bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۷۴۴۵۵۴
وقتی ردِ اشک بر سیاهی زغال می‌ماند؛ صداهایی که از عمق ۳۰۰ متری زمین شنیده نشد

روایتی از جان‌باختن کارگر معدن زغال‌سنگ «آبنیل» کرمان

روایتی از جان‌باختن کارگر معدن زغال‌سنگ «آبنیل» کرمان

«این بیچاره‌ها هر ماه ۳۰ روز زیر کوه کار می‌کردن ولی ۸ میلیون و ۹ میلیون تومن حقوق می‌گرفتن و از برج ۱۲ پارسال بیکار شدن، چون بخش پیمانکاری تعطیل شد. ما هم تا اعتراض می‌کنیم میگن شرکت ورشکست شده. هر کارگاه استخراج حدود ۶ تا کارگر داره و هر کارگاه باید روزانه ۳۰ تا واگن زغال تحویل بده، چون حقوقمون به تعداد واگن زغالی که تحویل میدیم حساب میشه.»

تاریخ انتشار: ۰۹:۲۴ - ۲۴ خرداد ۱۴۰۳

روایت روزنامه اعتماد از جان‌باختن کارگر معدن زغال‌سنگ «آبنیل» کرمان در ادامه می خوانید.

فردی گفت: «… پیش از ظهر پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳، بخشی از دیواره زغال کارگاه استخراج معدن زغال سنگ آبنیل کرمان فرو ریخت. معدن آبنیل، نزدیک روستای بی‌بی حیات است و ۶۵ کیلومتر با شهر کرمان فاصله دارد. ساعاتی بعد از حادثه، مدیرعامل جمعیت هلال‌احمر استان کرمان خبر داد که یک تیم امداد ونجات از شهرستان زرند به معدن اعزام شده است. در این حادثه، یک کارگر کشته شد و دو کارگرمصدوم به بیمارستان کرمان منتقل شدند» …

عبدالله

هنوز روی مزار علی، سنگ نگذاشته‌اند. فقط یک پارچه سیاه روی خاک مزارش انداخته‌اند. عبدالله، برادر بزرگ‌تر علی، می‌گوید برای «چهلم» سنگ می‌گذارند. می‌خواهند روی سنگ بنویسند: «علی فروغی؛ پدری مهربان و همسری فداکار، زاده ۱۳۶۲.»

پنجشنبه، مراسم «هفتم» برای علی گرفته بودند در روستای زادگاهش؛ «دشتخاک»؛ روستایی با ۳ هزار نفر جمعیت، در ۳۵ کیلومتری زرند. عبدالله می‌گوید همه مردان دشتخاک، کارگر معدن زغالند. عبدالله هم در معدن زغال «هَشونی» کار می‌کند. عبدالله می‌گوید علی، هشتمین نفر از مردان دشتخاک است که معدن زغال جانش را گرفته. قبل از علی، یک نفر داخل معدن با برق خشک شد و بقیه زیر زغال و آوار کوه له شدند. عبدالله که پای غسل و کفن پیچی برادرش ایستاده بود، آسیب‌های بدن علی را یکی یکی برایم شمرد: «سرش شکسته بود. گردنش شکسته بود، دست و کتف و قفسه سینه وپاش شکسته بود. فکش خرد شده بود.»

عبدالله می‌گوید معدن زغال همین است، زنده وارد معدن می‌شوی ولی شاید جنازه‌ات را از معدن بیرون بیاورند. عبدالله می‌گوید هیچ کدام از مردان دشتخاک به این فکر نمی‌کنند که احتمال مرگ در معدن زغال، خیلی خیلی بیشتر از احتمال زنده بیرون آمدن است، چون برای این مردان، سیر کردن شکم زن و بچه‌های‌شان خیلی خیلی مهم‌تر از فکر کردن به احتمال‌ها و شایدهاست. عبدالله، خیلی بهتر از کارگران معدن زغال «آبنیل» می‌توانست بفهمد دفن شدن زیر آوار زغال یعنی چه، چون همین زجر را تجربه کرده بود.

«سال ۸۹ رفتم زیر زغال. زیر پای زغال خالی شده بود. کوه ریزش کرد. زیر ۲ تن زغال دفن شدم. همه جا سیاه بود. زغال اگه سفت نباشه آدم نمی‌میره. نمی‌تونستم حرکت کنم. ولی می‌تونستم نفس بکشم. نیم ساعت طول کشید تا نجاتم دادن.»

