انگیزه ام برای خدمت در گارد جاویدان ترور شاه بود. یک سال برای این کار تمرین تیراندازی داشتم. به اندازهای برای ترور شاه آماده بودم که اگر دوستان انقلابیم روز شنبه به من میگفتند که شاه را ترور کنم روز پنجشنبه شاه ترور شده بود.
امیر توتیایی انگیزه اش برای خدمت در گارد جاویدان را ترور شاه عنوان کرده و میگوید: یک سال برای این کار تمرین تیراندازی داشته است.
به گزارش ایرنا، امیر سرتیپ مصطفی توتیایی در سال ۱۳۵۳ در گارد جاویدان ارتش شاهنشاهی ایران مشغول به کار شد و تا زمان پیروزی انقلاب در گارد جاویدان به کار خود ادامه داد.
آبان ماه امسال برابر تصویب «شورای عالی نشانها» در ارتش، به پاس رشادت و مدیریت جهادی در صحنهها و برهههای سرنوشتساز دوران پیروزی انقلاب و دفاع مقدس و ایثار و بذل جان در اعتلای ایران سربلند اسلامی، نشان فداکاری اعطایی فرمانده معظم کل قوا به ارتش، توسط امیرسرلشکر سید عبدالرحیم موسوی فرمانده کل ارتش به امیر سرتیپ دوم مصطفی توتیایی که در خط مقدم دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و نظام مقدس جمهوری اسلامی در دوران انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و سالهای پس از آن، مؤمنانه و مردانه ایستادهاند، اهدا شد.
امیر توتیایی انگیزه اش برای خدمت در گارد جاویدان را ترور شاه عنوان کرده و میگوید: یک سال برای این کار تمرین تیراندازی داشته است.
این محافظ شاه و خانواده اش میگوید به اندازهای برای ترور شاه آماده بودم که اگر دوستان انقلابیم روز شنبه به من میگفتند که شاه را ترور کنم روز پنجشنبه شاه ترور شده بود.
وی میگوید که من از نزدیک نظاره گر مفاسد خانواده پهلوی بودم، به اندازهای فساد اخلاقی در خانواده پهلوی زیاد بود که این کار غیر ممکن بود. او فرح دیبا را فاسدترین زن در دربار پهلوی میداند.
امیر سرتیپ مصطفی توتیایی شرایط روزهای قبل از انقلاب تا رسیدن به پیروزی را روایت کرده است که در ادامه میتوانید مشروح این مطلب را بخوانید:
جناب آقای توتیایی شما از چه سال و در چه رستهای در ارتش مشغول به خدمت شدید؟
سرتیپ توتیایی: من پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۴۹، در دانشکده افسری و در سال ۱۳۵۲ با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شدم، پس از اتمام این دوره برای گذراندن دوره مقدماتی رسته پیاده به شیراز رفتم و پس از طی این مرحله که حدود ۱۰ ماه به طول انجامید در سال ۱۳۵۳ به گارد جاویدان منتقل شدم و از آن زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ در گارد جاویدان به کار خود ادامه دادم. در گارد جاویدان ابتدا فرمانده دسته بودم و ۴۵ سرباز زیر دست من خدمت میکردند و بعد از مدتی به عنوان سرپرست گروهان به کار خود در گارد ادامه دادم.
شما همزمان با خدمتتان در گارد جاویدان فعالیتهای انقلابی خود را نیز در همکاری با گروههای انقلابی داشتید. فعالیتهای انقلابی شما به چه شکلی انجام میشد که با وجود حضورتان در کاخ شاه از چشم ساواک و اطلاعات ارتش پنهان میماند؟
سرتیپ توتیایی: گارد جاویدان وظیفه حفاظت از شاه و خانواده شاه و کاخهای سلطنتی که در تهران کاخهای سعدآباد، نیاوران و کاخ مرمر را شامل میشد و همچنین وظیفه حفاظت از دفتر نخست وزیری و منازل غلام رضا پهلوی و محمود رضا پهلوی را بر عهده داشت.
