انتقاد من از مصدق اساسا ناظر بر این واقعیت است که زمامداری دو سال و چهار ماهه وی به زیان منافع ملی ایران تمام شد و شاید بدتر از آن، تیشه به ریشه مشروطه خواهی و حکومت قانون در ایران زد و خواسته یا نا خواسته غرب ستیزی مرتجعانهای را در کشور ما باب کرد.
موسی غنینژاد در دنیای اقتصاد نوشت: در اغلب کتابها و مقالاتی که ستایشگران محمد مصدق در خصوص کارنامه سیاسی وی و وقایع ۲۸ مرداد نوشتهاند سانسور و هوچی گری نقش پررنگی دارد. البته این رویکرد در رفتار سیاسی و خاطرهنویسی خودِ مصدق هم قابل مشاهده است و این را میتوان به روشنی در جای جای نطقهای سیاسی و نیز کتاب خاطرات وی مشاهده کرد. به نظر میرسد این سانسور و هوچی گری ریشه در تلاش برای لاپوشانی تناقضهای آشکار در روایت مرسوم خودِ مصدق و ستایشگران وی از وقایع دارد.
به عنوان مثال، در این نوشتهها کمتر اشارهای به رسید فرمان عزل مصدق در نیمه شب ۲۵ مرداد۱۳۳۲ میشود؛ چراکه این رسید گواهی بر رفتار مردّد و پنهان کاری وی در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ است. اکثریت قریب به اتفاق اعضای هیات دولت مصدق تا پس از سقوط دولت وی از این فرمان عزل خبر نداشتند. نه خود مصدق توضیح قانع کنندهای در این خصوص داده و نه ستایشگران وی؛ آنها بیشتر کوشیده اند این موضوع مهم را نادیده بگیرند یا بسیار کم اهمیت جلوه دهند.
ستایشگران مصدق که او را مبارز مشروطه طلب معرفی میکنند هیچگاه اشارهای به این واقعیت تاریخی نمیکنند که چرا و چگونه در شرایطی که محمدعلی شاه پس از به توپ بستن مجلس مشغول قلع و قمع مشروطه طلبان بود محمد مصدق به وساطت برادر ناتنی خود، حشمت الدوله والاتبار، به حضور شاه شرفیاب میشود و از او تذکره میگیرد تا برود در اروپا ادامه تحصیل دهد.
چرا مورخان مصدقی اشارهای به روابط دوستانه و نزدیک مصدق با کارگزاران دولت فخیمه انگلستان در ایران نمیکنند و او را مبارز ضد استعمار قَدَری مینمایانند که هر جا ممکن بود، سایه انگلیسیها را با تیر میزد. ستایشگران مصدق که از شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ به عنوان ضدقهرمان وقایع ۲۸ مرداد یاد میکنند این واقعیت را که رئیس شهربانی کل کشور در دولت دکتر مصدق او را حقوق بگیر شهربانی کرد تا مخالفان دولت را سرکوب کند مسکوت میگذارند.
من تمام شواهد و اسناد این سانسورها را در مقالات پیشین در روزنامه دنیای اقتصاد آوردهام (مقاله ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ و ۲۷ اسفند ۱۴۰۰). البته موارد بسیار بیشتر از اینهاست که برای اجتناب از اطاله کلام از نوشتن جزئیات آنها خودداری میکنم. یکی از مصداقهای گویای این شیوه تاریخ نگاری، گرچه نه مهمترین آنها، مقاله جناب احمدی تحت عنوان «سنت نامبارک اَنگ زنی» در روزنامه دنیای اقتصاد است (۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) که در آن ارتباط مصدق با فدائیان اسلام را که من در مقاله مورد نقد ایشان به تفصیل آورده بودم کاملا سانسور کرده و به روی مبارک نیاورده است.
طُرفه اینکه جناب احمدی به من تهمت اَنگ زنی وارد میکند در حالی که خود وی به من اَنگ سلطنت طلبی میزند و البته هیچ شاهدی بر این ادعای خود نمیتواند بیاورد. من به احدی اَنگ نمیزنم، اگر کسانی را چپ گرا خوانده ام برای این بوده که خود آنها خود را چنین توصیف کرده اند یا عملا از مواضع چپ گرایانه سخن رانده اند. اگر گفته ام مصدق پوپولیست بوده از نوشتههای خود او شاهد آوردهام.