ملک

حجم زغالی که قبل از ظهر ۱۰ خرداد از سینه کوه کنده شد و بر سر علی و موسی ریخت، ۲۰ تن بود. ملک، روز بعد از حادثه به کارگاه استخراج برگشت و خرده‌های آوار زغال را در ۲۶ واگن ۷۰۰ کیلویی جمع کرد.

«صبح پنجشنبه، من و علی و موسی و احمد، دو ساعت توی کارگاه استخراج کار کردیم و با هم حرف می‌زدیم. من از کارگاه بیرون اومدم. رسیده بودم به ۱۰ متر بالاتر از علی و موسی و احمد. صدای عجیبی اومد. توده زغال پایین ریخت. توده زغال با ۱۵ سانت فاصله از صورت من پایین ریخت. همه جا تاریک شد. به پایین پام نگاه کردم. نور چراغای علی و موسی رو ندیدم. این چراغا تا ۵۰۰ متر دورتر رو روشن می‌کنه. فهمیدم دوستام زیر زغال گیر افتادن. دویدم به سمت کارگاه. زغال، احمد رو چند متر دورتر پرت کرده بود. یک متر زغال روی علی ریخته بود.

فقط سرش بیرون مونده بود. از دهن و دماغش خون می‌اومد. موسی زیر زغال مونده بود ولی اثری ازش پیدا نبود. صدای ناله موسی رو شنیدم. تکه‌های زغال رو کنار انداختم و موسی رو بیرون کشیدم. پا و کتف موسی آسیب دیده بود. زغالی که روی علی ریخته بود سنگین بود. زور دستام به زغال نمی‌رسید. فریاد زدم و کمک خواستم. با پتک چند ضربه به زغال زدم ولی زغال سفت بود. پیکور زدم که زغال رو بشکنم. احمد و موسی هم با اینکه زخمی شده بودن، برای کمک اومدن.

مجتبی هم اومد. من پیکور می‌زدم و زغال رو خرد می‌کردم و اونا خرده‌های زغال رو کنار می‌ریختن. ۲۰ دقیقه طول کشید تا علی رو از زیر زغال بیرون آوردیم. ضربه به سرش خورده بود. از ظاهرش چیزی معلوم نبود. وقتی زغال رو از روی تنش کنار ریختیم، معلوم شد دنده هاش شکسته. یکی از پاهاش بدجور شکسته بود. نبضش رو گرفتم، نبض نداشت. دستش سرد بود. دست گرفتم جلوی دهنش، تنفس نداشت. بدنش سنگین‌تر شده بود. دیگه تموم شده بود. همه گریه می‌کردیم. احمد توی سرش می‌زد. مجتبی شوکه شده بود. ما مثل ۵ تا برادر بودیم. صبحانه و ناهار و شامی که از خونه می‌آوردیم، با هم می‌خوردیم. ما برادرمون رو از دست دادیم.»

ملک تا یک هفته بعد، رفت معدن و رفت به همان کارگاه و زغال بار زد و با هیچ کس حرف نزد. توان باور کردن را از دست داده بود. از آخرین لحظه‌ای که علی را زنده دیده بود تا مرگ علی فقط ۲۰ ثانیه طول کشیده بود. ملک در طول ۱۷ سال معدنکاری، ۸ نفر از دوستان معدنکارش را از دست داد، اما هیچ‌وقت این‌طور عزادار نشد. حتی آن دفعه‌ای که رفیقش ۱۰ دقیقه بعد از آخرین جدل‌شان بر سر برد و باخت تیم فوتبال، رفت برای باز کردن گرفتگی لوله مخزن زغال و زیر زغال سرریز شده زنده به گور شد و فقط یکی از پاهایش از آوار زغال بیرون ماند، ملک تا این حد قوای درک زمان و مکان را از دست نداد.

«همه مردای خانواده من معدنکارن و همگی آسیب و زخم معدن داریم. پدر خانومم، ریه شو از دست داده. برادر خانومم چشمش رو از دست داده و الان بیرون تونل کار می‌کنه. باجناقم به دلیل نشت گاز انفجار دینامیت توی معدن، سه بار سکته قلبی کرده و حالا توی کارگزینی معدن کار می‌کنه. چند سال قبل، وقتی توی معدن، زغال از سطح شیب‌دار بالا می‌بردم، سنگ به کمرم خورد و چند روز بیهوش بودم. مشکل تنفسی دارم و از شدت درد پا، موقع راه رفتن لنگ می‌زنم. ما چاره‌ای جز معدنکاری نداریم، چون توی این منطقه هیچ شغلی نیست.»

