منصور آدینهوند را، اهالی محله جوادیه به نام «منصور کوچیکه» میشناسند. مردی که روزگاری غرق اعتیاد و خلاف بوده، حالا به هزاران معتاد کمک کرده تا پاک شوند و به زندگی سالم برگردند.
«یک محله از من میترسیدند، راه هر خطایی را تا انتها رفته بودم و دیگر هیچچیز برایم مهم نبود، اعتیاد اختیار همه زندگیام را از من گرفته بود، دیگر به بنبست رسیده بودم، اما اتفاقی شبیه معجزه باعث شد مسیرم را عوض کنم و به زندگی برگردم.» پای صحبتهای مردی نشستهایم که سالها قبل افتخارش گندهلات بودن در جوادیه بوده و حالا افتخارش این است که توانسته به معتادان دیگر کمک کند. گفتوگوی ما را با منصور آدینهوند بخوانید.
به گزارش همشهری آنلاین، در پرونده زندگی قبلی «منصور کوچیکه»، زورگیر معروف جوادیه که اهالی محله از او حساب میبردند و میترسیدند، زندان، خرید و فروش موادمخدر، شرارت و به هم زدن نظم عمومی ثبت شده. او ۴ سال در زندانهای قصر، قزل حصار، قرچک و وکیلآباد مشهد زندانی بوده و سابقه ۲۵ سال اعتیاد به تریاک، شیره، هروئین و کوکائین دارد.
همه چیز از روزهای بچگی شروع میشود: «از بچگی روحیه جنگندهای داشتم، ریزه بودم، ولی زورم زیاد بود. دوست داشتم ادای آدم بزرگها را در بیاورم، اما بدترین راهها را انتخاب میکردم، مثلاً وقتی میدیدم بزرگترها سیگار میکشند، من هم با مداد یا فیلتر سیگار آنها تظاهر به این کار میکردم.»
با اینکه آدینهوند معتقد است هر فردی خودش مسئول تصمیمها و راههایی است که انتخاب میکند، اما تربیت دوران کودکی و محیط اطراف را هم بیتأثیر نمیداند: «یادم هست بزرگترها به تماشای کشتی گرفتن بچهها مینشستند، این برای من در آن سن و سال نوعی زورآزمایی بود که آدم را قهرمان میکرد بنابراین با تمام توان از خودم دفاع میکردم که مرا خاک نکنند، میخواستم دیده شوم حالا به هر قیمتی، همیشه هم برنده میشدم و دیگر به این روحیه عادت کرده بودم.»
منصور در کودکی همیشه بهعنوان پسری که خوب دعوا میکند و کشتی میگیرد تشویق میشد و به اینترتیب اعتماد به نفس گرفته بود: «با این رفتارها کمبودهایم جبران میشد، قهرمان به هر قیمتی میخواهد قهرمان باشد، اما پهلوان به هر قیمتی حاضر نیست پهلوان شود. من به هر قیمتی میخواستم جایگاهم را حفظ کنم، چون چیز دیگری نداشتم به همین دلیل خیلی زود چاقو در دست گرفتم و شرارتهایم شروع شد.
باورهای غلطی در ذهن من نشسته بود مثل اینکه مرد تا چاقویش را خونی نکند توی غلافش نمیگذارد، این باورها همه رفتارهای مرا تحت تأثیر قرار داده بود، میخواستم در چشم همه قوی و شکستناپذیر جلوه کنم و برای این هدف از هیچکاری نمیترسیدم.»
خاطره دعوای او با یکی از قهرمانان کشتی برای خیلی از اهالی محله جوادیه آشناست، دعوایی که باعث شد او بیشتر از قبل اعتماد به نفس پیدا کند و به شرارتهایش ادامه دهد، اما در واقع آغاز راهی بود که او را بیشتر از قبل به بنبست نزدیک میکرد.
پسربچه روزهای دور که خیلی زود سیگار در دست گرفته بود فقط به این خاطر که دست رد به سینه رفیقهای ناباب نزند، خیلی زود هم به دام اعتیاد افتاد: «یکی از دوستانم که خیلی دوستش داشتم معتاد شده بود، خواستم کمکش کنم تا ترک کند، او را با خود به خانه بردم، اما همان شب برادرم به پلیس خبر داد، من با مأمورها درگیر شدم، اما دیدم فایدهای ندارد و او را میبرند، گفتم پس مرا هم ببرید، گفتند آخر تو که جرمی نداری، با سر زدم توی سر مأمور و گفتم این هم جرم، بعد مرا هم به کلانتری بردند.»
