در حالی که مورخان جنگ تصادفی را رد کرده اند دانشمندان علوم سیاسی موارد متعددی را مطرح کرده اند که قابل بررسی هستند: آغاز جنگ مصر و اسرائیل در سال ۱۹۶۷، جنگ جهانی اول، تهاجم ژاپن به منچوری در سال ۱۹۳۱ میلادی و بحثهای ایالات متحده در مورد استراتژی هسته ای. "کوری شیک" پژوهشگر معتقد است که درباره موارد ذکر شده تنها موردی که در آن رهبران سیاسی به صراحت جنگ را انتخاب نکرده بودند حمله به منچوری است آن مورد نه به عنوان یک تصادف.
فرارو- خطر جنگ ناشی از محاسبات نادرست، دغدغه مکرر سیاستگذاران بوده است. نظریههایی با مضمون جنگ بر اثر خطای محاسباتی یا جنگ ناشی از ناآگاهی توسط تصمیم گیرندگان باعث سلب مسئولیت پذیری از سیاستگذاران میشود. با این وجود، برخی تلاش میکنند تا شواهدی ارائه دهند که نشان دهد رهبران سیاسی یا از خطراتی که انتخاب میکردند بی اطلاع بودند یا از هرگونه توانایی برای تاثیرگذاری بر روند رویدادها محروم بودند.
به گزارش فرارو، افسانه جنگ تصادفی پیامد مخرب نظریه "لیبرال" در عرصه روابط بین الملل است که استدلال میکند از آنجایی که پیامدهای جنگ بسیار وحشتناک است هیچ فرد عاقلی عمدا گزینه جنگ را انتخاب نمیکند. بنابراین، از این منظر جنگ تنها زمانی رخ میدهد که افراد دیوانه مانند هیتلر در قدرت باشند یا زمانی که رهبران منطقی عواقب اعمال خود را اشتباه محاسبه کرده باشند.
به طور خاص لیبرالها به مفهوم جنگ به عنوان یک محصول تصادفی و نه طراحی شده نگاه میکنند. برعکس آنان نظریه رئالیسم (واقع گرایی) در عرصه روابط بین الملل این ایده را مطرح میکند که جنگها با محاسبه و استراتژی عمدی آغاز میشود یا همان طور که "کارل فون کلاوزویتس" اندیشمند نظامی و از ژنرالهای پروس تاکید کرده بود "جنگ ادامه سیاست است". او هم چنین نوشته بود که "جنگ مانند تجارت است، اما همراه با خونریزی".
اگر جنگ را همان طور که "کارل فون کلاوزویتس" توضیح داده نحوه "تعیین قدرت نسبی در نظم بین المللی" قلمداد کنیم پس جنگ یک بازی قمار محسوب میشود. اگر جنگ تصادفی معنایی جز قضاوت نادرست رهبران درباره قدرت نسبی خود نداشته باشد پس هر جنگی یک اشتباه است، زیرا جنگ معمولا نتیجه یک بحران دیپلماتیک است که قابل حل نیست، زیرا هر دو طرف برآوردهای متناقضی از قدرت چانه زنی خود دارند.
در ابتداییترین حالت، جنگ تصادفی میتواند تصادف باشد تصادفی ناشی از یک سیگنال اشتباه، نقص فنی یک سلاح یا پرتاب تصادفی یک موشک. "الکساندر ال جورج" دانشمند علوم سیاسی امریکایی این نوع سناریو را "جنگ سهوی" نامیده است. نکته جالب توجه آن که در طول تقریبا هشتاد سال از عصر هستهای با ترکیب زارادخانههای ایالات متحده و شوروی و زرادخانههای کمتر توسعه یافته در دیگر کشورها تصادفات اندکی رخ داده و هیچ یک از آنها منجر به تشید خودکار تنش و یا شکست رهبران سیاسی و نظامی در قضاوت صحیح درباره چشم انداز جنگ نشده است.