احمد

معدن آبنیل، برانکارد نداشت. معدنکاران، جنازه علی را روی ورق آهنی ضخیمی خواباندند و ورق ضخیم آهنی، روی شانه‌های کارگران معدن به بیرون تونل رسید. صورت همه کارگران، از دوده و گرد زغال، سیاه بود، اما اشک‌ها روی این سیاهی راه خودش را باز کرده بود. احمد که تا بیرون تونل هم گریه می‌کرد، دوید به سمت مخزن بارگیری زغال و از دیوار ۱۰ متری بالا رفت و می‌خواست خودش را از بلندی پرت کند که معدنکارها، از لبه دیوار کنارش کشیدند و احمد را با آمبولانس ۱۱۵ به بیمارستان فرستادند. در همین فاصله، جنازه علی هم به پاسگاه روستای کاظم آباد رسیده بود تا به پزشکی قانونی کرمان منتقل شود. علی، صمیمی‌ترین رفیق احمد بود. احمد تا یک هفته بعد از کشته شدن علی نتوانست به معدن برود. روز تشییع جنازه علی، همراه بقیه کارگران معدن به «دشتخاک» رفت ولی نتوانست از ماشین پیاده شود. پنجشنبه، چند ساعت قبل از مراسم هفتم علی، رفت معدن و به استادکار گفت دیگر نمی‌تواند در کارگاهی که تا هفته قبل با علی در آن کار می‌کردند بماند و باید کارگاهش را عوض کنند.

«ما ۳۰۰ متر زیر زمین بودیم. ۵ نفر بودیم. روزای قبل آتشباری می‌کردیم تا دیواره زغال، ترک بخوره و پیکور بزنیم. اون روز اصلا آتشباری نکردیم. فقط پیکور زدیم. نزدیک ظهر بود. واگن خالی نداشتیم. بونکر پر بود. بچه‌ها، بالا پیکور می‌زدن. علی و موسی کنار ستون بودن. من چند متر پایین‌تر بودم. یک لحظه دیدم از بالا زغال میاد. انقدر سریع اتفاق افتاد که مهلت نداد به بچه‌ها بگم مواظب باشین. زغال خورد توی سینه من و چند متر دورتر پرت شدم. علی و موسی زیر زغال گیر افتادن. موسی رو از زیر زغال بیرون آوردیم. زغال روی کل بدن علی ریخته بود و فقط سرش بیرون مونده بود.

ملک با پیکور زغال رو خرد کرد. علی رو از زیر زغال بیرون کشیدیم. سرش شکسته بود و زخم شده بود و پر از خون بود ولی جای زخم معلوم نبود، چون سر و صورتش سیاه بود. زغال بدنش رو له کرده بود. پشت سرش خورده بود به سنگ. قفسه سینه‌اش خرد شده بود. سرش رو بالا گرفتم. از دهنش خون می‌اومد. دو تا نفس زد، فکر کردم به هوش میاد. بدنش سرد شده بود. دست کشیدم روی چشماش.»

احمد از تماشای صحنه جان دادن صمیمی‌ترین دوستش دوبار بیهوش شد. احمد با حادثه غریبه نبود. ۱۹ سال در معدن زغال کار کرده بود و مثل همه کارگران معدن زغال، بارها تجربه حادثه داشت. دو بار از معدن زغال «هُجدک» جنازه بیرون آورد؛ یک بار سال ۸۹ و یک بار سال ۹۹.

سال ۸۹، جنازه کارگران خفه شده از گاز متان را از معدن بیرون کشید، اما سال ۹۹ جنازه‌ای بیرون نیامد. سال ۹۹ احمد فقط سه تا چکمه پیدا کرد از زیر آوار کوه. هنوز هوا کمی که سرد می‌شود، اطراف میله پلاتین داخل ساق پای شکسته‌اش، درد می‌گیرد؛ این میله پلاتین و آن شکستگی جوش خورده، یادگاری است از حادثه معدن هشونی.

«این اولین بار بود که رفیقم جلوی چشمم جون می‌داد. یک جا با هم کار می‌کردیم، یک جا با هم ناهار می‌خوردیم. برای من از مشکلاتش می‌گفت، قرض داشت. ماشینش رو فروخته بود برای بدهی هاش. هر روز با هم برمی‌گشتیم زرند. همیشه کنار هم بودیم. من برادر دارم، ولی علی از برادرم عزیزتر بود.»