من همزمان با خدمت در گارد جاویدان و حفاظت از خانواده شاه فعالیتهای انقلابی خود را در قالب تشکیلاتی کاملا مخفیان و سری که هیچ نام و نشانی نداشت با افرادی همچون شهید محمد منتظری، شهید حسن آیت و امیر سرتیپ محمد رضا رحیمی آغاز کردم و به صورت کاملا سری و پنهان به کار خود ادامه دادم.
در زمان شاه شهروندان توسط ساواک و شهربانی کنترل میشدند، افسران ارتش علاوه بر اینکه همانند شهروندان عادی توسط ساواک کنترل میشدند یک رده حفاظتی دیگر به نام ضد اطلاعات ارتش آنها را کنترل میکرد، من و دیگر همکارانم در گارد جاویدان علاوه بر ساواک و ضد اطلاعات ارتش، ضد اطلاعات گارد نیز بر ما کنترل و نظارت داشت و ما با وجود یک نظارت و کنترل چند لایه ساواک، ضد اطلاعات ارتش و ضد اطلاعات گارد به صورت گسترده در ارتش فعالیت انقلابی داشتیم. به نظر من این لطف خداوند تبارک و تعالی بود که در این شرایط سخت ما توانستیم کار خود را به پیش ببریم.
شبکه گستردهای که ما برای فعالیتهای انقلابی در ارتش شاهنشاهی به راه انداخته بودیم اولین مأموریتش تبلیغ عقاید مذهبی و ترویج فرهنگ مذهبی بین نیروهای ارتش بود. اعضای گروه ما از طرق مختلف فعالیتهای تبلیغی خود را انجام میداد، عدهای را از طریق اهدای کتابهای دینی و مذهبی دعوت به گرایش به امور دینی و مذهبی میکردند و یا در مورد عدهای به صورت فردی در خانه افراد حضور پیدا کرده و با آنها صحبت میکردند و یا در مورد برخی دیگر برای حضور در مراسم دینی دعوت به عمل میآمد.
گروه و تشکیلات ما هیچ نام و نشانی نداشت چرا که اگر نام و نشانی برای آن در نظر میگرفتیم و این گروه هویت خارجی پیدا میکرد و دستگاههای اطلاعاتی نسبت به آن حساس میشدند، اعضای آن را شناسایی و مورد پیگرد قرار میدادند.
پیش از این گفته بودید گزارشهایی را از دربار به صورت مخفیانه به دست گروههای انقلابی میرساندید، این انتقال گزارش و اطلاعات دربار توسط شما چگونه انجام میشد؟
سرتیپ توتیایی: در سیستم نگهبانی در ارتش دفترهایی به نام دفتر وقایع وجود داشت، افسرانی که وظیفه نگهبانی وقایع را اعم از رفت و آمدها و هر گونه اتفاق دیگر که در منطقه مسئولیتشان اتفاق میافتد ساعت به ساعت در آن دفتر به ثبت میرسانند.
ما در کاخ شاه در هر هفته سه شب نگهبان بودیم، در شبهایی که من نگهبان بودم پاس دو را برای خودم در نظر میگرفتم که بین ساعتهای یک تا چهار صبح بود. با توجه به اینکه در آن ساعات همه خواب هستند من فرصت داشتم تا اطلاعات مربوط به کاخ شاه در زمانهایی را هم که نگهبان نبودم نیز یادداشت میکردم و به امیر سرتیپ محمدرضا رحیمی میدادم و از این طریق این گزارشها به دست دوستان انقلابیمان میرسید.
یک بار از آقای رحیمی سؤال کردم که چه استفادهای از این گزارشها و اطلاعات میکنید به من گفت که ما جلساتی را مختص همین گزارشهایی که شما به ما میدهید برگزار میکنیم و این گزارشها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم. پس از دستگیری امیر رحیمی من گزارشهای دربار را از طریق دکتر آیت در اختیار دوستان انقلابی قرار میدادم.
در خاطرات امیر رحیمی خواندم که وقتی امیر رحیمی به خاطر فعالیتهای انقلابی دستگیر شد او را به منزلش بردند که در حضور خودش خانه اش را تفتیش کنند امیر رحیمی در خاطراتش مینویسد که در مسیر خیالم راحت بود که همه آنچه که مربوط به فعالیتهای انقلابیمان است را معدوم کرده ام وقتی به خانه رفتیم بی اختیار چشمم به کشوی میز زیر تلویزیون افتاد و یادم افتاد که یکی از گزارشهای مربوط به دربار در کشو مانده و معدوم نشده است.