"اسکات ساگن" از اساتید معروف روابط بین الملل جنگ را "زمانی تصادفی" تعریف میکند که فعالیت یا حادثهای درون دستگاه نظامی رخ داده باشد که بدون آن جنگ رخ نمیداد. "مایکل هوارد" مورخ نظامی بریتانیایی، اما ایده جنگ تصادفی را رد کرده و مینویسد: "اگر تاریخ سابقهای از جنگهای "تصادفی" را نشان میدهد من هنوز آن نشانه را پیدا نکرده ام".
در واقع، این ایده که رهبران نظامی سرکش ممکن است یک جنگ خارجی را برای اهداف خود آغاز کنند صرفا در قرون گذشته صدق میکرد زمانی که امپراتوریهای اروپایی به ژنرالها و دریاسالاران در زمانی که از پایتختهای شان دور بودند، درجهای از استقلال در تصمیم گیری برای جنگیدن اعطا میکردند؛ در دوره پیش از تلگراف زمانی که برقراری ارتباط بین یک پادشاه و نیروهای تحت فرمان اش به هفتهها زمان نیاز داشت. با این وجود، در طول چهار قرن اخیر به ندرت موردی این چنینی وجود داشته است.
آیا ژنرالهای چینی امروز میتوانند سرکشی کنند و جنگی را علیه تایوان یا ژاپن یا ایالات متحده بر خلاف میل پکن به راه بیندازند؟ در جمهوری خلق چین سربازان نه به قانون اساسی بلکه به حزب کمونیست چین سوگند یاد کرده و اختیار تصمیم گیری را به "شی جین پینگ" رهبر فعلی آن حزب داده اند و این شعار را سر میدهند: "از دستورات رئیس شی اطاعت کنید، در برابر رئیس شی مسئول باشید و رئیس شی را آسوده خاطر سازید". حتی در دورههای آشفتگی داخلی که زنجیرههای فرماندهی ارتش جمهوری خلق چین از هم پاشید و برخی از واحدها در داخل چین با یکدیگر جنگیدند مانند دوره انقلاب فرهنگی (۱۹۶۶-۱۹۷۶)، درگیریهای خارجی کوتاه مدت چین (مانند درگیریهای مرزی با هند در سال ۱۹۶۷ و با اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶۹) اقدامات فرماندهان نظامی، مصداق سرکشی نبود بلکه کارزارهایی نظامی بودند که از سوی رئیس "مائوتسه تونگ" در پکن مجاز شناخته شدند. در نتیجه، به نظر میرسد که بعید است یک ژنرال چینی از مسیر منحرف شده و خودسرانه جنگی خارجی را به راه اندازد.
نتیجه یک مطالعه جامع انجام شده توسط "ایوان لوارد" درباره جنگهای مربوط به سالهای ۱۴۰۰ پس از میلاد مسیح تا ۱۹۸۵ میلادی حتی یک مورد شروع تصادفی را نیز نشان نداد. ساگان دانشمند علوم سیاسی و طرفدار ایده جنگ تصادفی نیز به همان اندازه اذعان کرده است: "در آثار اصلی مورخان در مورد علل جنگ، کل ایده جنگ تصادفی به صراحت رد شده و از نظر مفهومی مغشوش و از نظر تاریخی بی ربط قلمداد شده است".
در حالی که مورخان جنگ تصادفی را رد کرده اند دانشمندان علوم سیاسی موارد متعددی را مطرح کرده اند که قابل بررسی هستند: آغاز جنگ مصر و اسرائیل در سال ۱۹۶۷، جنگ جهانی اول، تهاجم ژاپن به منچوری در سال ۱۹۳۱ میلادی و بحثهای ایالات متحده در مورد استراتژی هسته ای. "کوری شیک" پژوهشگر انستیتو امریکن اینترپرایز معتقد است که درباره موارد ذکر شده تنها موردی که در آن رهبران سیاسی به صراحت جنگ را انتخاب نکرده بودند حمله به منچوری است آن مورد نه به عنوان یک تصادف بلکه به عنوان بخشی از تسلط نظامی گستردهتر دولت ژاپن رخ داده است بنابراین، از دید او اطلاق عنوان تصادفی برای آن جنگ نیز کاربرد محدودی دارد.