آن چند دقیقه لعنتی پیش از ظهر ۱۰ خرداد، تا ابد از جلوی چشم احمد پاک نمی‌شود. می‌گوید در تمام این ۱۹ سال معدنکاری و در تمام عمر ۴۲ ساله‌اش، بدتر از آن چند دقیقه به یاد ندارد. عبدالله، برادر علی، می‌گفت روزها که پشت روزها بروند، حال آدم بهتر می‌شود. می‌گفت خاصیت خاک همین است که به آدم مجال تحمل می‌دهد و حالا که علی را به خاک سپرده‌اند، فرصت تنفس پیدا کرده‌اند. احمد فرصت تنفس نمی‌خواست. احمد فقط رفیقش را می‌خواست.

مجتبی

پیش از ظهر ۱۰ خرداد، مجتبی ۳ متر بالاتر از علی و موسی، به لایه زغال پیکور می‌زد. مجتبی، استاد کار علی بود. توده حجیم زغالی که از سینه کوه کنده شد، در مسیر سقوط کمتر از یک متر با صورت مجتبی فاصله داشت.

«۴ متر زغالِ یک تکه سقوط کرد و ۴ تا ستون توی سینه زغال رو شکست و همکارمون رو کشت.»

مجتبی می‌گفت صبح ۱۰ خرداد، مسوول ایمنی معدن به روال هر روزه از کارگاه بازدید کرده بود و تاییدیه ایمنی داده بود. بازرس اداره کار هم بعد از حادثه به کارگاه آمده بود و در استحکامات و چوب بندی‌های دیواره کارگاه ایرادی ندیده بود. مجتبی ۲۰ سال سابقه معدنکاری در «پابدانا» و «هشونی» و «آبنیل» داشت و می‌گفت معدن زغال، یعنی همین که با همه مراعات‌هایی که داری و حواست هست که هیچ کارگری، کبریت و ساعت کامپیوتری و رادیو و گوشی موبایل به داخل تونل نبرد و هیچ جرقه و شعله‌ای در کار نباشد و داخل تونل‌ها دایم گازسنج می‌زنی، اما هیچ نمی‌دانی کوه برایت چه نقشه‌ای کشیده و هیچ نمی‌دانی وقتی به لایه زغال پیکور می‌زنی، آیا در حال ترک انداختن به گسل هستی یا یک حفره گازی را سوراخ می‌کنی. علی، پنجمین همکار مجتبی بود که معدن زغال، جانش را گرفت.

«یک کارگر معدن زغال پیدا نمی‌کنی که حادثه ندیده باشه. پارسال، ستون استحکامات افتاد روی پای من و مینیسک پام پاره شد. قبلا هم دستم شکسته بود. سه ماه قبل ۲ تن زغال سقوط کرد و به کمرم خورد و مهره کمر و لگنم شکست. کارگر معدن زغال، اگه شانس بیاره و به سن بازنشستگی برسه، دیگه چیزی ازش باقی نمونده بس که هر روز، از ۸ صبح تا ۸ شب گرد زغال و گرد سنگ خورده و با بیل، ۳ تن زغال توی واگن ریخته و با پیکور ۹ کیلویی و ۱۰ کیلویی و ۱۳ کیلویی، دیواره زغال رو سوراخ کرده.

من وقتی سه روز کار نمی‌کنم، توی این سه روز، خلط سیاه رنگ از گلوم بیرون میاد چون ماسکی که موقع کار توی کارگاه به صورتمون می‌زنیم، جلوی ذرات کمتر از یک میکرون رو نمی‌گیره و این ذرات وارد بدنمون میشه. وقتی آتشباری و انفجار می‌کنیم که لایه سفت زغال جدا بشه، صدای انفجار انقدر وحشتناکه که انگار کنار گوشِت بمب منفجر شده. گاز دینامیتی که برای آتشباری می‌زنیم، سرطان خون میاره. مهره‌های کمر کارگر معدن زغال، داغونه چون از ۸ صبح تا ۸ شب باید با بیل، زغال کنده شده از دیواره کوه رو توی واگن بریزه.

