«آقا با اشاره به ضایعهای که پیش آمده به همسر آقای رئیسی توصیه میکنند این قضیه موجب نشود کارهای علمی و فرهنگی ایشان متوقف شود. یکطرف دو دخترش نشستهاند و طرف دیگر هم حجتالاسلاموالمسلمین علمالهدی.»
دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری روایتی از حضور حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در منزل رئیسجمهور فقید و دیدار با خانواده ایشان ایشان تحت عنوان «خدا این مرد را دوست داشت» منتشر کرد.
مطلبی که میخوانید حاشیه نگاری محمد صادق علیزاده، خبرنگار از حضور رهبر معظم انقلاب در منزل شهید رئیسی است که در رسانه khamenei.ir منتشر شده است. متن این روایت به شرح زیر است:
خیلی سفارش ایشان را میکردم؛ این را آقا میگویند. صحبت دربارهی مادر آقای رئیسجمهور است. آقا میگویند به رئیسجمهور توصیه کرده بودند در سفرهای مشهد، دیدار با مادر را هیچوقت از قلم نیندازند. میروم توی فکر. رئیسجمهور سکاندار اجرایی کشور است و مردم این مقام را امانت به او سپردهاند.
بخش مهمی از شکلگیری شخصیتی که امین میلیونها ایرانیست مدیون تلاشهای یک زن است. زنی که آقا از نقش بزرگش غافل نبودهاند. خانم سیدهای ساکن در یک منزل کوچک که در یکی از مناطق معمولی مشهد قرار گرفته؛ شبیه همین منزل ساده و بیآلایش رئیسجمهور که حتی همان تجملات عادی خانه و زندگی خیلی از مردم عادی را هم ندارد.
جایی دیگر آقا به خانم دکتر علمالهدی همسر آقای رئیسی هم اشاره میکنند و فعالیتهای فرهنگی و علمیای که ایشان دارد. اشاره هم میکنند که خانم دکتر اخیراً نامهای برایشان نوشته است. یکی از اطرافیان توضیح میدهد مطلبی بوده مربوط به کنگرهی جهانی قرآن و علم قرآنی. آقا با اشاره به ضایعهای که پیش آمده به همسر آقای رئیسی توصیه میکنند این قضیه موجب نشود کارهای علمی و فرهنگی ایشان متوقف شود. یکطرف دو دخترش نشستهاند و طرف دیگر هم حجتالاسلاموالمسلمین علمالهدی.
غم فقدان برای خانواده غم بزرگی است. آقا میگویند انشاءالله خداوند درجات آقای رئیسی را عالی کند. تأکید هم دارند که فقدان آقای رئیسی هم برای خودشان هم برای کشور و هم برای خانواده هیچ جبرانی ندارد و خسارت سنگینی است. تصریح دارند که برای همه از خودشان تا کشور و خانواده و همسر و فرزندان، داغ بزرگ و سختی است. لابهلای صحبتها و توصیهها، حواسشان به این غم هم هست. توصیهای معنوی هم دارند برای تحمل و سعهی صدر و صبر.
به یکی از دعاهای موجود در مفاتیحالجنان اشاره میکنند. توضیح میدهند که دعایی است مربوط به نمازهایی که در نجف خوانده میشود و مستحب است که بعد از هر نماز خوانده شود. فیالمجلس هم با حافظهی قویای که دارند گریزی به فقراتی از آن میزنند:
اللّٰهُمَّ لَابُدَّ مِنْ أَمْرِکَ، وَلَابُدَّ مِنْ قَدَرِکَ وَلَابُدَّ مِنْ قَضَائِکَ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِکَ؛ خدایا از دستورت و تقدیرت و قضایت چارهای نیست و هیچ نیرو و توان جز به خدای بلندمرتبهی بزرگ نیست.
اللّٰهُمَّ فَمَا قَضَیْتَ عَلَیْنَا مِنْ قَضَاءٍ أَوْ قَدَّرْتَ عَلَیْنَا مِنْ قَدَرٍ فَأَعْطِنَا مَعَهُ صَبْراً یَقْهَرُهُ وَیَدْمَغُهُ وَاجْعَلْهُ لَنا صَاعِداً فِی رِضْوانِکَ؛ پس آنچه بر ما از قضایی که حتم کردی یا از تقدیری که مقدّر نمودی، همراه آن به ما صبری عطا کن که بر آن چیره شود و آن را درهم کوبد و آن شکیبایی را برای ما، نردبانی به سوی خشنودی و لطفت قرار ده.