مشکل آقای احمدی این است که بدون مطالعه نوشته هایم در باره اندیشه من به داوری مینشیند. میفرمایند من (غنی نژاد) هیچگاه وارد بحث درباره اندیشه مصدق نشده ام در حالی که در مقالهای نزدیک به ده هزار کلمه تحت عنوان «نگاهی به اندیشه و عمل سیاسی دکتر محمد مصدق» (دنیایاقتصاد، ۲۷ اسفند ۱۴۰۰) با استناد به نوشتهها و گفتههای خودِ مصدق به این کار پرداخته ام. جناب احمدی با موضعی آشکارا ایدئولوژیک و سوگیرانه به نیت خوانی در نوشته من برخاسته و مینویسند، «مطالب ایشان مشتمل بر ریزبینی و جستوجو در زندگی سیاسی ۶۰ ساله مصدق با هدف یافتن اشتباهی در سخن و عمل او و دستاویز ساختن از آن بوده است.» (دنیای اقتصاد، ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) این نیت خوانی چه نسبتی با تحلیل و تحقیق بی طرفانه علمی دارد؟ من چه پدرکشتگی با مصدق دارم که باید چنین کاری کنم؟ با چنین رویکرد سطح پایین و سخیفی واقعا میتوان بحث تاریخی و علمی کرد؟
انتقاد من از مصدق اساسا ناظر بر این واقعیت است که زمامداری دو سال و چهار ماهه وی به زیان منافع ملی ایران تمام شد و شاید بدتر از آن، تیشه به ریشه مشروطه خواهی و حکومت قانون در ایران زد و خواسته یا نا خواسته غرب ستیزی مرتجعانهای را در کشور ما باب کرد که به یاری کمونیستهای بی وطن عنوان پر طمطراق «آزادی خواهی ضد امپریالیستی» را به خود گرفت، در حالی که نه از آزادی خواهی حقیقی در آن خبری بود و نه مبارزه حقیقی با امپریالیسم. تخمی که مصدق در دوران زمامداری خود در ایران کاشت عبارت بود از: شعارگویی به جای واقع بینی، قانون شکنی به بهانه مصلحت اندیشی؛ و محصولی که این تخم به بار آورد چیزی نبود جز سموم تجدد ستیزی نابودکننده دستاوردهای مشروطه.
تجلی گاه این سموم را در ربع قرن پس از سقوط دولت مصدق میشد در جریان بازگشت به خویش روشنفکران حکومتی یا نزدیک به حکومت از یکسو، و در جریان اپوزیسیون برانداز با پیشتازی مصدقیهای چپ، از سوی دیگر، مشاهده کرد. من چه دشمنی با شخص جناب محمد مصدق میتوانم داشته باشم؟ برای کسی، چون من که به دور از کُنشگری سیاسی صرفاً دغدغه پژوهشگری دارم نقد اندیشه و عمل مصدق چه فایدهای داشته، جز اینکه سیل مهیبی از ناسزا و تهمت ناروا را به سوی من روانه کرده است؟ ستایشگران مصدق تا کی میخواهند از این دکان دونبش هوچی گری و سانسوری که باز کرده اند جنس قلابی به مردم بفروشند؟
مشکل اصلی جناب احمدی همانند سیاستمدار مورد علاقه شان، محمد مصدق، این است که معنی درست دموکراسی در اندیشه مدرن را نمیدانند و تصور میکنند دموکراسی یعنی حاکمیت اراده مردم صرفنظر از اینکه اراده ناظر بر چه مضمونی باشد. جناب احمدی که رشته تخصصی شان علوم سیاسی است قاعدتا باید بهتر از من بدانند که در اندیشه سیاسی مدرن استبداد اکثریت بدترین و خطرناکترین نوع استبداد است و مقابله با آن بسیار دشوارتر و پر هزینهتر از استبداد یک حاکم یا سلطان مطلق است.
فاجعه رژیمهای توتالیتر در سده بیستم میلادی، از کمونیسم روسی و چینی گرفته تا نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا که با تهییج تودههای مردم با شعارهای عوام فریبانه بر سر کار آمدند نشان میدهد چگونه نادیده گرفتن هشدارهای متفکرانی مانند آلکسی دُتوکْویل و بنژامن کُنستان در باره خطر استبداد اکثریت چه هزینه انسانی فاجعه باری به همراه داشته است. دموکراسی مفهومی پیچیدهتر از صِرفِ شعار حکومت اکثریت است.
