بهترین قسمت مراسم مرگ بومی، این است که اعضای خانواده میتوانند یک چیز را به یادگار نگه دارند؛ مشخصاً استخوانهای مرده. روش عزاداری، بزرگداشت و کفنودفن مردگان از فرهنگی به فرهنگ دیگر بسیار متفاوت است، اما برخی سنتها واقعاً مراسم تدوین را به سطح بالاتری از خوفناکی ارتقا دادهاند.
به گزارش ایسنا؛ اینجا ۱۰ نمونه از آدابورسومی عجیبوغریبی را که مردم دنیا برای تدفین مردگانشان به کار میبرند معرفی میکنیم.
برای بعضی فرهنگها بهترین راه برای ارجنهادن به مردگان، خوردن آنهاست که انسانشناسان از آن به عنوان «اندوکنیبالیسم» یاد میکنند. از نگاه پیروان این سنت، «خوردن گوشت همنوعِ مرده» راهی است برای ایجاد ارتباطی دائمی بین افراد زنده با فرد تازه درگذشته. این کار همچنین روشی تسهیلکننده برای بیان ترس و نفرت ملازم مرگ و ضایعهی پس از آن محسوب میشود. برخی انسانشناسان معتقدند اندوکنیبالیسم چیزی است که مردگان از زندگان انتظار دارند. گرچه به این سنت دیگر عمل نمیشود (دستکم تا جایی که ما میدانیم)، اما فرهنگهایی که به اندوکنیبالیسم باور دارند شامل اهالی «ملانزیا» در پاپوآ گینهی نو و مردمان قبایل «واری» در برزیل میشود.
وقتی میتوانید با گوشت بدن فرد تازهدرگذشته حیوانات را سیر کنید، چرا خودتان آن را بخورید؟ چنین فکری همان رسم بوداییان تبت یا «تدفین آسمانی» است؛ سنت خردکردن بدن مرده به تکههای کوچک و سپردن باقی کار به حیوانات و مشخصاً پرندگان. گاهی بدن، سالم گذاشته میشود که البته برای لاشخورها مشکلی نیست. گرچه ممکن است این کار کمی احمقانه یا حتی نفرتانگیز به نظر برسد. اما این آدابورسوم از دیدگاه یک بودایی کاملاً منطقی است.
بوداییان برای حفظ یا ارتباط با بدن مرده که یک ظرف خالی به نظر میرسد، اشتیاقی ندارند. بعلاوه در امتداد احترامشان برای تمام زندگی، بوداییان اینطور نگاه میکنند که تنها کار درخور آخرین کنش یک فرد - حتی اگر به وکالت از او باشد - این است که باقیماندهی بدنش برای ادامهی زندگی سایر موجودات صرف شود. در حقیقت این آدابورسوم به عنوان یک حرکت دلسوزانه و خیرخواهانه در نظر گرفته میشود. امروزه بیش از ۸۰ درصد بوداییان تبت تدفین آسمانی را انتخاب میکنند؛ رسمی که هزاران سال مشاهده شده است.
زندگی مردمان مرموز «بو (Bo)» ساکن درهی همپ پوند در جنوب غربی ایالت گونگژیان چین، برای هزار سال، پیش از آنکه پنج قرن پیش توسط مینگ دیناستی قتل عام شوند، رونق داشت. امروزه قبیلهی بو تقریباً بطور کامل فراموش شده، اما فقط بلطف تابوتهای معلق دراماتیکی که از خود بر جا گذاشتهاند حفظ شده است؛ اثری فراموشنشدنی از جعبههای چوبی که در ارتفاع حدود ۱۰۰ متری از صخرهها بیرون زده است. ۱۶۰ تابوت در کنار صخرهها و درون غارهای طبیعی قرار داده شده و تعدادی تابوت هم با مردههایی که درونشان خوابیدهاند از بدنهی صخرهها معلقند.
