مصاحبه اخیر احمد زیدآبادی حواشی فراوانی برانگیخت. اصل سخن مخالفان این بود که او قلب واقعیت کرده یا لااقل در موضعی نابهنگام با سخنی نهچندان متقن، آوانسی بیدلیل به حکومت داده است.بعضی هم جای خالی الهه محمدی را به او یادآور شدند.
فرزاد نعمتی در هممیهن نوشت: زیدآبادی در مقام پاسخگویی به برخی از این ایرادها از این پرده برداشت که سخنان او را باید در چارچوب طرح کلیترش درباره آینده سیاست در ایران تحلیل کرد.
از نظر او انقلاب، هزینهزا و مخرب و اصلاحطلبی کلاسیک مبتنی بر مشارکت در ساختار قدرت، بینتیجه است و بنابراین باید با تبدیلشدن به نیروی مدنی مؤثر، همزمان هم نهادها و رویههای حاکم را به «چالش» کشید و هم در پی «اقناع» آنان بود.
امید زیدآبادی در چنین تحلیلی، این است که از پس این مجادلهها و خشونتها، روزی طرفین نزاع، بالاخره تن به مصالحه خواهند داد یا بهتر است چنین اتفاقی رخ بدهد و در آن وضعیت، گفتوگوی سیاسی با نیرویی که پیشتر چونان «شیطان» (برای طرف مقابل) بازنمایی شده است، امکانپذیر نیست؛ ضمن اینکه اتصاف صفتهایی، چون «توتالیتاریسم» به وضعیت فعلی، چهبسا حاکمان را از صرافت همان مصالحه فرضی نیز بازدارد یا رهروان مسیر مورد التفات زیدآبادی را دلسرد کند.
به نظر میرسد آنچه زیدآبادی اینک میگوید، همان است که سال پیش در چنین روزهایی از آن رونمایی کرد و بدان «جریان چهارم» نام نهاد؛ جریانی متفاوت از اصولگرایان، اصلاحطلبان و براندازان. از نظر زیدآبادی مشکل اصولگرایان این است که انحصارطلبند و طرفدار تبعیض. اصلاحطلبان هم در عمل جز نومیدی جامعه ارمغانی نداشتهاند و از نظر افکار عمومی، بیشتر افرادی «فرصتطلب» قلمداد میشوند. براندازان نیز به جز «فرقه توتالیتر» مجاهدین خلق و باستانگرایان «دگم» و «سازمانهای افراطی چپگرا»ی «متوهم»، شامل تعدادی «نیروهای معقول و معتدل اعم از چپ و لیبرال با سابقه حمایت از اصلاحات» است که «متأسفانه بدون داشتن هر نوع نظریه و سازمان و تشکیلات و امکانات و بیتوجه به شرایط شکننده ملی، ظاهراً از روی خشم، بحث لزوم گذار انقلابی در ایران را به میان آوردهاند.»
من در یادداشت قصد ندارم ادعاهای زیدآبادی را رد کنم. بهگمانم «بررسی میزان رواداری حاکمیت در قبال رسانهها» میتواند موضوع پایاننامهای دانشگاهی باشد. حتی توصیه زیدآبادی به کنش خشونتپرهیز را معقول میدانم. فراتر از آن، این تصور او را که بتوان از طریق قدرتمدنی «فشارهای دقیق، مبتنی بر استراتژی و مسالمتآمیز به قدرت» وارد ساخت و سیستم را بر سر میز مذاکره نشاند، کمهزینهترین و بنابراین فایدهمندترین کنش ممکن تصور میکنم.
با این همه، در این سخنان چیز دیگری آزارم داد و آن یک «به جهنم» بهظاهر ساده بود که در کلمات ابتدایی کلام منعقد شد: «حالا این را بگوییم خیلی فحش میخوریم، ولی خب به جهنم که فحش میخوریم.» این «به جهنم» که بهآسانی به زبان میآید، نشانهای بدخیم و آمیخته به استیصال و خشم توأمان است و بهعنوان شمایی از نحوه مواجهه با مخالفان، چیزی جز عقبگرد نیست، زیرا نه با منطق کنش سیاسی مورد تبلیغ زیدآبادی میخواند، نه با آن «ده شاخص و معیار فکر و عمل نیروی چهارم» که از جمله شامل چنین مواردی بود: «پرهیز از کلیشههای ستیزهجویانه و فلجکننده رفتار سیاسی که دشمنی و کینه را با طرف مقابل به نهایت خود میرساند» یا «دوقطبیسازیهای کاذب و تقسیم طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی به سیاه و سفید مطلق».
از منظری دیگر حجم اعتراضها به سخن زیدآبادی، غلط یا درست، فراتر از تصور بود و به نظر میرسد نمیشود مخالفان این گزاره را به «براندازان» تقلیل داد. بنابراین، زیدآبادی در برابر این حجم از هجوم بهتر است از خود بپرسد آیا زور همین مخالفان و قدرت خیابان نیست که برای رسانهها و خود او، حاشیه امنی که ادعا میکند، فراهم آورده است؟ و او دچار «وارونهخوانی سیاسی» نشده است؟ منظورم این است که شاید اگر همین رخدادهای مورد نقد زیدآبادی و آواز بلندی که آنها سر دادهاند، نبود، چه بسا او امروز اینجا نبود که هست. نیز، چرا نباید همانطور که امیدوار به امکان افقگشایی با حکومت هستیم، به «اقناع» مخالفان بیاندیشیم؟ و اصلاً مهمتر از همه، زیدآبادی با کدام نیرو میخواهد «فشار مدنی» ایجاد کند؟ روی هیچ بخشی از مخالفان همین سخنانش، حساب باز نکرده است؟ اگر اینگونه باشد، من واقعاً نمیدانم فرق جریان چهارم با اصلاحطلبی مورد نقد زیدآبادی چیست؟
خلاصه کنم، آقای زیدآبادی شما عصبانی و خشمگین هستید. در بخشی از آن نیز که ناشی از هتاکیهای مخالفان است، حق دارید، اما به نظرم آنچه در حال انجامش هستید، شباهتی پیدا کرده با ضربه سری که زیدان به ماتراتزی زد. هتاکی بازیکن ایتالیا جای خود، اما فرانسه آن فینال را به این حرکت باخت. حیف شماست و امیدوارم نشود چیزی که خودتان چند روز پیش درباره جلال نوشتید: «آلاحمد هم به اندازه کافی مورد سوءاستفاده قرار گرفته و هم به همان اندازه فحش خورده است. هر دو هم نوش جانش! آدم عجولی که در استفاده از واژهها احتیاط لازم را به خرج نمیدهد، خواهناخواه این بلا سرش میآید.» بسیاری «ته قلبشان» شما را دوست دارند، اما «نسخهپیچی برای نجات ایران» با «به جهنم» جور درنمیآید. گذشته را تکرار نکنیم.