از سنگینی این بیل پر از زغال، اعصاب دستمون ضعیف شده و همه ما لرزش دست داریم. تا حالا ۱۳ نفر اومدن که توی معدن کار کنن. ورزشکار بودن ولی هیچ کدومشون بیشتر از دو ساعت نتونستن کار کنن بس که کار سنگینه. فضای معدن وحشتناکه. تو میری زیر کوه به امید ۲۰ تا تکه چوب. ۲۰ تکه چوب، قراره یک کوه رو نگه داره که روی سرت نریزه.»

ظهر ۱۰ خرداد و بعد از اینکه جنازه علی را از تونل بیرون آوردند، کل معدن تعطیل شد. روز بعد، کارگران از گوشه و کنار کارگاه‌ها و لابه‌لای خاموشی غرش پیکورها، صدای شکستن بغضی را می‌شنیدند.

بغض خیلی‌های‌شان از این می‌شکست که یادشان می‌افتاد در سرتاسر معدنی که ماهانه حدود ۷ هزار تن زغال تحویل می‌دهد و هر تن زغالش حداقل ۶ میلیون تومان فروش می‌رود، حتی یک کپسول اکسیژن نبود و معدنی که زغال مرغوبش به کانادا و ترکیه و چین صادر می‌شود، حتی یک برانکارد نداشت و کارگران مجبور شدند جسد رفیق‌شان را روی ورق آهنی مخصوص حمل زغال بخوابانند و هفت، هشت، ده نفری، صفحه سنگین را به کول خسته‌شان بگیرند و ۳۰۰ متر سربالایی و شیب تیز را بروند تا دروازه معدن و جنازه را به ماموران «۱۱۵» تحویل بدهند، چون این معدن حتی گروه امداد و نجات نداشت.

کارگر معدن آبنیل برایم تعریف کرد: «مامور اورژانس با تعجب ازمون پرسید چطور این معدن گروه امداد و نجات نداره ولی ۸۰ نفر کارگر داره؟ هر معدنی که بالای ۱۰ نفر کارگر داشته باشه باید گروه امداد و نجات هم داشته باشه. راست می‌گفت. من معدن هشونی و پابدانا کار کردم. برای گروه امداد و نجات این معادن، ساختمون جداگانه‌ای بیرون از معدن ساخته بودن و گروه امداد و نجات، شیفت شبانه روزی داشت.»

رضا

کارگرهای «اجاره‌ای» معدن آبنیل از کشته شدن علی با خبر شده‌اند و می‌گویند اغلب قربانیان حوادث معدن زغال سنگ، کارگران استخراجند. کارگران اجاره‌ای معدن آبنیل حدود ۷۰ نفرند که پارسال تا آخرین ساعات آخرین روز اسفند در تونل‌های تاریک معدن پیکور زدند و زغال کندند و زغال بار زدند به امید عیدی و حقوق عقب افتاده دی و بهمن و اسفند ولی روز آخر و موقع خداحافظی، پیمانکار معدن گفت پول نیست و ۷۰ کارگر که دو سال و ۴ سال و ۳ سال بدون قرارداد در کارگاه‌های استخراج معدن کار می‌کردند، شب عید با جیب خالی به خانه برگشتند. رضا، یکی از همین کارگران اجاره‌ای است که سوم فروردین از بیکار شدنش با خبر شد.

«من دو سال توی این معدن کار کردم. قراردادی بودم ولی توی این دو سال یک برگ قرارداد به من ندادن. از ۷ و نیم صبح، دو شیفت و تا ۸ و ۹ و ۱۰ و ۱۱ شب کار می‌کردم تا وزن زغالم به ۳ تن برسه، چون به ما قول داده بودن اگه هر نفر هر روز ۵ واگن ۷۰۰ کیلویی تحویل بده، ۱۲ یا ۱۳ میلیون تومن حقوق میدن ولی من پارسال فقط دو ماه حقوق ۱۴ میلیونی گرفتم و مزد ۲۵ نفر از کارگرای اجاره‌ای، ۷ میلیون تومن و ۵ میلیون تومن بود. ما با کارگرای استخدامی، یک جا کار می‌کردیم. اونا حقوق مشخص می‌گرفتن، بُن شیر داشتن، پول غذا می‌گرفتن، سرویس رفت و برگشت داشتن، اضافه کاری و پاداش داشتن.