آقا میگویند این دعا که فقط مخصوص نجف نیست؛ در مفاتیح پیدایش کنید و بخوانید. مشخصاً هم اشاره دارند که بعد از نماز شب هم میشود آن را خواند.
لابهلای صحبتها و بیان خصوصیات رئیسجمهور شهید، آقای علمالهدی به فعالیتهای قرآنی آقای رئیسی اشاره میکند که طبقهای را در منزل وقف کارهای قرآنی کرده بود. یکی از فرزندان رئیسجمهور هم که این روزها در حال دریافت مدرک دکتراست این مکان را به این فعالیتها اختصاص داده.
آقا پیگیر تعداد نوههای شهید رئیسی میشوند. یکی از نوهها که ظاهراً بزرگترین هم هست، میپرد توی بحث: «پنج تا!» نرملبخندی روی چهرهی همه مینشیند. چای از راه رسیده. خوشزبانی نوهها هم فضای صمیمی موجود را لطیفتر کرده. نوهی ۵ ماههی دیگری را به آغوش آقا میدهند و دعایی و اذان و اقامهای.
چای که نوشیده میشود دوباره بحث میرود سمت خصوصیات شهید رئیسی. آقا میگویند یکی از خصوصیات خوب آقای رئیسی این بود که با دعا و گریه مأنوس بوده. تأکید دارند فرصت مهمی است که رئیسجمهور اهل معنویاتی از این سنخ باشد. موضوعی که عموماً در دیدارهای مسئولان نظام هم همیشه آن را توصیه میکنند؛ هرقدر مسئولیت بالاتر نیاز به معنویات و التجاء به درگاه الهی هم بیشتر.
در ادامه هم اهمیت موضوعات معنوی برای مسئولیتهای بزرگی مانند ریاست جمهوری را متذکر میشوند و مشخصاً هم به خواندن نماز شب و تلاوت مرتب قرآن اشاره میکنند. آقای علمالهدی هم گفته بودند که سفرهای مشهد آقای رئیسجمهور، ساعتی به دیدار با مادر و بستگان اختصاص داشته و بعد هم شب تا صبح در حرم مشغول عبادت بودهاند.
نکتهی مهم دیگر در صحبتها، کار و تلاش آقای رئیسی است و شب و روز را نشناختن. آقا به خاطرهای اشاره میکنند که خود آقای رئیسجمهور تعریف کرده؛ اینکه ساعت ۲ یا ۳ نصفهشب از یکی از سفرهای خارجی به تهران میرسد و قرار بوده صبح فردایش هم کرج باشد. هر جور حساب کرده دیده امکان این نیست که هم استراحت کند و هم صبح فردا اول وقت، کرج باشد. همان نصفهشب راهی کرج میشود و دو سه ساعتی استراحت و بعد هم صبح اول وقت، حضور در برنامه.
بماند که سفر خارجی هم اسمش سفر است وگرنه فردی مثل من که در یکی از همین سفرها با رئیسجمهور همراه بوده میداند که از بدو ورود تا زمان خروج فقط دوندگی است و جلسه و ملاقات و کار و بیدارخوابی؛ موضوعی که آقا هم به آن اشاره میکنند.
آقا صراحتاً تأکید میکنند سفرهای خارجی آقای رئیسی دوسهروزه نبوده که در کنارش برنامهای هم برای بازدید و گردش و استراحت باشد. چیزی که در خیلی از سفرهای خارجی یک امر معمول و عادی و پذیرفته شده است. سفرهایی بوده ده پانزده ساعته و مملو از جلسات و ملاقات و مذاکرات کاری با مقامات خارجی.
در سفری که بهعنوان خبرنگار برای حضور در اجلاس بریکس با رئیسجمهور عازم آفریقای جنوبی شدیم صابون این موضوع حسابی به تنم خورد. حدود ۱۰ ساعت پرواز به مقصد کشوری در نیمکرهی جنوبی در قعر قارهی آفریقا، هجده نوزده ساعت حضور در ژوهانسبورگ با یک برنامه پر چگالی، از شرکت در اجلاس تا ملاقات با هیئتهای مختلف خارجی و بعد هم دوباره عازم فرودگاه شدن برای برگشت به تهران. تمام نفس گرفتنمان، همان استراحت نیمبندِ پرواز برگشت بود به سمت تهران آنهم روی صندلیهای اتوبوسیِ هواپیما.