مأموران تمام خانه را تفتیش کردند، اما به سراغ کشو میز نرفتند. امیر رحیمی مینویسد که یک ماه بعد از زندان رفتن من، مأموران باز هم برای تفتیش به خانه ام رفته بودند و باز هم با وجود تفتیش بسیار به سراغ کشوی میز زیر تلویزیون نرفتند.
من این گزارشها را بسیار خوش خط نوشته بودم و دستخطم به گونهای بود که امکان تقلب در مورد آن وجود نداشت و اگر لو میرفت به هیچ عنوان نمیتوانستم منکر شوم و فقط لطف خدا بود که گزارش من در این تفتیشها لو نرفت و من توانستم به فعالیتهای خود ادامه دهم.
در دوران خدمتتان در گارد جاویدان آیا پیش آمده بود که بخواهید شاه را ترور کنید؟
سرتیپ توتیایی: من از اصل و اساس برای ترور شاه به گارد جاویدان رفتم و یک سال روی این موضوع کار کردم و متمرکز بودم و یک سال برای این کار تمرین تیراندازی داشتم. من به اندازهای در تیراندازی دقیق هستم و تبحر دارم که همین الان و در سن ۷۲ سالگی حاضرم با هر جوانی مسابقه تیراندازی بدهم.
اعتقاد من این بود که من برای ترور شاه فقط به اندازه یک گلوله فرصت دارم نه بیشتر و برای این کار فقط باید روی یک گلوله حساب باز کنم.
من برای ترور شاه به اندازهای آماده شده بودم که به دوستانم گفتم اگر شنبه به من بگویید شاه را ترور کنم پنجشنبه کار شاه تمام است. البته شرط من برای دوستانم این بود که من زمانی دست به ترور شاه میزنم که مرجع تقلید به من اجازه این کار را بدهد.
اما چه شد که من دست به ترور شاه نزدم؟! پس از یک سال مطالعه و بررسی به این نتیجه رسیدم که ترور شاه شرعا کار درستی نیست، از طرف دیگر انجام این کار به صلاح نبود؛ آقای دکتر آیت به من گفت که اگر شاه ترور شود آنگاه ما دهها شاه خواهیم داشت و با دهها شاه باید بجنگیم پس جنگیدن با یک شاه بسیار بهتر از جنگیدن با چند شاه است.
من برای ترور شاه به اندازهای آماده شده بودم که به دوستانم گفتم اگر شنبه به من بگویید شاه را ترور کنم پنجشنبه کار شاه تمام است. البته شرط من برای دوستانم این بود که من زمانی دست به ترور شاه میزنم که مرجع تقلید به من اجازه این کار را بدهد.
آیا شما در دوران خدمتتان در گارد جاویدان برنامهای برای به گروگان گرفتن خانواده پهلوی داشتید؟
سرتیپ توتیایی: خانواده پهلوی نوروز هر سال به مدت دو هفته به جزیره کیش سفر میکردند، من در نوروز سال ۵۴ یا ۵۵ بود که در جزیره کیش حضور داشتم و با چشم خود عمق فساد خانواده پهلوی را مشاهده کردم. فساد اخلاقی خانواده پهلوی به اندازهای بود که حتی بیان گوشهای از مفاسد آنها غیر ممکن است. در مورد فساد در خانواده پهلوی بیشتر از مفاسد اشرف پهلوی صحبت میشود، اما من نه در جایگاه دفاع از اشرف و دیگر اعضای خانواده پهلوی که آنها هم فساد زیادی داشتند باید بگویم که فرح دیبا همسر شاه و شهبانوی ایران در آن زمان به صورت نسبی فاسدترین زن در دربار پهلوی بود.
