دیوید اسپیگِلهالتر، آماردان برجسته و یکی از بهترین شارحان دانشگاهی که مطالب پیچیده را بهخوبی توضیح میدهد، در کتاب جدید خود با عنوان هنر عدمقطعیت نشان میدهد که چطور محاسبات ساده میتواند بر تن ریسکهای زندگی، که بخش جداییناپذیر آناند، لباس نظم بپوشاند. آنچه میخوانید مروری کوتاه است بر این کتاب که تلاشی است برای فهم شانس و احتمالات در زندگی.
جان ناتن، گاردین— دنیل کانمن، روانشناس و برندۀ جایزۀ نوبل، در سال ۲۰۱۱ ما انسانها را موجوداتی دوحالتی دانست که فقط به دو شیوه قادریم فکر کنیم: حالت اول (که او نامش را «سیستم ۱» میگذارد) سریع، غریزی و هیجانی است، و حالت دوم («سیستم ۲») آهستهتر، حسابشدهتر و منطقیتر است.
مسلماً حالت اول زمانی در ما پدید آمده که ما موجوداتی شکارچیگردآورنده بودهایم و بسیار هم به کارمان میآمده است. درمقابل، دومی که متضمن تفکر آهسته، پرزحمت، نامتداول، منطقی، محاسبهگر و آگاهانه است بعد از حالت اول به وجود آمده، یعنی زمانی که جوامع پیچیدهتر شدند و عدمقطعیت به بخش لاینفکی از زندگی انسان تبدیل شد. دیوید اسپیگِلهالتر میگوید عدمقطعیت «ما را فرا گرفته است، اما مثل هوایی که در آن نفس میکشیم هیچوقت به آن توجهی نداشتهایم»؛ و به همین خاطر هم هست که او کتابی دربارۀ نحوۀ زیستنِ با آن نوشت.
طبق دیدگاه اسپیگِلهالتر، عدمقطعیت رابطهای است میان فرد و جهان خارج. برای همین، در مواجهه با این پدیده، قضاوتهای شخصی ما نقش مهمی را ایفا میکنند، «چه آن وقتهایی که دربارۀ زندگیمان فکر میکنیم، چه آن وقتهایی که حرفهای مردم دربارۀ خودمان را سبکوسنگین میکنیم، و چه آن وقتهایی که تحقیق علمی میکنیم». آدمها در برابر عدمقطعیت تابآوریِ مختلفی دارند؛ بعضیها از وجودش هیجانزده میشوند و بعضیها هم از فرط اضطرابش زمینگیر و ناتوان.
اسپیگِلهالتر معتقد است که، هنگام رویارویی با عدمقطعیت، سیستم ۱ کانمن برایمان دردسرساز میشود. حاصلش «اعتمادبهنفس بیشازحد، نادیدهگرفتن اطلاعات زمینهای مهم، بیتوجهی به کمیت و کیفیت شواهد، توجه بیشازاندازه به نحوۀ مطرحشدن موضوعات، تمرکز بیشازحد روی رویدادهای نادر، اما دراماتیک، و سرکوبکردن شک و تردید دربارۀ مسائل» است؛ و این دقیقاً توصیف خوبی است از صفحۀ اصلی حساب توییتر من که پُر است از آدمهایی که سرشان درد میکند برای اینکه فوراً و بدون رعایت مقدمات به مرحلۀ نتیجهگیری شیرجه بزنند.
اسپیگِلهالتر نهتنها یکی از برجستهترین آماردانان کشور است، بلکه همچنین یکی از بهترین شارحان دانشگاهی است و مطالب پیچیده را بهخوبی توضیح میدهد (او استاد درک عمومی ریسک در کیمبریج است). او در این کتاب بهدنبال آن است که، در حوزهای که کجفهمی، بیدقتی، تناقض و مبهمگوییهای خلاقانه در جایجای آن به چشم میخورد، اندکی نظم و عقلانیت برقرار کند.
این کاری عظیم است و برای انجامش به یک کتاب بزرگ (۵۱۲صفحهای) نیاز است تا تمام حوزۀ موردنظرش را پوشش دهد. مخاطبان این کتاب از نظر اسپیگِلهالتر اینها هستند: دانشجویان آمار که میخواهند بیش از برنامۀ درسیشان مطالعه کنند؛ هر کسی که با «ریسک» سروکار دارد؛ دانشمندانی که میخواهند یاد بگیرند چطور در تحقیقاتشان با عدمقطعیت دستوپنجه نرم کنند، و «شهروندان علاقهمندی که در بسیاری از موارد به ’متخصصان‘ وابستهاند و دوست دارند برآوردی از اعتمادپذیری آنها داشته باشند»؛ به بیان دیگر، کسانی مثل من.