او اضافه میکند: «به پدرم گفتم اگر پسر بزرگت دخالت نمیکرد این اتفاقها نمیافتاد، برادرم گفت آخر این دوستش معتاد است و من میترسم برادرم هم معتاد شود. من برای انتقام از برادرم مصرف موادمخدر را شروع کردم، فکر نمیکردم معتاد شوم، اما وقتی به خودم آمدم که دیگر مصرف همه نوع مواد را تجربه کرده بودم.»
سالهاست که آدینهوند قصه زندگیاش را برای تکتک معتادانی که به کمپ او میآیند تعریف میکند تا آنها بدانند حتی از انتهای راه اعتیاد هم میتوان به زندگی برگشت، آنطور که او میگوید، هر سال حدود ۶۰۰ معتاد پاک و سالم از کمپ بیرون میروند و زندگی جدیدی را شروع میکنند.
آدینهوند میگوید: «آرزو دارم کمپ مجهزی داشته باشم که بهترین امکانات در آن برای معتادان فراهم باشد، به اینترتیب این افراد باور میکنند که میتوانند در یک فضای آرام، ورزش کنند، تصمیم جدیدی بگیرند و زندگی تازهای داشته باشند. این افراد در یک محیط آرام بهتر میتوانند روحیه خود را بازسازی کنند و آرامش خود را به دست بیاورند.»
آدینهوند بارها به فکر افتاده خاطرات روزهای تلخ و شیرین زندگیاش را بنویسد، اما تا به حال فرصتی برای این کار پیدا نکرده، با این حال فکر میکند برای معتادانی که از درمان ناامید شدهاند، قصه زندگی او بزرگترین درس عبرت است که میتواند به آنها امید شروع دوباره دهد.
آدینهوند سالهای طولانی در محله جوادیه زندگی کرده، اهالی محله که سالها قبل او را بهعنوان زورگیر و شرور میشناختند، حالا احترام زیادی برایش قائل هستند. آدینهوند میگوید: «هنوز به محله سر میزنم، مخصوصاً محرمها که هنوز به همان هیئت قدیمی میروم. در چشمهای اهالی محله که نگاه میکنم، حس میکنم تغییر زندگی من را به شکل یک معجزه میبینند. بعضی وقتها خاطراتی از آن روزها تعریف میکنند که من اصلاً به یاد ندارم، مصرف دارو و موادمخدر آن روزها حواس من را تحت تأثیر قرار داده بود. در این سالها که پاک شدهام حتی یک قرص هم نخوردهام. هیچچیز نمیتواند مرا لحظهای به آن روزها برگرداند.»
آدینهوند معتقد است محله جوادیه در این سالها خیلی عوض شده است «ویژگیهای محله در گرایش من به سمت خلاف و اعتیاد بیتأثیر نبود، اما واقعیت این است که اعتیاد در ابتدا یک بیماری فردی است، خانواده و محیط هم در مرحله بعدی تأثیرگذارند. جوادیه در این سالها خیلی تغییر کرده، مراکز فرهنگی متعددی ساخته شده و پاتوقهایی برای جوانها شکل گرفته است. این موضوع باعث شده تا حد زیادی از بروز آسیبهای اجتماعی پیشگیری شود.»
آنطور که آدینهوند میگوید، وقتی برای راهاندازی کمپ در بوستان بهمن با مسئولان مدیریت شهری منطقه صحبت کرده، با وجود تردیدهایی که در ابتدا وجود داشته با او همکاری کردهاند: «اوایل تردیدهایی وجود داشت مبنی بر اینکه بوستان بهمن محل رفت و آمد خانوادههاست و راهاندازی کمپ در نزدیکی بوستان میتواند باعث شود خانوادهها از فضای بوستان استفاده نکنند. اما بعد به این نتیجه رسیدیم ایجاد کمپ، بهتر از این است که معتادان پیش چشم خانوادهها مشغول مصرف موادمخدر باشند. حالا بوستان هم محیط مناسبتری برای خانوادههاست.»
حالا تعداد زیادی از معتادانی که به کمپ آدینهوند معرفی میشوند، اهالی محله جوادیه هستند، این یعنی اهالی به مردی که زمانی از او میترسیدند اعتماد دارند. آدینهوند میگوید: «دیگر مثل زمان جوانی من، جوانهای زورگیر و چاقوکش سر کوچهها تجمع نمیکنند، اما اگر جوانی را ببینم که رفتارهای بدی از خود نشان میدهد و امکان دارد به همان مسیر نادرستی برود که من رفتم، داستان زندگی خودم را برایش تعریف میکنم تا ببیند عاقبت این کارها چیست.»