پس از مشاهده صحنههای فاجعه آمیز مفاسد اخلاقی خانواده پهلوی در جزیره کیش تصمیم به استعفا از ارتش گرفتم. در آن زمان در تهران با شهید یوسف کلاهدوز که با درجه سروانی در گارد جاویدان خدمت میکرد و پس از انقلاب مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود در یک منزل زندگی میکردیم. من استعفای خود را نوشته بودم، اما شهید کلاهدوز یک هفته و بیشتر شبها تا صبح با من صحبت میکرد تا من را از استعفا منصرف کند. من هم گفتم تنها به یک شرط استعفا نمیدهم و شرط من هم این است که خانواده شاه به گروگان گرفته شوند.
نقشه من برای این کار به این شکل بود که به شهید کلاهدوز گفتم که ما هر روز نود نیروی نظامی را از لویزان به کاخ سعد آباد و کاخ نیاوران میبریم نقشه من این است که در میانه راه این نود نفر با نود نفر از نیروهای انقلابی تعویض شوند و توسط این نیروهای انقلابی نقشه را عملیاتی کنیم. ما روی این نقشه خیلی کار کردیم و زمان زیادی برای آن صرف شد. ما فکر نمیکردیم که انقلاب آنقدر زود به پیروزی برسد، پیروزی انقلاب باعث شد تا این نقشه عملا اجرا نشود.
سرتیپ توتیایی:یک روز من را خواستند و به من گفتند که ما بررسی کرده ایم و تو را انسان دست پاکی میدانیم و میخواهیم تو را به شاه مزرعه در گرگان برای معاونت آن واحد بفرستیم (شاه مزرعه یک واحد کشاورزی عریض و طویل بود که در گرگان قرار داشت که امروز این واحد در اختیار وزارت دفاع است) اگر من در شاه مزرعه میماندم بعد از ۵ سال به عنوان یک فرد ثروتمند باز میگشتم چرا که در آنجا اجاره خانه نداشتم و حقوقی که به من پرداخت میشد علاوه بر حقوقی بود که ارتش به من پرداخت میکرد و من میتوانستم حقوق ارتش را پس انداز کنم.
علاوه بر این در شاه مزرعه با انواع و اقسام بهانهها حق مأموریت پرداخت میکردند و همانطور که گفتم پس از ۵ سال به عنوان یک افسر ثروتمند به واحد خدمتیم در تهران باز میگشتم، اما وقتی به گرگان رفتم به خاطر اجرای نقشهای که برای به گروگان گرفتن خانواده شاه داشتم به زمین و آسمان متوسل شدم که من را به تهران بازگردانند.
وقتی به فرمانده گارد گفتند که توتیایی اصرار دارد که به تهران بازگردد فرمانده گارد گفته بود که این چه شخصی است ما هر کسی را که به شاه مزرعه میفرستیم زمان بازگشت دنبال پارتی میگردد که بازنگردد، اما توتیایی دنبال پارتی است که به تهران بازگردد و در شاه مزرعه نماند. در نهایت پس از سه چهار ماه توانستم از شاه مزرعه به تهران باز گردم.
از روزهای سرکوب قیام ۱۷ شهریور ۵۷ چه خاطرهای دارید؟
سرتیپ توتیایی: من بندهای مختلف قانون اساسی مشروطه و آیین نامههایی که در آن زمان برای کنترل اغتشاشات نوشته بود را مطالعه کرده بودم و به این نتیجه رسیدم که در سرکوب قیام مردم در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اتفاق افتاد با قانون اساسی مشروطه و آیین نامههایی هم که در همان زمان برای کنترل اغتشاشات نوشته شده بود مغایرت داشت. یکی از اقدامات من و دوستان انقلابیم پس از واقعه ۱۷ شهریور این بود که غیر قانونی بودن سرکوب مردم در ۱۷ شهریور را تبلیغ کنیم و در تهران و شهرستانها این برنامه ما توسط من و دوستانم اجرایی میشد.
سعی و تلاش من و دوستان انقلابیم در ارتش بر این بود که ما علاوه بر اینکه سعی میکردیم مسئولیت سازمانی که در ارتش به ما واگذار شده انجام دهیم، مسئولیت اجتماعی که شرعا بر عهده ما است را نیز به درستی انجام دهیم.