اصل راهنمای اسپیگِلهالتر این است که اگر میخواهید دربارۀ عدمقطعیت به شکلی ثمربخش بیندیشید، باید از اعداد استفاده کنید؛ بنابراین دیگر جای هیچ حرف پرتوپلایی دربارۀ «شانس»، «اقبال»، «احتمال»، «ریسک»، «شاید» و الفاظ اینچنینی نمیماند. چنین چیزی نیازمند دانش ریاضیات است، البته نه از نوع خیلی پیچیدۀ آن (در بسیاری موارد یک جمع و تفریق ساده کار را راه میاندازد)؛ و گاهی برای روحیهتان خوب است که ببینید چطور ریاضیاتِ پایه میتواند مسائلی را حل کند که آدمها همیشه در بازیهای سرگرمکننده از حلشان عاجزند، مثلاً این سؤال که چقدر احتمال دارد که دو آدم تصادفی را انتخاب کنید که در یک روز به دنیا آمده باشند؟
آنچه اسپیگِلهالتر را به چنین شارح خوبی تبدیل میکند علاقۀ او به ثبت تلاشهای خودش در حل مسائل است. برای مثال، وقتی از تاریخ بازیهای شانسی صحبت میکند، به زمانی برمیگردد که آدمها با استخوان قوزک پا قمار میکردند؛ به قصابی محلش میرود و یک پای بره میخرد و از قصاب میخواهد مفصل مچ پایش (استخوان قاپ پا یا همان استخوان قوزک) را برایش جدا کند -این استخوان چهاروجهی است و موقع افتادن ممکن است روی هر وجهش زمین بیاید. سپس شروع به انداختن استخوان میکند و بعد از ۲۰۰ بار نتایج را در جدولی ثبت میکند.
در جایی دیگر، به این سؤال خطیر میپردازد که چقدر طول میکشد تا دستهای از میمونها آثار شکسپیر را خلق کنند. برای رسیدن به پاسخ، یک برنامۀ شبیهساز میمون را روی رایانۀ شخصیاش نصب میکند و میگذارد چندین روز کار کند. بعد از ۱۱۳میلیون بار فشاردادن کلیدها (که معادل این است که ۵۰ میلیون میمون بهمدت ۲۶ روز هر ثانیه یک حرف را تایپ کنند)، بهترین اثری که این شبیهساز میمون توانست خلق کند عبارت «ما عاشقیم» بود که در صحنۀ اولِ پردۀ دوم نمایشنامۀ درد بیهودۀ عشقِ شکسپیر به چشم میخورد.
تمام این موارد نشاندهندۀ شیوۀ هوشمندانۀ اسپیگِلهالتر در گرفتنِ تلخیِ دارویی حیاتی است؛ اکثر ما (ازجمله روزنامهنگاران) از احتمالات، شانس و ریسک بهشکل تأسفآوری ناآگاهیم. رسانههای جمعی مدام دربارۀ خطرهای کوچک هشدارهای بیجهت میدهند (مثلاً سفرهای هوایی)، درحالیکه توجهی به خطرهای واقعی و بزرگ ندارند (رانندگی بهسمت محل کار). مردم با تبلیغات ضدواکسن گول میخورند و از مقارنتهای زمانیِ کاملاً تصادفی واهمه دارند.
سیاستمداران با کمال اعتمادبهنفس از ضربالمثلهای قدیمیای، چون «سه نوع دروغ در دنیا هست: حرفهای دروغ، حرفهای خیلی دروغ، و آمار» استفاده میکنند و هوادارانشان هم بیچونوچرا سر تأیید تکان میدهند. همۀ این موارد، مطابق با تقسیمِ کانمن، سیستم ۱ آدمها را نشانه رفتهاند. در مواجهه با چنین کوریِ خودخواستهای، اکثر دانشگاهیان با افسوس شانههایشان را بالا میاندازند و به اتاقهایشان برمیگردند. اما خوشبختانه، اسپیگِلهالتر پوستِ ستبری دارد و کنار نمیکشد.
داشت یادم میرفت، اگر میخواهید بدانید که چقدر طول میکشد تا با تلویزیون تماشا کردن آمبولی ریه بکنید، اسپیگِلهالتر اینجاست تا پاسختان را بدهد: پنج ساعت هر شب بهمدت ۱۹هزار سال، البته تقریباً.
***این مطلب را جان ناتن نوشته است و در تاریخ ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۴ با عنوان «The Art of Uncertainty by David Spiegelhalter review – a search for sense in probability and chance» در وبسایت گاردین منتشر شده است و برای نخستینبار ۱۶ آبان ۱۴۰۳ با عنوان «عدمقطعیت هوایی است که در آن نفس میکشیم» و با ترجمۀ محمد مهدیپور در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
جان ناتن (John Naughton) استاد دانشگاه اُپن در بریتانیاست که دربارۀ فهمِ عمومی از تکنولوژی کار میکند. از گوتنبرگ تا زاکربرگ: آنچه واقعاً لازم است دربارۀ اینترنت بدانید (From Gutenberg to Zuckerberg: What You Really Need to Know About the Internet) از کتابهای اوست.