با خواندن کتاب متوجه میشویم که کودکان چه ویژگیها، نیازها، دلمشغولیها و احساساتی دارند و بهتر است چگونه دنیایی را نزد ما تجربه کنند تا در آینده هم خودشان از نظر روانی آسودهتر باشند، هم ما وقتی در زمان پیری به رفتار و سکنات آنها نظر میاندازیم، حسی سرخوشانه را تجربه کنیم.
بچهها، بچهها، بچهها. همهجا صحبت از آنهاست. از آنها گریزی نیست. وقتی قصه آخر شب را برای کودکتان خواندهاید و مطمئن شدهاید که او دیگر به خواب رفته است، میروید سراغ اینستاگرام تا کمی تمدد اعصاب پیدا کنید. پشت سر هم صفحاتی روبهرویتان سبز میشود که از آداب بچهداری، شش خطای پدر و مادرها در تربیت فرزند، سه راه تربیت فرزند مودب، روشهای افزایش اعتمادبهنفس در کودکان و... میگویند؛ افرادی که عموماً وقتی حرفهایشان را میشنویم بیشتر از آنکه احساس آرامش کنیم، حس گناهکاری به ما دست میدهد: نکند من پدر بدی هستم، هزاربار به همسرم گفتهام با بچه اینگونه رفتار نکن، اما کو گوش شنوا، اصلاً از اول فکر فرزندآوری بدون دانش و مهارت کافی برای فرزندپروری اشتباه بود. این یکی از شایعترین احساساتی است که پدران و مادران بهخصوص در عصر مدرن تجربه میکنند. میگویم عصر مدرن، چون همان زمانی که احساس عذاب وجدان یقهمان را چسبیده، یادمان میافتد که پدر و مادرهای ما با بچههایشان دقیقاً شبیه فرمولهایی که انواع و اقسام این صفحههای مجازی به ما توصیه میکنند، رفتار میکردند یا نه؟ بگوییم نه، بعد لابد باید در سلامت روان خودمان شک کنیم، چون از طریق همین صفحهها شنیدهایم که وقتی با کودکی طرز رفتار نادرستی صورت بگیرد، او بزرگسالی نامتعادلی را از سر خواهد گذراند و بهبیانیدیگر به شخصی بالغ بدل نخواهد شد. بگوییم آری، باید به این پرسش پاسخ دهیم که پس چرا ما انسانهای بالغ و عاقل بلد نیستیم با کودکانمان درست رفتار کنیم؟
به گزارش هممیهن، با همه این پرسشهای گیچکننده، انگار کمتر در این نکته تردید میشود که نسبت به ادوار پیشین حیات بشر، بهخصوص در چند دهه اخیر، میزان توجهی به کودکان و تربیت آنها میشود، قابل مقایسه با گذشته نیست. قدیمتر اصلاً دوره کودکی و نوجوانی چندان مفهوم نبود، بنابراین اینکه این دوره خاص باید با آدابی ویژه سپری شود، محلی از اعراب نداشت. مردمان بچهدار میشدند، چون به خیلی چیزها مثل بقای نسل و دستورات مذهبی فکر میکردند یا به نیروی کار در مزارع احتیاج داشتند و میدانستند بدون فرزند پیری بسیار سختی در پیش خواهند داشت. امروزه، اما اینگونه نیست و همانطور که ذکرش رفت، فکر و ذکر مردمان شده است تامین رفاه، شادی و امنیت برای کودکان. برخی البته گلایه میکنند که تا بود، پدرسالاری امان ما را بریده بود و الان هم که خود پدر و مادر شدهایم، باید طوق بندگی فرزندان را به گردن بکشیم. میگویند زمانه شده است زمانه فرزندسالاری. اگر چنین افکاری ذهن شما را به خود مشغول کرده است و نگرانید که انگ «پدر و مادر بد» به شما بخورد، خواندن کتاب «مهارتهای پدری و مادری کردن» میتواند برای شما تجربهای فوقالعاده آموزنده و دلگرمکننده باشد. این کتاب که ازجمله کتابهای تهیهشده در موسسه «مدرسه زندگی» آلن دوباتن است، به گفتوگویی جذاب با والدین میپردازد و بسیاری از خطاهای ذهنی و شناختی آنها را در برخورد با کودکان مورد بحث قرار میدهد. با خواندن کتاب متوجه میشویم که کودکان چه ویژگیها، نیازها، دلمشغولیها و احساساتی دارند و بهتر است چگونه دنیایی را نزد ما تجربه کنند تا در آینده هم خودشان از نظر روانی آسودهتر باشند، هم ما وقتی در زمان پیری به رفتار و سکنات آنها نظر میاندازیم، حسی سرخوشانه را تجربه کنیم.