حکومت اکثریت زمانی مشروعیت دارد که حقوق ذاتی تک تک آحاد جامعه را رعایت کند، چه آنها که به اکثریت تعلق دارند و چه آنها که در اقلیتند. البته تجربه تاریخی نشان داده که استبداد اکثریت به سرعت به استبداد یک مشت اقلیت حاکم، یعنی به ضد خود (حکومت اقلیت)، تبدیل میشود. مشروعیت هر حکومتی ریشه در رعایت حقوق انسانی دارد نه در رای مردم، چون رأی مردم ممکن است در مقاطعی و به دلایلی اشتباه باشد؛ بنابراین سخن جناب احمدی مبنی بر اینکه «همیشه اراده مردم به شرطی که از طریق انتخابات آزاد و منصفانه ابراز شده باشد، مبنای دموکراسیهای مدرن و حکومت قانون بوده است» کاملا اشتباه است و پس از تجربه فاجعه بار توتالیتاریسم در سده بیستم میلادی هیچ فیلسوف سیاسی معتبری چنین ادعای نامعقولی را مطرح نکرده است. حکومت با رای اکثریت مردم، شرط لازم برای دموکراسی است، اما شرط کافی نیست. زمانی دموکراسی حقیقی تحقق مییابد که رأی اکثریت مقید به رعایت حقوق و آزادیهای فردی آحاد جامعه اعم از تعلق آنها به اکثریت یا اقلیت باشد.
دموکراسی مدرن، حکومت مقید به قانونِ ناظر بر حفظ حقوق و آزادیهای فردی یا همان حکومت مشروطه است. توسل به رأی اکثریت شیوه کارآمدی برای حل صلح آمیز اختلافات سیاسی در جامعه است، اما به خودی خود منشأ مشروعیت نظام سیاسی نیست؛ بنابراین به درستی میتوان گفت «این تصور که مردم هرچه بگویند یا بخواهند حق است … هیچ ربطی به دموکراسی مدرن و حکومت قانون ندارد».
آقای احمدی بدون توجه به مضمون حرف من میفرمایند: «این سخن نادرستی است که همیشه در طول تاریخ برای توجیه انواع دیکتاتوریها و رژیمهای اقتدارگرایانه استفاده شده است.» این ادعای بی پایه و اساس ایشان تلویحاً گویای این اتهام (هوچی گرایانه) است که من طرفدار و توجیه کننده رژیمهای دیکتاتوری و اقتدارگرا هستم.
به راستی ایشان میتوانند توضیح دهند چرا کسی مانند من که همیشه و همه جا صریحا از حکومت قانون و مشروطه طرفداری میکنم باید در عین حال حامی دیکتاتوری و اقتدارگرایی باشم؟! انصافا بحث علمی در کجای این تناقض گوییهای ناشی از تفکر ایدئولوژیک و سوگیرانه قرار میگیرد؟
آقای احمدی پس از ذکر شمهای از ترورهای سیاسی گروه فدائیان اسلام در دهه ۱۳۲۰ این پرسش را از من مطرح میکنند: «آیا آقای غنی نژاد هیچگاه در جایی از کوتاهی و مماشات شاه که چند بار آن دوره با نواب ملاقات کرده بود و آن هفت دولت قبل از مصدق انتقادی کرده اند یا خیر؟» واقعا شگفت انگیز است که آقای احمدی در مقام استاد دانشگاه و پژوهشگر گویا متوجه نیستند که اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند.
این اصل از اولیات منطق صوری است. اینکه من میگویم ماست سفید است به این معنی نیست که هیچ چیز دیگری غیر از ماست سفید نیست. گفتن اینکه مصدق اشتباه کرده به این معنی نیست که هیچ کس دیگری غیر از او اشتباه نکرده است. مضافاً اینکه من از اشتباهات دیگران از جمله محمدرضا شاه در کتابها و نوشتههای خود به کرات انتقاد کردهام، اگر جناب احمدی آنها را نخواندهاند تقصیر از من نیست.
اما از همه جالبتر و گویاتر در جوابیه آقای احمدی نادیده گرفتن بیش از نصف مقاله من در باره رابطه میان مصدق و طرفداران او با گروه فدائیان اسلام است. آنجا با استناد به خاطرات مهندس عزت الله سحابی روابط پیچیده، اما غیر قابل انکار گروه فدائیان اسلام با جبهه ملی و شخص دکتر مصدق مورد تاکید قرار گرفته بود. البته مضامین سخنان مهندس سحابی پیش از وی از سوی نویسندگان طرفدار یا نزدیک به گروه فدائیان اسلام، حاجی مهدی عراقی و سید محمد واحدی، مطرح شده بود، اما من عمدا به خاطرات مهندس سحابی استناد کردم؛ چرا که در طرفداری این فعال سیاسی معروف از محمد مصدق و حسن نیّتش نسبت به وی هیچ شکی نمیتوان کرد.
مهندس سحابی از دوران نوجوانی یکی از طرفداران پر و پا قرص نهضت ملی کردن نفت و جبهه ملی بود و به رغم انتقاداتی که به برخی جریانهای درون این نهضت داشت تا آخر عمر به آرمانهای آن وفادار باقی ماند. به نظر میرسد تاریخنویسان مصدقی علاقه چندانی به پرداختن به نظرات مهندس سحابی در کتاب خاطرات وی که ۱۵سال یا بیشتر از انتشار چاپ نخست آن میگذرد ندارند.