صخرهها خود نقاشیهای دیواری زیادی دارند که با رنگهای قرمز کشیده شده و بسیاری از آنها زندگی مردم قبیلهی بو را تصویر کردهاند. امروزه افراد محلی با نامهایی نظیر «فرزندان صخره» و «رامکنندگان آسمان» به تمدنی که مدتهاست از بین رفته اشاره میکنند، اما اینکه چرا آنان مردگان خود را به این روش دفن میکردند کاملاً رازآلود مانده است.
این روش گرچه حالا خوشبختانه در هند ممنوع شده است، اما نوعی مراسم تدفین بود که در آن زنانی که تازه بیوه شده بودند، خود را در میان هیمهی آتشی که برای سوزاندن جسد شوهرشان بود، قربانی میکردند. این رسم عموماً به عنوان اقدامی داوطلبانه در نظر گرفته شده، اما نمونههای بسیاری وجود داشته که زنان مجبور به انجام ساتی میشدند و حتی گاهی اوقات برخلاف خواستشان در آتش سوزانده میشدند. کسی نمیداند این مراسم از کجا سرچشمه گرفته، اما برخی معتقدند که این رسم ایجاد شده تا مانع از آن شود که زنان، شوهران ثروتمندشان را کشته و با معشوق واقعی خود ازدواج کنند.
احتمال دیگر این است که این کار به عنوان راهی برای وصال دوبارهی زن و شوهر در زندگی پس از مرگ انجام میشده تا زنان از این راه بتوانند حوریان فرصتطلب را از میدان به در کنند! جالب است که هند اولین و تنها فرهنگی نبود که این سنت را پذیرفت. دیگر جوامع باستانی از جمله مصریان، یونانیان، گوتها و سکاها نیز کاری شبیه به ساتی انجام میدادند.
مراسم تدفین برای زنان هندی بوضوح کار دشواری بود و برای زنان بردهی اشرافزادگان وایکینگ هم همینطور. مراسم پس از مرگ یک رهبر قبیله بشدت بیرحمانه بوده است. هنگامی که رهبر قبیله میمرد، بدن او به مدت ۱۰ روز در یک گور موقت قرار میگرفت و لباسهای تازه برای او آماده میشد.
در این مدت، یکی از دختران برده باید برای پیوستن به او در زندگی پس از مرگ «داوطلب» میشد. او روز و شب محافظت میشد و مقادیر فراوانی شراب به او داده میشد. هنگامی که مراسم تدفین آغاز میشد، دختر از چادری به چادر دیگر میرفت و به او «تجاوز» میشد. سپس با طناب تا سرحد مرگ خفه میشد و در نهایت توسط بزرگِ قبیله با خنجر به قتل میرسید. در نهایت کار، جسد رهبر قبیله و دختر برده روی یک قایق چوبی شعلهور به آب انداخته میشد.
چنانچه مرگ یک عزیز بقدر کافی ضایعهی بزرگی نبود، مردمان قبیلهی دانی در گینهی نو باید انگشتان خود را هم قطع میکردند. آنطور که به نظر میرسد این مراسم شاق و غیرقابل درک برای تمام بستگان مؤنث فرد درگذشته - همچنین کودکان - اجرا میشده است. این کار برای راضی کردن و دور کردن ارواح انجام میشد و همچنین راهی فراهم میکرد تا از درد فیزیکی برای بیان احساس غم و رنج روحی استفاده شود.
برای اجرای مراسم قطع عضو، انگشتان را با زه یا ریسمان محکم میبستند و بعد با ساطور قطع میکردند. سپس تکههای برجای مانده را خشک میکردند و میسوزاندند یا در جای بخصوصی نگه میداشتند. این مراسم امروزه در گینهی نو ممنوع شده، اما چنانکه در عکس میبینید اثرات این رسم را در میان افراد مسن این اجتماع میتوان دید.