مهمترین و اولین نیاز کودکان، عشقورزیدن است و آنطور که اینجا میخوانیم چنین امری نیازمند مهارتهایی ذهنی و رفتاری است. برای کسب این مهارتها باید کنجکاوی بچهها را بهرسمیت بشناسیم، بیادبی آنها را تحمل کنیم و مهمتر از همه دست از این تلاش بیهوده برداریم که قرار است زندگی کودکانمان را کنترل کنیم و جهانی کاملاً امن و بدون کوچکترین نگرانی، اضطراب و هراس برای آنها بسازیم. در جایجای کتاب این ایده پرورده شده است که؛ «زندگی خوشبختترین انسانها هم پر است از چالشهای گوناگونی که در مقاطعی آنها را دچار احساس حسرت، اضطراب، فلاکت و فقدان میکند.»، بنابراین «غم و اندوه احساسی غیرعادی و عجیب نیست بلکه واکنش طبیعی و مناسبی است که انسانها در برابر تراژدی حیات بروز میدهند.» جز این «باید به کودکانمان اجازه بدهیم جنبههای ناخوشایند شخصیت ما را نیز گاهی مواقع تجربه کنند تا یاد بگیرند آدمها همیشه طبق تصورات ذهنی او رفتار نمیکنند و نباید بهدلیل این فاصله از آدمها متنفر شود.» طبق برداشت غالب طرحشده در این کتاب باید به بچهها یاد بدهیم، میتوانند با اغماض و نوعی شوخطبعی به ایرادهایشان نگاه کنند، خودشان را دوست داشته باشند و اعتمادبهنفس هم داشته باشند، زیرا همه ما انسانها از این لحاظ که بینقص نیستیم کموبیش شبیه یکدیگریم. در همین زمینه «برای ایجاد اعتمادبهنفس در کودکان نیازی نیست به آنها القاء کنیم که موجودات خارقالعادهای هستند، بلکه کافی است نشانشان بدهیم که بقیه آدمها هم آنقدرها خاص نیستند.» با چنین مقدماتی، بهتر است بیادبیهای کودکان را هم به پای فقدان سلامت روان آنها نگذاریم و از بابت داشتن فرزندی سرکش غصه نخوریم، زیرا «بچههای بیادب در آینده خلاقترند، چون جرأت دارند ایدههایی را که به ذهنشان میرسد، بدون نگرانی از قضاوت دیگران مطرح کنند». چنین بچههایی همانطور که هر بچه نرمالی اینگونه است، به «بازی» بیش از «نظم و انضباط» بها میدهند و میتوانند راحتتر خودشان را بروز بدهند. نتیجه چنین امری نیز این است که آنها این مهارت را پیدا میکنند که به همان راحتی که از درد و رنجهای جسمانیشان صحبت میکنند، از اضطرابهایشان نیز سخن بگویند و مشکلات روانشناختیشان را بشناسند و آنها را طرح کنند و با همین بیان آنها، راهی برای درمانشان بیابند.» مخلص کلام آنکه ما در این دنیا پدر و مادر بینقص نداریم، اما پدر و مادر «بهقاعده» و «متعادل»، آنهایی هستند که عشق میورزند و محبت میکنند و ضمن اینکه به کودکانشان اطمینان میدهند کنار آنها هستند، اما به آنها میآموزند که قرار نیست زندگی آنها کاملاً ایمن، منظم و مرفه باشد. آنها در عوض «فرزندانشان را برای مواجهه با دنیای واقعی آماده میکنند، دنیایی که در عین اینکه پر از عیبونقص است، خوبیهای خودش را هم دارد.»