برخلاف ادعای جناب احمدی مبنی بر کم اهمیت بودن روابط میان جریانهای سیاسی مذهبی در دهه ۱۳۲۰ و نهضت ملی کردن نفت، خاطرات مهندس سحابی گواهی است بر رابطه بسیار نزدیک و کلیدی نه تنها آیت الله کاشانی و طرفدارانش با مصدق بلکه نقش بسیار مهم گروه فدائیان اسلام، به عنوان بازوی اجرایی نهضت ملی کردن صنعت نفت. مهندس سحابی در کتاب خاطراتش میگوید در زمان ترور رزم آرا «فدائیان اسلام در ارتباط نزدیک با جبهه ملی بودند.
ترور رزم آرا هم در جلسهای که با حضور مرحوم نواب صفوی، مرحوم دکتر فاطمی، دکتر بقایی، مکی، دکتر شایگان و سایر رهبران جبهه ملی البته بدون حضور دکتر مصدق و آیت الله کاشانی برگزار شده بود مطرح شد. در آن جلسه بنا به دلایلی دکتر مصدق شرکت نداشت و دکتر فاطمی را به نمایندگی خود فرستاده بود.
آیت الله کاشانی هم در آن جلسه حضور نداشت که این هم به دلیل اختلافات میان کاشانی و نواب بود. به هر صورت در آن جلسه سران جبهه ملی تحلیلی از وضعیت سیاسی کشور را ارائه میکنندکه نتیجه کلی آنها این بود که خطرِ روز، شخص رزم آرا است که قصد آن دارد که ایران را به انگلستان بفروشد.
در پاسخ به تحلیلهای سران جبهه، نواب اظهار میدارد که فرض کنیم رزم آرا امروز ساقط شد … بعدش چی، آیا شما قول میدهید که پس از سقوط وی، احکام اسلامی را اجرا کنید که آنها جواب مثبت میدهند.» (سحابی، ۹۹-۱۰۰) فدائیان اسلام پیش از این نیز با ترور هژیر که موجب ابطال انتخابات تهران در مجلس دوره شانزدهم و نهایتا راه یافتن نامزدهای جبهه ملی به مجلس شد خدمت شایانی به جبهه ملی کرده بودند.
فدائیان اسلام که از جان برای تحقق منویات جبهه ملی مایه گذاشته بودند طبیعتا توقع داشتند با به قدرت رسیدن جبهه ملی به بازی گرفته شوند و دولت مصدق در جهت اجرای احکام اسلامی که قول آن را سران جبهه ملی به فدائیان اسلام داده بودند گام بر دارد. آقای احمدی میفرمایند ائتلاف میان جریانات مذهبی و احزاب مربوط با مصدق، «تنها در یک مقطع تا قبل از تابستان ۱۳۳۱ و آن نیز با حفظ مواضع مستقل خودشان بود.» مگر ائتلاف غیر مقطعی هم داریم؟ معنی ائتلاف همین مقطعی بودن است. این سخنان بیهوده برای فرار از واقعیت است. مساله مقطعی بودن ائتلاف نیست، بلکه چگونگی و هدف ائتلاف است.
یکی از اهداف ائتلاف جبهه ملی با فدائیان اسلام در «مقطع» ۱۳۲۹ حذف فیزیکی رزم آرا بود. با لفاظی نمیتوان روی این واقعیت پرده افکند. ناپاکی ترور را با هیچ آب کوثری نمیتوان شست. نزدیکترین یاران مصدق این ترور را به ملت ایران تبریک گفتند و خود مصدق به رغم اینکه چند ماه پیش از ترور رزم آرا او را علناً تهدید به قتل کرده بود هیچگاه از قتل رزم آرا اظهار تاسف نکرد.
این رفتارها لابد معیارهای پای بندی مصدق به حکومت قانون و اخلاق سیاسی است! اینها که گفته شد «ریزبینی و مته به خشخاش گذاشتن» درباره جزئیات نیست واقعیات تلخ و سیاه کارنامه کسی است که ستایشگرانش به زور هوچی گری و سانسور میخواهند از او قهرمان مشروطه طلب و قانون مدار بسازند. هر انتقادی از مصدق را به طرفداری از استبداد تعبیر کردن و برای گریز از واقعیات به سانسور شواهد تاریخی متوسل شدن هر چه باشد قطعا تاریخ نویسی علمی و بی طرفانه نیست. به راستی تا به کی ستایشگران مصدق میخواهند به این سیئات ادامه دهند و این کار چه خیری برای ملت دارد؟