات بچههای دهۀ هشتادی و اصطلاحا معترضان کف خیابان.
چرا؟ چون نخبگان ریشۀ مشکلات و نارضایتیها را در اِعمال نظارت استصوابی، سهمیه بندیها و گزینشها میدانند که عملا کشور را به دو طیف تقسیم کرده و روز به روز بر فاصلۀ مردم و حاکمیت افزوده است چرا که اگرچه وفاداران بخشی از مردم اند، اما مساوی و مساوق با همۀ مردم نیستند.
مطالبۀ جوانان هم فراتر از نکاتی است که آقای باهنر گفته و اساسا وعدههای توخالی امثال عبدالملکی را جدی نگرفتهاند و غالبا به دلایل سیاسی یا سنی در انتخابات ۱۴۰۰ غایب بودند و نمایندۀ آنان آقای "رأی باطله" بوده است!
نویسندۀ این سطور که ربع قرن دیدگاههای آقای باهنر را رصد کرده البته از درک منظور او عاجز نیست. چرا که سیاستمداری عملگراست و میخواهد بگوید باید واقعگرا باشیم و خیالپردازی نکنیم و از این رو رقابت بین خودمان را به رسمیت بشناسیم. اما فقط بین خودشان و اگر از نظارت استصوابی دفاع نکند از آن "خودشان" کنار گذاشته میشود.
درست است که "وسط" بازی کردن خوب است و در سیاست هنر است و مشکل فعلی فقدان وسط بازهاست که پس از هاشمی رفسنجانی و در این ۶ سال جای خالی او و دیگر واجدان این مهارت، بسیار احساس میشود، اما وسط بازی به معنی مثبت کلمه و در قالب میانجیگری برای خود راه و رسمی دارد که علی لاریجانی نشان داده بلد است و محمد رضا باهنر نه.