در ادامه به بررسی جنگهای ذکر شده و علل آن خواهیم پرداخت تا مشخص شود تا چه اندازه "تصادفی" بوده یا نبوده اند:
"جمال عبدالناصر" رهبر وقت مصر نیروهای خود را بسیج کرده و به شبه جزیره سینا اعزام کرد تا نیروهای سازمان ملل را از آنجا اخراج کند و او تنگه تیران را بست. عبدالناصر در حالی این کار را انجام داد که اسرائیل هشدار داده بود برای باز نگهداشتن تنگه وارد جنگ خواهد شد. در سال ۱۹۵۶ نیز مصر تنگه تیران را برای ورود محمولههای اسرائیلی به بندر ایلات در سرزمینهای اشغالی مسدود کرده بود. تحرکات مصر در سال ۱۹۶۷ به خوبی با تصور کلاوزویتس مطابقت دارد مبنی بر آن که جنگها بدان خاطر رخ میدهند که دولتها معتقدند میتوانند با ابزارهای نظامی به اهداف سیاسی خود دست یابند در نتیجه، آن جنگ تصادفی یا در نتیجه تصادفات نبوده است.
جنگ جهانی اول موردی است که محققان دوست دارند بر سر آن مجادله کنند، زیرا هر کشوری که در آن جنگید با شکست مواجه شد. حتی برندگان ظاهری نیز با ضرر مواجه شدند: آلمان به دلیل غرامت و از دست دادن اراضی فلج شد، فرانسه تحقیر شد، روسیه دستخوش انقلاب شد، بلژیک ویران شد، و بریتانیا تقریبا ورشکسته و وابسته به ایالات متحده شده بود.
جنگ جهانی اول ریشه عمیقی داشت. در سال ۱۸۷۱ میلادی ظهور یک آلمان متحد تحت رهبری پروس توازن قوای کهن را از بین برد. تا حد زیادی به لطف "اتو فون بیسمارک" صدراعظم وقت آلمان توازن نوینی ایجاد شد و آلمان به یک قدرت موجود تبدیل شده بود. با این وجود، هنگامی که قیصر "ویلهلم دوم" از نظر روانی ناپایدار در سال ۱۸۸۸ میلادی به سلطنت رسید کنترل بر سرنوشت آلمان را به دست گرفت و سیاست تازهای را در تلاش برای کسب مستعمرات و گسترش قدرت و نفوذ اقتصادی آلمان در پیش گرفت. رفتار غیر قابل پیش بینی ویلهلم تاثیر بی ثبات کنندهای بر روابط بین الملل داشت.
این مشکل توسط نظام سیاسیای تشدید شد که به قیصر و مشاوران اش قدرت عظیمی بخشید؛ قدرتی که توسط یک نظام پارلمانی به سبک بریتانیا کنترل نشده بود. تا حدود سال ۱۹۰۰ میلادی بریتانیا در انزوای باشکوهی عمل میکرد و از درگیریهای قارهای دوری گزیده بود. فرانسه به عنوان دشمن سنتی و آلمان به عنوان یک کشور دوست در نظر گرفته میشد، اما تصمیم آلمان برای ایجاد یک ناوگان جنگی بزرگ باعث یک انقلاب دیپلماتیک شد. بریتانیاییها از هرگونه تهدیدی برای برتری نیروی دریایی سلطنتی خود میترسیدند و مسابقه تسلیحاتی دریایی آغاز شد که روابط بین دو کشور را مسموم کرد. بریتانیا شروع کرد به نگاه کردن به فرانسه به عنوان یک شریک بالقوه. از آنجایی که هجوم امپراتوری نظامی خودکامه آلمان نگران کنندهتر شده بود آن دو کشور به هم نزدیکتر شدند و ارتشهای شان مذاکرات مخفیانه را آغاز کردند.