ما هیچی نداشتیم. چند روز قبل، حقوق دی رو برای من واریز کردن؛ ۱۰ میلیون تومن. بیمه مون سه ماهه که قطع شده. پیمانکار، همیشه یک ماه از حقوق ما رو گرو نگه می‌داشت. پیمانکار هر ماه هر رقمی دوست داشت واریز می‌کرد و می‌گفت شرکت به من کم پول داده. به شرکت می‌گفتیم چرا حقوقمون این رقمه و شرکت می‌گفت ورشکست شدیم در حالی که حجم استخراج زغال این معدن توی کرمان تک بود و تریلی‌ها سه شب جلوی معدن می‌خوابیدن تا زغال بار بزنن. چند بار که اعتراض کردیم، شرکت گفت اخراجتون می‌کنم.

ما هم ساکت شدیم و دیگه اعتراض نکردیم. کارگرای استخدامی، اعتراض می‌کردن و اعتصاب می‌کردن ولی اخراج نمی‌شدن و حقوقشون رو می‌گرفتن. وقتی حیرون شدیم از بی‌پولی، رفتیم اداره کار و گفتیم پول توی خونه مون نیست و رقم حقوقمون ثابت نیست در حالی که هر روز ۵ تا واگن ۷۰۰ کیلویی زغال تحویل می‌دیم.

بازرس اداره کار گفت میاییم معدن و می‌پرسیم که چقدر حقوق می‌گیرین ولی اصلا نیومد. شرکت هم از ما شاکی شد و گفت چرا رفتین اداره کار و اخراجمون کرد، چون رییس بود و از ما بزرگ‌تر بود ولی ما کارگر بودیم و پشتیبان نداشتیم.»

رضا، روز یکشنبه رفت کرمان برای عیادت موسی. رضا ساکن روستایی بود که تا معدن آبنیل فقط ۲۰ دقیقه فاصله داشت. رضا در معدن پابدانا و هشونی هم کار کرده بود و می‌گفت معدن آبنیل، گاز متان نداشت و خطر انفجار نداشت و زغالش هم سفت بود و ریزشی نبود برخلاف معدن هجدک که با سرسوزن پیکور، متان پس می‌داد و لایه‌های زغالش فرو می‌ریخت.

«من ۲۰ سال سابقه استخراج معدن زغال دارم ولی می‌دونم که هیچ‌وقت به بازنشستگی نمی‌رسم، چون در این ۲۰ سال، پیمانکار بارها به ما کلک زد و بیمه کامل برای ما رد نکرد و برای اینکه حق بیمه کمتری بده، عنوان شغلی من رو به جای کارگر تونل استخراج، آبدارچی یا کارمند اداری می‌نوشت. من بچه معدنم ولی سه ماهه که بیکارم. از اول سال، قسط وامم عقب افتاده، بچه‌ام مریضه، خرج غذای خانواده مو ندارم و توی این سه ماه فقط ۲۰ روز کار کردم. من روی این حقوق حساب کرده بودم.»

محمد

بی‌پولی، روزگار ۷۰ خانواده دور و نزدیک به معدن آبنیل را سیاه کرده است. ۷۰ کارگر اجاره‌ای، در رنجی مشترک روزشماری می‌کنند برای دریافت طلب‌شان از معدن در حالی که هیچ کدام هم شغل جدیدی پیدا نکرده‌اند. محمد، یکی از همین کارگران اجاره‌ای است که تا آخرین روز اسفند ۵ واگن ۷۰۰ کیلویی زغال بار زد ولی تا سوم فروردین نمی‌دانست بیکار شده.

محمد ۳ سال در معدن آبنیل کار کرد و پارسال، هیچ‌وقت حقوق بیشتر از ۱۰ میلیون تومان نگرفت و حتی ماه‌هایی ۸ میلیون تومان مزد گرفت با اینکه به اندازه یک کارگر استخدامی کار می‌کرد، روزی دو شیفت؛ یک نوبت از ۸ و نیم صبح تا ۲ بعد از ظهر، یک نوبت از ۳ بعد از ظهر تا ۷ یا ۸ غروب یا تا هر ساعتی که ۵ واگن موظفش پر می‌شد.

«روز سوم فروردین از کارگرای استخدامی شنیدیم که اخراج شدیم. زنگ زدیم به پیمانکار، گفت شرکت از برج ۸ پارسال به من پول نداده و من دیگه قرارداد جدید نمی‌بندم. به پیمانکار گفتیم ما که توی این ۳ سال قرارداد نداشتیم. این ۳ سال، پیمانکار بیمه کامل برامون رد نمی‌کرد، یک ماه ۲۱ روز بیمه و یک ماه ۲۲ روز بیمه رد می‌کرد در حالی که ما ۲۹ روز کار کرده بودیم.

