احمد زیدآبادی در هممیهن نوشت: آغاز مرحلۀ مقدماتی برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی، گسستهای پنهان در صفوف اصولگرایان را آشکار کرده و با ادامۀ روند کنونی به نظر میرسد این گسستها به گسلهای فعال تبدیل شوند. گسترش شکاف و اختلاف در بین اجزاء مختلف اصولگرایی، اقتضای یکپارچه شدن قدرت در جناح آنان است و بنابراین، امری غیرمترقبه و غافلگیرکننده به شمار نمیرود. در حقیقت، نخ تسبیح اتحاد اجزاء مختلف اصولگرایان در ربع قرن اخیر، حضور جناح اصلاحطلب و یا اعتدالگرا در صحنۀ سیاسی و یا ساختار قدرت بوده است؛ اما اکنون که این دو گرایش از چارچوب قدرت رسمی به بیرون رانده شده و ظاهراً اکثریت آنان نیز قصد و برنامهای برای بازگشت دوباره به صحنۀ رقابت سیاسی و به واقع ایفای نقشِ «متحدکنندۀ» صفوف اصولگرایان را ندارند، کاملاً طبیعی است که اختلاف بین گرایشهای گوناگون جناح حاکم تشدید و از پرده برون افکنده شود.
با این حال، اختلاف بین طیفهای مختلف اصولگرایی از نگاه یک ناظر بیطرف، تا این لحظه مفهوم سیاسی مشخص و قابل تعریفی پیدا نمیکند. اختلاف سیاسی معنادار معمولاً بر سر نحوۀ ادارۀ کشور و برنامههای متفاوتِ حکمرانی رخ میدهد، حال آنکه اختلافات بین اصولگرایان عمدتاً از جنس سهمخواهیهای باندی و گروهی به قصد کنترل بیشتر بر مجلس و دولت و تصاحبِ مناصب تقنینی و اجرایی از سوی رفقا و مریدان و وفاداران به خودشان به نظر میرسد. ظاهراً به همین دلیل است که هیچکدام از آنها تاکنون شعار یا برنامهای که سبب برانگیختن و ترغیب اقشار عادی و یا میانۀ جامعه برای حضور در پای صندوقهای رأی به نفع آنان شود، مطرح نمیکنند و از طنز روزگار، همگی برای جلب نظر پایگاه تندروتر اصولگرایی به رقابت با یکدیگر برخاستهاند!
در واقع، هریک از طیفهای اصولگرایی به استثنای برخی از چهرههای سنتی، اما فاصلهدارِ آنها با شاکلۀ اصلی قدرت، هر کدام میکوشند تا خود را نسبت به رقبای جدیدشان، نامنعطفتر و با «خلوص انقلابی» بیشتر نشان دهند و بدینوسیله دلِ نیروهای اصطلاحاً «پا به رکاب» و «سوپرانقلابی» را به دست آورند.
چنین رویکردی طبعاً رقابت بین آنان را از لحاظ سیاسی به کلی از مفهوم و معنا تهی میکند و انتخابات را نیز به سطح یک منازعۀ پوچ و بیمحتوا بر سر تسخیر قدرت فرومیکاهد.
عاقبتِ این رفتارها از هماکنون روشن و آشکار است. به عبارت دیگر، با این شیوهها، اقشار میانه و عادی جامعه نهفقط به پای صندوقهای رأی کشیده نمیشوند، بلکه بیش از پیش از آن فرار میکنند. در غیاب اقشار عادی جامعه در انتخابات مجلس، طیفهای مختلف اصولگرایی ناچارند برای جلب رأی پایگاه محدود و مختصر همیشگی این جناح به سمت خود، هم در جهتِ افراطگرایی و درگیری فزاینده حرکت کنند و هم با تجزیه و تقسیم رأی پایگاه ثابت اصولگرایی در بین خود، با آرائی در حداقل ممکن به مجلس راه یابند!
بهرغم این، به نظر میرسد که تمام طیفهای اصولگرایی تمایلی درونی برای ادامۀ این بازی عبث و خطرناک تا روز انتخابات ندارند چراکه از عواقب داخلی و بازتاب بینالمللی آن برای کلیت حکومت بیاطلاع نیستند. از این رو، احتمال اینکه طیفهایی از اصولگرایان به جای تلاش برای جلب رضایت «سوپرانقلابیها» و یا «خلوصگرایان انقلابی» شعارهای خود را به سمتوسویِ جلب نظر اقشار غیرسیاسی و محافظهکار جامعه معطوف کنند، کاملاً دور از ذهن نیست. اقشار غیرسیاسی و محافظهکار جامعه، اما دو مطالبۀ روشن و غیرقابل چشمپوشی طلب میکنند؛ نخست، تمرکز بر حل معضلات اقتصادی کشور که بهطور غریزی تشنجزدایی در روابط با آمریکا را نیز از ضروریات ابتدایی آن میدانند و دوم، کاهش فشارهای اجتماعی بهخصوص در مورد حجاب اجباری بهطوریکه تغییر فاز از سختگیریهای بنیادگرایانه به نگرش مبتنی بر «شریعت سمحه و سهله» را رقم بزند. قاعدتاً اگر طیفی از اصولگرایان، به سمت چنین شعارهایی چرخش پیدا کنند، برخی اقشار غیرسیاسی و محافظهکار جامعه، با حضور خود در پای صندوقهای رأی، گامی در جهت حمایت از آنان برخواهند داشت و وزنشان را در برابر رقیب تندرو، سنگینتر خواهند کرد.
چنین شعارهایی، اما شعارهایِ معمول اصلاحطلبان و اعتدالگرایان است و اشاره به آنها از سوی بخشی از اصولگرایان، گرچه میتواند سبب معنیدار شدن رقابتشان با طیف «خلوصگرایان انقلابی» و افزایش نسبی نرخ مشارکت در انتخابات شود، اما تفرقه و رویارویی بین اجزاء اصولگرایی را به مرحلهای تعیینکننده و فیصلهبخش میرساند.
آیا این رویارویی به سرنوشت محتوم اصولگرایان تبدیل شده است یا اینکه طیف متمایل به جذب اقشار عادی، از ترس متهم شدن به همراهی با شعارهای اصلاحطلبانه و اعتدالگرایانه از سوی طیف بنیادگرا، جرأت ورود به این عرصه را پیدا نخواهد کرد و صرفاً به طرح شعارهای کلی و قابل تأویل و تفسیر و بیفایده و فاقد اثر از قبیل «ضرورت عقلانیت در سیاست» بسنده خواهد کرد و بازی را به طیف مهاجمتر خواهد باخت؟ وقوع هر دو سناریو محتمل است.