در سال ۱۹۰۷ میلادی بریتانیا با رقیب دیگر استعماری متحد فرانسه یعنی روسیه به توافق رسید. جنگ طلبی نامنظم قیصر به شکل گیری همان چیزی که از آن میترسید کمک کرد: یک بلوک قدرت ضد آلمان. برخی از مورخان تمایل برلین برای جنگ را پاسخی به تنشهای داخلی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در آلمان میدانند.
سوسیال دموکراتها در انتخابات سال ۱۹۱۲ میلادی رایشتاگ یا پارلمان آلمان به دستاوردهای قابل توجهی دست یافته بودند و استدلال میشود که برخی محافظه کاران معتقد بودند که یک جنگ خارجی ممکن است ملت را متحد کند. برخی دیگر معتقدند که آلمانیها میخواستند پیش از آن که روسها بازسازی ارتش و نیروی دریایی خود را که یک دهه قبل از ژاپن شکست خورده بودند تکمیل کنند دست به اقدام پیش دستانه بزنند.
بریتانیا به این دلیل وارد جنگ شد که نمیتوانست آلمان را پیروز ببیند. برای قرنهای متمادی سیاست خارجی بریتانیا با تمایل به حفظ توازن قوا، جلوگیری از قدرتمند شدن بیش از حد یک کشور و نیاز به دور نگه داشتن سواحل بلژیک از دست دول متخاصم بود مبادا که از آن نقطه برای ایجاد یک تهدید علیه امنیت نیروی دریایی بریتانیا استفاده شود.
گهال برندز" تحلیلگر مسائل بین الملل معتقد است که استدلالهای مطرح شده که به دنبال یافتن "توضیح نظامی، خارج از کنترل بازیگران انسانی" یا "تشدید خود به خودی جنگ جهانی اول" بوده اند با شواهد تاریخی انطباق ندارند. او مینویسد: "ریشه اصلی درگیری جاه طلبی و ریسک پذیری در برلین بود". در حالی که میتوان آلمان را تا پایان جنگ جهانی اول یک دیکتاتوری نظامی دانست، اما در آغاز جنگ چنین نبود رهبری غیر نظامی آلمان بالاتر از همه قیصر و صدراعظم آن خطرات جنگ را میسنجید و جاه طلبیهای سیاسی بزرگی داشت که قادر به دستیابی به آن از طریق ابزارهای غیر نظامی نبود.
آغاز تهاجم امپراتوری ژاپن به منچوری در تاریخ ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۱ میلادی و روز بعد از حادثه موکدن بود. ژاپن پس از تسلط بر منچوری یک دولت دست نشانده به نام مانچوکوئو ایجاد کرد. اشغالگری ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم به طول انجامید. این دولت دست نشانده مرکب از سه ایالت شمال شرقی چین بود. به دنبال آن کشورهای جهان واکنش نشان داده و آن اقدام ژاپن را تقبیح کردند. در سال ۱۹۳۳ میلادی جامعه ملل ژاپن را به سبب اشغال خاک چین محکوم کرد. ژاپن نیز از حضور در آن سازمان کناره گیری کرد و به توسعه طلبی ارضی خود ادامه داد.
ارتش ژاپن تا دهه ۱۹۳۰ میلادی نیروی سیاسی غالب در آن کشور بود و موافقت با آن برای هر دولتی ضروری بود. ارتش ژاپن در سال ۱۹۳۱ میلادی با نادیده گرفتن دستورات دولت امپراتوری ژاپن حادثهای را در موکدن به عنوان بهانهای برای حمله به تمام منچوری ایجاد کرد. حادثه موکدن یا حادثه منچوری به حادثهٔ انفجار قسمتی از خطوط راه آهن در منچوری در ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۱ میلادی گفته میشود. این حادثه به دستاویزی برای حمله ژاپن به منچوری تبدیل شد. با این وجود، اقدامات ارتش با دیدگاه عمومی پذیرفته شده در دولت ژاپن مطابقت داشت دیدگاهی مبنی بر آن که اعمال کنترل بر تمام منچوری برای رفاه ژاپن ضروری است.