چند روز پس از واقعه ۱۷ شهریور صحن همه مساجد سیاه پوش شده بود از فرماندار نظامی دستور آمد هر مسجدی که سیاه پوش شده است پیش نماز مسجد توسط مأموران به فرمانداری نظامی فرستاده شود. ابلاغیهای که در این باره به من دادند در باره مسجد اختیاریه بود که پیش نمازی آن را مرحوم آقای موسوی بر عهده داشت به ما ابلاغ کردن که پیش نماز مسجد را به فرمانداری نظامی بیاورید.
من به همراه دو افسر شهربانی سوار یک پیکان به سمت منزل آقای موسوی به راه افتادیم من از درب کلانتری تا درب منزل آقای موسوی مغز این دو افسر شهربانی را به کار گرفتم و میگفتم که میخواهد یک توضیحی داده شود چه اصراری است که آقای موسوی بیاید میگوییم که یکی از فرزندانش به کلانتری بیاید و دو افسر شهربانی را در مسیر متقاعد کردم که این کار را بکنند. به درب منزل آقای موسوی رسیدیم دو افسر شهربانی از خودرو پیاده شدند و من توی ماشین ماندم.
آن دو افسر زنگ منزل را زدند و خواستند تا یکی از پسرهای آقای موسوی برای ارائه یک سری توضیحات با ما به کلانتری بیاید یک طلبه جوانی سوار ماشین شد من قبل از اینکه دو افسر شهربانی سوار خودرو شوند خیلی سریع به او گفتم که اگر از تو سؤال کردند که چرا مسجد را سیاه پوش کرده اید بگو به خاطر دهه فاطمیه طلبه جوان با تعجب به من گفت این ایام که ایام فاطمیه نیست! به او گفتم بالاخره یک بهانهای جور کن و بگو، هر چه میگویی بگو، اما نگو به خاطر ۱۷ شهریور است. سوار شدیم و به کلانتری رسیدیم از درب خودرو تا درب اتاق رئیس کلانتری کنار گوش طلبه جوان میگفتم که در جواب سؤالهای رئیس کلانتری چه بگوید.
او با چهرهای ناراحت وارد اتاق رئیس کلانتری شد و با چهرهای خوشحال بیرون آمد و به من گفت که هرآنچه که شما به من گفتید، شد. این طلبه جوان را تا بیرون کلانتری همراهی کردم از او به خاطر احضارش به کلانتری عذرخواهی کردم و برایش ماشین گرفتم و او را به خانه اش فرستادم.
در آن دوران چه کتابهایی را مطالعه میکردید؟
سرتیپ توتیایی:حکومت پهلوی ۸۰۰ عنوان کتاب را به عنوان کتب ممنوعه اعلام کرده بود که عمده این کتابها کمونیستی بود.
ضد اطلاعات به ما دستور داده بود لیست کتابهایی که در اختیار دارید را به آنها بدهیم و آن تعدادی از کتابها در لیست کتب ممنوعه باشد به ما بگویند که به آنها تحویل دهیم. من به ضداطلاعات گفتم که من کتاب زیاد دارم میشود صورت کتب ممنوعه را به من بدهید که من ببینم کدام کتاب ممنوعه را دارم و کدام را ندارم؟ ضداطلاعات هم صورت کتب ممنوعه را در اختیار من قرار داد. البته هدف و نیت من این بود که کدام یک از کتب ممنوعه را نخوانده ام بروم و آنها را نیز بخوانم.
آیا شما ماموریت کنترل حکومت نظامی و مقابله با تجمع کنندگان در طول خدمت به شما سپرده شد؟
سرتیپ توتیایی: در اولین روز نخست وزیری ازهاری من برای مدیریت و برخورد با تجمع دانشجویان در دانشگاه ملی آن زمان و شهید بهشتی فعلی مأمور شده بودم. در آن روز بنا بود هیچ کلاس درسی تشکیل نشود و فقط بنا بود اساتید به دانشگاه بیایند. من تا آن زمان تجربه مواجهه با دانشجویان را نداشتم وقتی وارد دانشگاه شدم با تجمع خیل کثیری از دانشجویان در داخل دانشگاه مواجه شدم.