آدینهوند معتقد است جوادیه این روزها نسبت به محلهای که آن روزها بوده خیلی تغییر کرده و از نظر فرهنگی نسبت به بسیاری از محلههای دیگر وضعیت بهتری دارد.
بزرگترین ترس مردی که روزگاری اهالی یک محله از او میترسیدند، طرد شدن توسط همسرش بوده، انگیزهای که بعدها هم به او تولد دوباره بخشیده است: «۲۵ساله بودم که ازدواج کردم، همسرم دخترعمهام بود، وقتی به خواستگاری رفتم پدر همسرم گفت اگر خودت بودی به همچین آدمی دختر میدادی؟ برای منصور کوچیکه کسر شأن بود زیاد اصرار کند، بعد خودشان برایم پیغام آوردند، چون اصرار دخترعمه باعث شده بود به این ازدواج رضایت بدهند.»
لیلای زندگی منصور با این فکر که میتواند او را از این وضعیت نجات دهد حاضر به ازدواج شده و بعدها واقعاً موفق شده مسیر زندگی همسرش را عوض کند.
آدینهوند میگوید: «همیشه هراس داشتم همسرم ترکم کند، احساس میکردم در این صورت همه چیزم را از دست میدادم، همسرم ماند، چون عاشقانه زندگیمان را دوست داشت، او سختیها را تحمل کرد تا عاقبت من پاک شدم.»
آدینهوند معتقد است بدترین روزهای زمان پاکی، از بهترین روزهای زمان اعتیادش بهتر است، همین باعث شده هیچوقت فکر برگشتن به آن روزها به سرش نزند.
از بین اطرافیان آدینهوند، کمتر کسی فکر میکرد مردی با ویژگیهای او، بعد از تجربه سالها شرارت و مصرف موادمخدر، زندگی دیگری را شروع کند، اما اتفاقی که برای او افتاده از دید خودش چیزی شبیه معجزه است: «دیگر بریده بودم، هیچ چیز خوشحالم نمیکرد، مثل کسی که آب از سرش گذشته باشد. سال ۱۳۸۱ بود، یک شب در خانهام نشسته بودم، همسر و دخترم خوابیده بودند، به چهره آنها نگاه کردم و غبار مرگ را روی صورتشان دیدم. مواد آماده مصرف بود، ولی نتوانستم، شروع به گریه کردم، با خودم فکر کردم این زن با آرزوی خوشبختی به خانه من آمده، میخواستم بچهام خوشبختترین بچه روی زمین باشد. دیدم همه چیز از دستم رفته، از خدا خواستم که کمکم کند، خدا هم صدای مرا شنید.»
آدینهوند با مرور اتفاقاتی که بعد از این تصمیم افتاده میگوید: «خداوند مسیری را سر راهم قرار داد که مرا به زندگی دوباره رساند. باور کردم افرادی هستند که ترک کردهاند و بدون مواد زندگی میکنند، حتی خیلی از آنها را میشناختم، با دیدن آنها تصمیم گرفتم من هم ترک کنم.»
حالا سالهاست که آدینهوند پاک زندگی کرده، دست از هر کار خلافی برداشته و نه تنها هرگز سمت موادمخدر نرفته، بلکه به هزاران نفر کمک کرده از مسیر رو به تباهی اعتیاد بازگردند. او میگوید: «بعد از ترک چند ماهی رفتم پیش برادرم در بازار آهن کار کردم، اما این کار خیلی با حال و هوایم جور نبود. بعد تصمیم گرفتم وارد کمپ ترک اعتیاد شوم، حتی سراغ تحصیل در رشته مددیاری اعتیاد رفتم، حسی که در این کار دارم در هیچ شغل دیگری نداشتم، با این کار انگار خودم هم بیشتر از قبل بهبود پیدا میکنم، از نظر روحی حال بهتری دارم.»
همسر آدینهوند هم بعد از این ماجراها، بهعنوان مددکار خانواده معتادان در کمپ با همسرش همکاری میکند. آدینهوند میگوید: «چون همسرم خودش روزگاری با یک معتاد زندگی کرده، حالا در دادن مشاوره به خانوادههای معتادان بسیار موفق است، روزهای جمعه جلسهای در کمپ برگزار میشود و آموزههای رفتاری برای مواجهه با معتادان در این جلسه مطرح میشود.»