همان طور که "نایل فرگوسن" مورخ اشاره کرده سرکشی فرماندهان نظامی ژاپنی در خارج از ژاپن امری نامعمول نبود. پس از آن سرکشی دولت ژاپن افسران را برکنار نکرد و حتی درجه آنان را نیز تنزل نداد. از همین رو بود که ژاپن از درخواست جامعه ملل برای عقب نشینی از منچوری سرپیچی کرد و تصمیم ارتش آن کشور را مشروع دانست و اشاره کرد که تهاجم در راستای اهداف دولت بوده است.
کوری شیک در این باره مینویسد: "من با قضاوت ساگان موافقم که حمله غیر مجاز ارتش ژاپن در سال ۱۹۳۱ در موکدن شاید واضحترین نمونه تاریخی جنگ تصادفی و یک داستان هشداردهنده در مورد ظهور نظامی گری در ژاپن باشد. با این وجود، این خطر برای جوامعی که در آن ارتش تحت کنترل غیرنظامی است قابل تعمیم نیست. تهاجم به منچوری اساسا یک کودتای نظامی علیه دولت ژاپن بود و تهدید میکرد که در صورت عدم برآورده شدن خواستههای ارتش به جزایر اصلی ژاپن نیز کشیده خواهد شد. این موضوع در بستر کودتای نظامی ۱۹۳۲ در ژاپن بسیار دقیق دیده میشود و به عنوان یک جنگ تصادفی. من کمتر از ساگان مطمئن هستم که بدون اقدامات غیرمجاز ارتش در چین جنگ اجتناب ناپذیر بود. ابتکار عمل افسران شورشی در منچوری ممکن است زودرس بوده باشد، اما با اجماع دولت ژاپن در این باره که اعمال کنترل بر منچوری برای امنیت و رفاه ژاپن ضروری است مطابقت داشت".
دو حادثه دیگر که در مورد بحث درباره جنگ تصادفی برجسته بودند در دهه ۱۹۸۰ رخ داد. اولین زنگ خطر در مورد جنگ تصادفی در سال ۱۹۸۳ و در بحبوحه تنشهای شدید بر سر استقرار نیروهای هستهای میان برد ناتو و سرنگونی هواپیمای مسافربری کره جنوبی توسط اتحاد جماهیر شوروی رخ داد. با سرنگونی آن هواپیمای مسافربری توسط شوروی تنش میان کاخ سفید و کرملین به اوج خود رسید در این حین و در تاریخ ۲۶ سپتامبر سال ۱۹۸۳ سرهنگ دوم "استانیسلاو پتروف" افسر نیروی دفاع هوایی اتحاد جماهیر شوروی به محل کار خود یعنی پناهگاه سرپوخوف ۱۵ در نزدیکی مسکو وارد شد تا شیفت کاری اش را در مرکز فرماندهی ماهوارههای هشدار زودهنگام شوروی آغاز کند.
مسئولیت پتروف رصد شبکه هشدار اولیه ماهوارهای و اطلاع دادن به مافوق خود در صورت هرگونه حمله موشکی قریب الوقوع هستهای علیه اتحاد جماهیر شوروی بود تا در صورتی که حملهای علیه شوروی یا هم پیمانان آن انجام شود به سرعت به متجاوزین پاسخ متقابل داده شود. هنوز دقایقی از نیمه شب نگذشته بود که رایانهها گزارش دادند که یک موشک بالستیک قاره پیما از خاک ایالات متحده به سمت اتحاد جماهیر شوروی در حرکت است.
پتروف ضمن حفظ خونسردی خود این کشف را یک خطای رایانهای در نظر گرفت، او با خود اندیشید که آمریکا در یک حمله پیش دستانه هستهای باید با صدها موشک به شوروی حمله کند و پرتاب یک موشک به سمت شوروی توجیهی ندارد. او در حال تهیه گزارش خطای اشتباه از طرف رایانه بود که گزارشهای جدیدی از شلیک چهار موشک دیگر به سمت خاک شوروی به او داده شد. پتروف بازهم به اعصاب خود مسلط شد و آن اخطارها را خطای سیستم قلمداد کرد و طی تماس با مقامهای بالادستی خود عنوان کرد که رایانه دچار اشتباه شده است. در واقع، حق با او بود. رایانه تابش خورشید از میان ابرها را به اشتباه شلیک موشک قلمداد کرده بود.