ابتدا به سربازان و درجه دارهایی که همراهم بودند گفتم که بروید و دانشجویان را متفرق کنید یک لحظه به خودم آمدم که اگر درنگ کنم چند جنازه روی دستمان است فوری به آنها گفتم که باز گردند و خودم اسلحه ام را کنار گذاشتم، کلاه آهنی را بیرون آوردم و کلاه نرم پوشیدم و به تنهایی و بدون هیچ همراهی به میان جمعیت دانشجویان رفتم.
روی بلندی ایستادم و صحبتهای خودم را با نام خدا آغاز کردم به محض به زبان آوردن نام خدا سکوت بر جمع حکمفرما شد به دانشجویان معترض گفتم که آقایان و خانمها اینجا جز دیوار و درخت چیز دیگری نیست، انسانی نیست که صحبتها و شعارهای شما به گوشش برسد این شعارهایی هم که شما میدهید ما همه را حفظیم اگر میخواهید نیمی از شعارها را شما بدهید نیم دیگر را بگویم سربازانی که همراه من هستند فریاد بزنند. ما گوشمان از این حرفها پر است اگر دانشجو هستید و مسئولیت اجتماعی برای خودتان قائل هستید بروید و در خیابان پهلوی آن روز و ولیعصر امروز شعار بدهید چرا اینجا جمع شده اید به خیابان بروید و پیامتان را به مردم منتقل کنید چرا که آنها هستند که باید پیام شما را دریافت کنند گوش ما از این شعارها پر است.
تعدادی از دانشجویان به من گفتند که ماشین و خودرویی نیست که ما به آنجا برویم من گفتم که برایتان ماشین فراهم میکنم به سربازانی که همراهم بودند گفتم که بروید سر خیابان هر جلوی هر ماشینی که رد میشود را بگیرید و تعداد از دانشجویان را که میشود سوار ماشین کنید به مقصد خیابان پهلوی آن زمان و، ولی عصر امروز تا بروند در آنجا شعار بدهند.
یک روز من برای کنترل و برخورد با آشوب خیابانی در منطقه دزاشیب تا میدان تجریش مأمور شدم و برای برخورد با تجمع مردم دستور تیراندازی داشتم تمام دعاهایی که بلد بودم خواندم و به معصومین متوسل شدم تا بدون تیراندازی و خونریزی به تجمع مردم پایان برسانم.
با خودرو نظامی تا جلوی بیمارستان شهدای تجریش که آن زمان به نام بیمارستان رضا پهلوی بود رفتم در آنجا دیدم که یک تانکر با ۵ هزار لیتر گازوئیل ایستاده چند نفر به من گفتند هر چه به راننده کامیون میگوییم که بیمارستان سوخت ندارد گازوئیل را به بیمارستان بدهد اعتنایی نمیکند من رفتم و در ابتدا با خوش خلقی به راننده کامیون گفتم که پول گازوئیلت هرچه قدر میشود به تو میدهم گازوئیل را به بیمارستان بده راننده با بی اعتنایی سوار کامیونش شد که برود به او گفتم که این گازوئیلها را برای کجا میبری.
گفت که برای خانه یکی از سناتورها با عصبانیت یقه اش را گرفتم و از داخل ماشین بیرونش کشیدم و گفتم که بیمارستان برای خدمت رسانی به بیماران با مشکل مواجه است و سوخت ندارد آن وقت تو برای گرم کردن خانه فلان سناتور ۵ هزار لیتر گازوئیل در شهر جا به جا میکنی و هر چه به تو میگویم پولش را به تو میدهم گازوئیل را به بیمارستان بده اعتنا نمیکنی؟! در همان حال به یکی از تجمع کنندگان که رانندگی بلد بود گفتم که پشت کامیون بنشیند و تانکر سوخت را به داخل بیمارستان ببرد. این رفتار من باعث شد تا اعتراض تعدادی از تجمع کنندگان به تشویق و شادی تبدیل شود و از شعار دادن و آتش روشن کردن دست بکشند به آنها گفتم به جای دست زدن دیگر تجمع کنندگان را نیز آرام کنید و به تجمعتان پایان دهید و آنها هم همین کار را کردند و بدین ترتیب تجمع اعتراضی آن روز بدون تیراندازی و خونریزی و کشتار خاتمه پیدا کرد.