مردمان مالاگاسیِ ماداگاسکار، هرگز عبارت «روحش قرین آرامش» را نشنیدهاند! در تلاش برای سرعت بخشیدن به تجزیه - چیزی که به عنوان گامی مهم در روند انتقال روح مرده به زندگی پس از مرگ فرض میشود - مالاگاسیها خویشاوندان مردهی خود را نبشقبر کرده و از نو آنها را کفن میکردند و بعد اطراف آرامگاه همراه با موسیقی زنده به رقص با اجساد میپرداختند. مراسمی که فامدیهانا یا «گرداندن استخوانها» نامیده میشود، بمدت سه قرن انجام شده است؛ مراسمی که کلیساهای مسیحی محلی تمام تلاششان را میکنند که از دستش خلاص شوند.
توتمها یکی از اجزای ثابت شمال غربی آمریکا و مردم هِیدا هستند، اما این شمایلها بیشتر از آنچه با چشم دیده میشود، در خود دارند. بطور معمول، بقایای یک هیدای مرده به گودال بزرگی که حیوانات حفر کردهاند، پرتاب میشده است، اما سلسله آداب پس از مرگ یک رئیس قبیله، شُمن یا جنگجو بمراتب پیچیدهتر بوده است.
در این موارد، بدن با یک چماق کوبیده و له میشد؛ بطوری که در یک جعبهی چوبی به ابعاد یک چمدان جا بگیرد. بعد جعبه در کنار یک توتم تدفین خاص در نزدیکی خانهی فرد مرده قرار داده میشد؛ جایی که در آن، شمایلها به عنوان نگهبانان سفر ارواح به زندگی پس از مرگ عمل میکردند. مبلغان مذهبی مسیحی که برای سرکشی به این قبایل میرفتند - اغلب بخاطر بوی پایدار جسد - از این مکانها برمیگشتند.
بهترین قسمت مراسم مرگ بومی، این است که اعضای خانواده میتوانند یک چیز را به یادگار نگه دارند؛ مشخصاً استخوانهای مرده. پس از مرگ یک عضو خانواده، بدن او بالای یک سطح بلند که با برگ و شاخهها پوشانده شده بود و قرار بود جنازه آنجا تجزیه شود، قرار داده میشد؛ فرایندی که اغلب ماهها طول میکشد.
در بعضی موارد، مایع خارج شده از جسدِ در حال فساد جمعآوری میشد و بر بدن جوانترها مالیده میشد تا ویژگیهای خوب شخص درگذشته از این طریق به آنان منتقل شود. پس از آن، استخوانها جمعآوری و با رنگ قرمز رنگآمیزی میشدند. سپس استخوانها داخل غار یا یک خروجی متروک قرار داده میشدند. در بعضی موارد بستگان میتوانستند آنها را تا یک سال به خود بیاویزند. بعضی از قبایل نیز از به زبان آوردن نام فرد مرده امتناع میکردند و تمام ماترک او را کاملاً نادیده میگرفتند. تمام مراسم راهی بود برای اینکه مطمئن شوند روح مرده براحتی نمیتواند با زندگان درآمیزد.
مشکلی که زرتشتیان با جسد مردهها دارند این است که تصور میکنند جسد چیزی دارد که هر آنچه با او در تماس باشد را آلوده میکند؛ خواه زمین و لباس آدم باشد، خواه آتش. مراسم تدفین زرتشتیان با تطهیر جسد آغاز میشد که فقط یک عضو آموزشدیدهی جامعه زرتشتیان اجازهی این کار را داشت. هنگامی که جسد «پاک» شد، در پارچهی کتانی گذاشته میشد و دو بار توسط یک سگ بازدید میشد و سگ جسد را بو میکشید.
زرتشتیان باستان معتقد بودند ارواح پلید با دیدن سگ از جسد دور میشدند. پس از اینکه عزاداران جسد را میدیدند (لمسکردن بشدت ممنوع بوده است)، آن را بالای یک دخمه یا به قول غربیها «برج سکوت» قرار میدادند و همانجا لباسها را با استفاده از ابزار درمیآوردند و بعداً از بین میبردند. به دنبال آن، جسد بسرعت توسط لاشخورها خورده میشد. تمام این مراسم به این صورت انجام میشد تا مطمئن شوند کمترین آسیب به افراد زنده میرسد.