سعید نیاکوثری؛ هنوز قامت بلند شرافت تو، اولین واژه دیباچه مهر و معرفت است و سرآغاز کتاب عشق و ایثار...
چشمهایت هزار قصه بیداری دارد و تبسم لبانت قصیده بلند هزار متانت که بر ساقه سبز خیال میشکفد.
شکیب، اما همسفر سالهایی است که جامه خدمت بر تن، افسانه مودت را زمزمه کرده و بی اعتنا به صعوبت صعود به قلههای سرفرازی، گامهای اراده ات را بر صفحه باورم ترسیم مینمودی.
در سپیدی جامه ات، شکیب روزهای سختی را بیادهاست که میان مرگ و زندگی، عشق را برگزیدی و شاعرانههای احساس پاکت هزار غزل عاشقی را مفتون افسون ایثارت میکرد. در خزانی که شحنه مرگ برگهای امیدت را به شلاق خستگی میخست و تیشه زمستان مرگ سروهای سلامت را به خاک میافکند...
اینک دوبارهای دیگر است و باز نوبت تکریم و تشکر مردم برای ارج نهادن به شکوه همیشه جاوید اراده هایتان...