پتروف قادر به درک مخاطرات و ارزیابی اطلاعات در زمینه الگوهای رفتاری (بعید بودن یک حمله هستهای از سوی امریکا) بود و به این نتیجه رسید که خویشتن داری قضاوت مناسبی است. این نتیجه نشان میدهد که حتی در سطح تاکتیکی و عملیاتی بازیگران غیرنظامی و نظامی توانایی کنترل تنشها را دارند به جای آن که اجازه دهند رویدادها باعث تشدید خودکار تنش شوند و یا افسران نظامی بر اساس قضاوتهای غیرقابل اعتماد برای رهبران غیرنظامی عمل کنند.
دومین مورد از یک فرار باریک از جنگ تصادفی رزمایش اتمی ناتو در نوامبر ۱۹۸۳ با اسم رمز "کمانگیر کاردان" (Able Archer) بود. آن رزمایش که برای تمرین هشدار هستهای ناتو طراحی شده بود وقوع یک بحران بین المللی را شبیه سازی کرد. رهبری شوروی که در واکنش به "ترکیبی بالقوه کشنده از لفاظیهای ریگانی و پارانویای شوروی" عمل میکرد بیم آن را داشت که ان رزمایش پوششی برای حمله هستهای احتمالی باشد. در نتیجه، شوروی نیروهای هستهای خود را در حالت آماده باش قرار داد. بر اساس اطلاعات منتشره شده در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۸۳ میلادی سپاه شماره ۱۶ نیروی هوایی شوروی مستقر در آلمان شرقی هواپیماهای خود را در حالت آماده باش نظامی قرار داده و هواپیماهای مسلح به سلاح هستهای شوروی قرار بود اهداف دشمن را در خط مقدم منهدم کنند.
نیروهای امریکایی متوجه این تغییر شدند، اما اقدامات شوروی را منعکس نکردند و به اصطلاح بحران از سر گذشت. رخداد پتروف و رزمایش کمانگیر کاردان در حالی که اغلب به عنوان داستانهای هشدار دهنده در مورد شکنندگی صلح هستهای ایالات متحده و شوروی ذکر میشوند در واقع نشان دهنده استحکام چیزی هستند که آیزنهاور آن را "پایداری بن بست" مینامید. این رخدادها به دور از نشان دادن خطر جنگ تصادفی نشان دهنده فقدان تشدید مکانیکی تنش و حضور پررنگ نقش گسترده قضاوت انسانی در تصمیم گیریها میباشند.
شاید بسیاری از جنگها مانند سوانح رانندگی بوده اند، اما آن سوانح نتیجه رانندگی پرخطر کشورها بوده اند و نه نتیجه آرزوی بروز سانحه با یک رقیب. پس اگر ایده جنگ تصادفی یا سهوی به طور قطعی توسط موارد تاریخی رد شده پس چرا کماکان علاقمندان زیادی دارد؟ مهمترین نکته آن است که حدس و گمانه زنیها درباره تصادفی بودن جنگها سرگرم کننده هستند. دانشمندان علوم سیاسی با مفاهیم بازی میکنند و الگوهایی را از شواهد استخراج مینمایند.
منابع:
Nolt, James H (۲۰۱۷) , The Myth of Accidental War, World Policy Blog
Pottinger, Matt; Turpin, Mathew (۲۰۲۴) , The Myth of Accidental Wars, Hoover Institution
Schake, Kori (۲۰۲۳) , The Exculpating Myth of Accidental War, Henry A. Kissinger Center for Global Affairs
Sheffield, Gary (۲۰۰۸) , This war was no accident, The Guardian