اول طلوع آفتاب هم رئیسجمهور با همان شال سبز سیدیاش شروع کرد به حال و احوالپرسی با هیئت همراه. از نوک هواپیما و کابین خلبان شروع کرد تا سالن انتهایی هواپیما که محل استقرار خبرنگاران و عکاسان و تصویربردارانی بود که از شدت بیخوابی و خستگی، تمام پیچ و مهرههایشان باز شده بود.
در مهرآباد که از هواپیما پیاده شدیم گروه خبری جملگی راهی منزل شدند برای چندساعتی خوابیدن و سرپا شدن. رئیسجمهور اما دوباره رفت پاستور و مشغول کارها و جلسات در نهاد ریاست جمهوری شد. خیلیها باورشان نمیشد که کل سفر خارجی ما به نیمکرهی جنوبی همان ۲۰ ساعتی بوده که در پرواز رفتوبرگشت داخل هواپیما بودیم و هجده نوزده ساعتی که ژوهانسبورگ بودیم. همین موضوع را هم تیتر گزارشی کردم که برای یکی از خبرگزاریها نوشتم: ۱۹ ساعت ژوهانسبورگ!
این روحیه چیزی نیست که بشود با پروپاگاندای تبلیغاتی و رسانهای در ذهن افکار عمومی ایجاد کرد. محتوای رسانهای برای باورپذیر بودن باید سرریزی از واقعیت باشد. واقعیتی که آنقدر بزرگ باشد که سرریزش بریزد توی رسانه و مردم این را خوب میفهمند.
نشانهاش؟! حضور میلیونی در تشییع آقای رئیسجمهور در تبریز و قم و تهران و بیرجند و مشهد. نمادی از سرمایهی اجتماعیِ جمهوری اسلامی که فقط دولتمردان حقیقی میتوانند آینهای شوند برای بازنمایی این قوت و قدرت. جوری که بهتصریح آقا حتی هیئتهای خارجی که این روزها به تهران آمده بودند هم آن را حس کرده و بعضیهایشان در دیداری که چند ساعت بعد با رهبر انقلاب داشتند به آن اشاره و اذعان هم کرده بودند.
یک طرف ماجرا وجه غمانگیز و فقدان آقای رئیسجمهور است و یکطرف دیگر، واقعیتها و تصاویر باشکوه مردمی که آینهی شهید رئیسی آن را بازنمایی کرد. این همان موضوعی است که بهتصریح آقا مایهی تسکین است و باید آن را شکر کرد.
آقا تصریح میکنند که خدا آن مرحوم را دوست داشته و نسبت به او لطف داشت که دلهای مردم را اینجور به سمتش جلب کرد و رفتنش از حیات دنیوی را هم اینطور بابرکت و مبارک قرار داد که آینهی ارزشها و شعارهای انقلاب بشود و قدرت و قوت و سرمایهی اجتماعی کشور و نظام را اینطور به رخ بکشد که حالا در دل این فقدان، یک فرصت بزرگ برای کشور و اسلام ایجاد شده است.
موقع رفتن، همسر آقای رئیسی از آقا التماس دعا دارد به جهت تسکین قلب و آرامش. آقا دعا میکنند و من به این فکر میکنم که در طول دیدار، التهاب و ناآرامی در چهرهی کسی ندیدم شبیه آن چیزی که در نمونههای مشابه از صاحبان عزا میبینیم؛ نمودی از صبر و شکیبایی اهل منزل که برونداد ایمان است. هنگام خروج هم یکی از نوههای آقای رئیسی جلو میآید و میگوید میشود چفیهتان را بدهید؟! آقا خیلی صمیمانه و پدرانه میگویند بله که میشود.
چفیه را میدهند و میگویند موقع آمدن دو نفر دیگر هم این را خواسته بودند ولی ندادم. صاحب جدید چفیه با شنیدن این جملات قند توی دلش آب شده و چهرهاش هم به لبخند باز میشود؛ دیگران هم. جو که آرام میشود آقا به یکی از اطرافیان میگویند به آن دو نفر هم چفیه بدهند.
پایانبخش جلسه هم طلب صبر است برای همسر و فرزندان و بستگان. دیدار تمام شده و آن بیرون در کوچه و خیابان، تصاویر رئیسجمهوری روی درودیوار است که مردم او را خیلی شبیه خودشان میدانستند.