هر روز ۱۸۰ هزار تومن پول رفت و برگشت از معدن تا خونه می‌دادم چون کارگر اجاره‌ای بودم و اجازه استفاده از سرویس شرکت نداشتم. به ما بن کارگری و حق اولاد و سنوات و اضافه کاری و عیدی نمی‌دادن و مزدمون رو هم واگنی حساب می‌کردن؛ هر واگن، ۱۷۰ هزار تومن. شرایط کار ما خیلی سخت‌تر از کارگر استخدامی بود. استخدامیا، زغالشون رو با ریل و صفحه آهنی می‌بردن ولی ما که اجاره‌ای بودیم، اجازه استفاده از ریل و صفحه آهنی نداشتیم.

ما زغال رو توی کیسه می‌ریختیم. هر کیسه ۲۰۰ کیلو زغال می‌گرفت. هر ۳ تا کیسه، یک واگن رو پر می‌کرد. وقتی کیسه‌ها پر می‌شد، کیسه ۲۰۰ کیلویی رو ۳۰ متر به کول می‌گرفتیم تا برسیم به نفر بعدی و همین طور دست به دست می‌شد تا به واگن برسه.

روزی که دستگاه‌ها خراب می‌شد، مزد اون روز رو به ما نمی‌دادن با اینکه از صبح تا شب کار کرده بودیم. ما اجاره‌ای‌ها، ناچار بودیم با این شرایط کار کنیم. دنیایی از بدهی و قسط وام داشتیم و از بانک وام می‌گرفتیم برای کمک خرج زندگیمون. الان کارگری می‌کنم. میرم سر ساختمون نیمه کاره، آجر و ملات میدم. بابت هر روز کار، به من ۲۵۰ هزار تومن مزد میدن. در یک ماه فقط ۱۰ روز کار کردم.»

کارگران «استخدامی» که شده‌اند مایه حسرت رضا و محمد و همه آن ۶۰ یا ۷۰ کارگر اجاره‌ای، از حال و روز همکاران اخراج شده‌شان بی‌خبر نیستند و خودشان هم وضع درستی ندارند. کشته شدن علی، مثل پتک خورده توی صورت‌شان، چون مرام معدن زغال این است که به وقت حادثه، همه از هر کارگاهی که باشند می‌دوند و خودشان را می‌رسانند که جان رفیق‌شان را نجات بدهند اما «استخدامی‌ها» وقتی یادشان می‌افتد رفیق‌شان چه عبث جان داد، لحن حرف زدن‌شان تیزتر می‌شود و تعداد رگ‌های متورم روی مشت‌های گره کرده‌شان هم، بیشتر.

یکی از «استخدامی‌ها» می‌گفت: «این بیچاره‌ها هر ماه ۳۰ روز زیر کوه کار می‌کردن ولی ۸ میلیون و ۹ میلیون تومن حقوق می‌گرفتن و از برج ۱۲ پارسال بیکار شدن چون بخش پیمانکاری تعطیل شد. ما هم تا اعتراض می‌کنیم میگن شرکت ورشکست شده. هر کارگاه استخراج حدود ۶ تا کارگر داره و هر کارگاه باید روزانه ۳۰ تا واگن زغال تحویل بده، چون حقوقمون به تعداد واگن زغالی که تحویل میدیم حساب میشه ولی از واگن ۳۱ به بعد، اضافه کاریه و باید بابت هر واگن اضافه ۲۰۰ هزار تومن به ما پول بدن. ما تا ۱۱ شب کار می‌کنیم به امید همون اضافه کاری. کارگاه ما تا روزی ۱۴۰ واگن هم تحویل داده و باید حداقل ۲۰ میلیون تومن بابت اضافه کاری می‌دادن ولی هر بار گفتن تناژ زغال کم بوده و زغال، سنگ و ناخالصی داشته و بهانه آوردن و ما هیچ‌وقت رنگ رقم واقعی اضافه کاری رو ندیدیم. بارها رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی و به ما گفتن بیمه تون قطع شده و باید هزینه درمان رو از جیبتون بدین. من پارسال تمام روزای تعطیل و جمعه‌ها رو کار کردم و ۱۲ شیفت اضافه کاری گرفتم تا حقوقم رسید به بالای ۲۰ میلیون تومن. پارسال، حقوق من بالاترین رقم حقوق بین همه همکارام بود.»

