محیالدین ابنعربی و ابنرشد دو ستون دوران طلایی فرهنگ اسلامی بودند که یک بار در ملاقاتی کوتاه، گفتگویی رازآلود و رمزگونه با یکدیگر داشتند. ملاقات آنها را میتوان نمادی از گفتگوی بین عقلگرایی فلسفی و تجربۀ عرفانی دانست.
ابن رشد فیلسوفی است که به دلیل تلاشهایش برای ترکیب فلسفه و مذهب، از جنبههای مختلف هم مورد انتقاد بوده و هم تحسین شده است. ابن عربی در «فتوحات مکیه» از او به عنوان «یکی از بزرگترین اساتید تفکر عقلی» یاد کرده است.
به گزارش فرادید، ابنرشد در آثار خود اهمیت بیسابقهای به «عقل» و تفکر نظری داد؛ او فلسفه را وسیله دستیابی به حقیقت مطلق معرفی کرد و جایگاه آن را در قله همه علوم قرار داد. او نه تنها استدلال میکرد که فلسفه جایز است، بلکه آن را برای برخی همچون یک ضرورت مسلم در نظر میگرفت.
ابن رشد همچنین اعتقاد داشت که حتی کتابهای مقدس در جایی که با عقل در تضاد باشند باید به صورت تمثیلی در نظر گرفته شوند و به همین دلیل است که فقط «فیلسوفان» باید آنها را تفسیر کنند.
ابن عربی، یکی از نامدارترین عارفان سنت عرفانی اسلام، هنوز نوجوان بود که آوازۀ فتوحات و مکاشفات عرفانیاش در اندلس پیچید و ابنرشد درخواست کرد که با او ملاقات کند. ابن رشد از دوستان صمیمی پدر ابن عربی بود و درباره بینشها و دانشهای روحانی پسر جوان بسیار شنیده بود.
این ملاقات عجیب و رمزآلود طبق روایت خود ابن عربی اینگونه اتفاق افتاده است: وقتی ابن عربی وارد منزل ابنرشد میشود، فیلسوف از جای برخاسته و خوشآمد میگوید و در حین خوشآمدگویی میگوید: «آری»؛ ابن عربی هم در جواب میگوید: «آری».
ابن رشد شادمان میشود. اما سپس ابن عربی میگوید: «نه»، ابن رشد مضطرب میشود و به تردید میافتد. سپس ابنرشد میپرسد: «در اشراق عرفانی و الهام الهی چه راه حلی یافتهای؟ آیا آنچه یافتهای منطبق بر آن چیزی است که تفکر عقلی به آن رسیده است؟» ابنعربی پاسخ میدهد: «آری و نه».
خود ابن عربی در فتوحات مکیه مینویسد: «بین این «آری و نه» ارواح از اجسام فرار میکنند و گردنها از بدنها جدا میشوند». ابنرشد وقتی این پاسخ «آری و نه» را میشنود رنگش میپرد و با تنی لرزان به روی زمین مینشیند.
این دیدار کوتاه و معماگونه به نمادی از تقابل دو مکتب فکری فلسفی و عرفانی تبدیل شده است؛ تقابل میان «علم» و «معرفت»؛ دو نوع متفاوت از دانش که یکی از آنها «منطقی، تحلیلی و زبانی» است و دیگری «شهودی، تجربی و تا حد زیادی غیرکلامی».
اولی شامل جمع آوری و پردازش اطلاعات است، در حالی که دومی شامل یک تجربه مستقیم از موضوع دانش است. عقل گرایی ابنرشد آن مسیری است که میتواند به «اطلاعاتی» درباره خدا برسد، اما ابنعربی خداوند را در یک تجربۀ زنده درمییابد.
اما این به آن معنا نیست که ابن عربی ضد فلسفه بود؛ تقریباً همه آثار او به مسائل بسیار پیچیده فلسفی میپردازند و میتوان گفت که جهان بینی او به همان اندازه که عرفانی و شهودی است متکی بر مباحث نظری هم هست.
در واقع ویژگی خاص دیدگاه ابنعربی این است که میخواهد دو نگاه متفاوت به هستی را در یک منظر واحد جمع کند. از نظر او هر چیزی که وجود دارد، شیوهای منحصر به فرد از ظهور «هستی» است.
ابنعربی در یکی از عبارات معروف خود مینویسد که همه چیز همزمان هم خداست و هم خدا نیست. به عبارت دیگر از منظر ذات الهی، همه چیز یکی است، زیرا همه چیز تجلی یک هستی واحد الهی است، اما از یک منظر دیگر، هر چیزی به این دلیل که یک تجلی منحصر به فرد از هستی است از سایر چیزها جدا میشود.
به همین دلیل، ابنعربی میخواهد به ما بیاموزد که معرفت ما کامل نخواهد شد مگر اینکه بتوانیم از یک سو حضور خداوند در موجودات و از سوی دیگر تعالی و جدایی او از موجودات را همزمان درک کنیم.
یکی از تعابیر او در این خصوص عبارت «دو چشم دل» است؛ چشم عقل غیریت و تعالی خداوند از موجودات را درک میکند، در حالی که چشم تجربۀ عرفانی شاهد وحدت موجودات و حضور الهی در آنهاست. اگر یک «چشم» قدرتمندتر از دیگری باشد، «دید» ما ناقص است.
شاید منظور از «آری و نه» در گفتگوی ابن عربی با ابن رشد همین بوده باشد؛ تجربۀ عرفانی هم با درک نظری از هستی سازگار است و هم با آن تفاوت دارد؛ درک نظری و فلسفی تنها یک «چشم» است که بدون گشوده شدن چشم دیگر و دیدن همزمان «جدایی و وحدت»، دید ناقصی خواهد داشت. «لازم» و درست بودن درک نظری، آری؛ «کافی» بودن آن، نه.