کارگران «اجاره‌ای» فاصله خودشان تا «استخدامی‌ها» را به اندازه یک «افق» می‌بینند. معنی «افق» در معدن زغال، هیچ پیوندی با معادلش در زبان فارسی ندارد. «افق» معدن زغال، هیچ کرانه آبی و روشنی ندارد، چون اصلا معدن زغال یعنی که حداقل ۳۰۰ متر، ۵۰۰ متر، ۸۰۰ متر و حتی تا ۲۰۰۰ متر بروی به عمق زمین و در این عمق، راهی و راسته‌ای باز کنی. افق در معدن زغال، همین راه و راسته است که مثل قیر سیاه است و دمای زمستان و تابستانش ثابت می‌ماند و از دلش راه و بیراه راهروهایی سربالا و اریب حفر می‌شود تا لایه‌های زغال. بسته به وسعت ذخیره زغال، عمق افق‌ها هم متفاوت است، معدن پر و پیمان، گاهی تا ۳ یا ۴ افق هم دارد که فاصله هر افق تا افق بعدی، گاهی ۳۰۰ متر، گاهی ۴۰۰ متر و گاهی ۱۰۰۰ متر است و کارگری که در افق «یک» کار می‌کند، خوشبخت‌تر از کارگر افق «دو» است، چون به سطح زمین نزدیک‌تر است. معدن زغال همین است.

مریم

حکایت خانواده‌ای که بعد از حادثه، اسمش می‌شود «بازماندگان»، از تشریح جراحات معدنکار زنده به گور در آوار کوه و زغال خیلی دردناک‌تر است. زنی و بچه‌ای، حیران از آینده‌ای نامعلوم جا می‌مانند زیر سقفی که حتی معلوم نیست فردا صاحبش باشند بس که بار قرض و بدهی‌های «مرحوم درگذشته» سنگین است. علی فروغی، ۴ فرزند داشت؛ فاطمه و زهرا و آروین و دلوین. این دو تای آخری، دوقلو بودند و روزی که پدرشان به خاک سپرده شد، دو سال‌شان هم نشده بود. یکی از «استخدامی‌ها» برایم می‌گفت: «علی توی حسابداری شرکت کار می‌کرد. دو سال قبل، به محض تولد دوقلوهاش از حسابداری اومد بخش استخراج تا حقوق بیشتر بگیره و چند شب در ماه، تا ۱۱ شب توی معدن می‌موند برای اضافه کاری. به کارگرایی که بچه کوچیک داشتن می‌گفت شما اگه هفته‌ای یک بسته پوشک برای بچه تون می‌خرین، من باید دو تا بخرم و شما اگه ماهی یک قوطی شیر خشک برای بچه تون می‌خرین، من باید دو تا بخرم. علی اگه توی حسابداری می‌موند بیشتر از ۳۰ ساعت اجازه اضافه کاری نداشت ولی توی استخراج می‌تونست تا ۸۰ ساعت اضافه کاری کنه.»

مریم، همسر علی فروغی، وقتی تلفنم را جواب می‌دهد، یکی از دو قلوها را به بغل گرفته و همزمان با ساکت کردن بچه، حواسش را به سوالم می‌سپرد.

«علی ۹ و نیم شب اومد خونه. شام خورد و خوابید. صبح زود می‌رفت معدن. دیگه ندیدمش. ۱۰ صبح با گوشیش تماس گرفتم، در دسترس نبود. همیشه وقتی سر ظهر می‌اومد غذا بخوره، تلفن می‌زد ولی اون روز تلفن نزد. عصر با خبر شدم که معدن ریزش کرده.»

معدنکارها می‌گفتند احتمالا برای خانواده علی، یک مستمری ۸ میلیونی یا ۱۰ میلیونی تعیین می‌شود و تمام. مریم نه در فکر مستمری بود و نه در فکر فردا، چون هنوز باور نکرده بود که دیگر قرار نیست صبحانه «فردا» و وسایل «فردا» برای شوهری آماده کند که در تاریک روشن صبح، طوری آهسته از خانه بیرون می‌رفت که همسر و ۴ فرزندش را از خواب بیدار نکند. تب و غصه زهرا، دختر ۱۱ساله علی به خاطر همین بود؛ معدن زغال، فرصت آخرین خداحافظی با پدر را از او گرفت…

bato-adv
bato-adv
bato-adv