«این اشغال سفارت آنقدر ادامه پیدا میکند که کارتر که تنها رئیسجمهور آمریکایی ضداسرائیل بود و در حمایت از فلسطین سخن گفته بود و نگران حقوق بشر بود، برود و ریگان که یک هنرپیشه بود روی کار بیاید. با توجه به پیامدهای چنین چیزی آنها که قدرت داشتند اگر عاملیت نداشتند باید مانع میشدند. پس همه اینها قابل بررسی است. فضا فضای کاملاً ملتهب، اعتراضی و هیجانی بود که نیروهای چپ آن را ایجاد کرده بودند که مبارزات انقلابی را به سمت مبارزات ضدامپریالیستی سوق دهند.»
۴۵ سال از اشغال سفارت آمریکا در آبان ۱۳۵۸ میگذرد و در طول این ۴۵ سال برخی ابعاد آن مورد بررسی قرار گرفته است.
به گزارش هم میهن، واحد رسانه و روابط عمومی نهضت آزادی ایران، میزگردی با محوریت واقعه ۱۳ آبان ۱۳۵۸ با حضور ابراهیم اصغرزاده، دبیرکل انجمن اسلامی مهندسان، فعال سیاسی اصلاحطلب و از دانشجویان پیرو خط امام، محمدحسین بنیاسدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران و وزیر مشاور امور اجرایی دولت موقت و فرخ نگهدار، از رهبران جنبش فدائیان خلق اکثریت و عضو موسس اتحاد جمهوریخواهان ایران برگزار کرد که در بخشی از آن روایت هر یک از این چهرهها در ادامه میآید.
ابراهیم اصغرزاده از دانشجویان خط امام: با اینکه دولت آقای بازرگان مورد تایید امام خمینی بود، اما آقای قطبزاده و آقای بنیصدر خودشان را رقیب دولت موقت میدانستند. آقای بازرگان به شدت اصولگرا و اخلاقگرا بود؛ به عبارتی حاضر نبود از اصولش عدول کند؛ از جمله نمونههای آن، استعفای اوست. چیزی که آقای بنیاسدی میفرماید این است که دولت بازرگان نسبت به هم روحانیت و هم سیستم حاکم یا هسته سخت حکومت آسیبپذیر بوده است.
از جمله اتفاقات آن زمان روبهرو شدن دولت موقت با دولت در دولت است، با نیروهایی که کارشکنی میکردند. اما آنچه من میخواهم تعریف کنم این است که اشغال سفارت آمریکا خیلی مرتبط با دولت نبوده است. ما پیشبینی میکردیم که این کار احتمال دارد به دولت آسیب بزند و حتی پیشبینی میکردیم که دولت استعفا دهد اما نقطه تمرکز ما شاه بود.
مسئله تضاد امپریالیسم با خلق از جمله این موارد است. به عبارتی ما آن زمان بیش از آنکه در ارتباط با روحانیت و یا مهندس بازرگان باشیم، متاثر از دکتر علی شریعتی و اندیشههای موجود در جامعه بودیم. برای ما ایدئولوژی مهم بود و دکتر شریعتی نگاهی که به دین میکرد خلأهایی را در حوزه بحثهای سیاسی آن روزگار پر میکرد و آقای خوئینیها هم در مسجدی در نیاوران کلاسهای تفسیر قرآن برپا میکرد که ما در آن کلاسها شرکت میکردیم و چندبار که لباسشخصیها به ما حمله کرده بودند ما به آنجا رفته بودیم؛ البته دیدگاههای ایشان هم برایمان جذاب بود و دیدگاهش با آقای مطهری و آقای بازرگان متفاوت بود.
ما دیدگاه مبارزه با امپریالیسم داشتیم اما هیچکدام اثرگذار بر تصمیمی که گرفتیم نبود. مثلاً آنچه در ۲۵ بهمن رخ داد امام به دولت گفت که قضیه را جمع کنید. از نگاه ما پذیرش شاه از سوی آمریکا تحقیر ما و انقلاب بود؛ پس ما به دنبال این بودیم که واکنش نشان دهیم؛ اما طبعاً واکنش ما واکنش دانشجویی بود. همه جای دنیا اعتراض دانشجویی وجود داشت؛ بهویژه در خود آمریکا و در آن زمان درباره جنگ ویتنام دانشجویان خیلی فعالیت داشتند. در کنفدراسیون دانشجویان و در فضای دانشجویی خودمان هم این اعتراض جایگاه داشت.
این دیدگاه آن زمان از زبان چپها مطرح میشد که لیبرالیسم جادهصافکن امپریالیسم است و این بحث درباره دولت مطرح میشد. در آن زمان بحث دیگر این بود که انقلاب کجا به پیروزی میرسد. آقای بازرگان میگفت «که ۲۲ بهمن تمام شد و سر کارتان بروید». ما برداشتمان این بود که باید گامهای دیگری این انقلاب داشته باشد تا به پیروزی برسد و نتیجه دهد.
به عبارتی ما بر این باور بودیم که انقلاب باید برخی بخشهای سیستم شاه را تغییر دهد؛ حتی انحلال ارتش هم در جمعهای ما مطرح میشد و… این دیدگاه ما بود اما دلیل تصمیم درباره اشغال سفارت آمریکا همان اعتراض دانشجویی در پی حس تحقیرشدگی از پذیرش شاه توسط آمریکا بود و اساساً قضیه ما دولت موقت نبود که دولت از پارادایم میانهروی به پارادایم آمریکاستیزی و غربستیزی شیفت کند.
ما پیشفرضمان همچون جامعه این بود که آمریکا خیلی نفوذ دارد و ۵۵ هزار آمریکایی در ایران به عنوان مستشار نظامی بودند و سفارت آمریکا بیشتر دست سیا و بخش نظامی بود تا وزارت خارجه. بچههای فرودگاه از خروج بستههایی از کشور از طرف سفارت آمریکا میگفتند و شاید کمی توهم توطئهای هم بود؛ البته چون دانشجو بودیم نسبت به سایر دستجات کمتر این نگاه را داشتیم.
به هر حال روند قضیه به نظر ما مشکوک بود و در برنامهای که داشتیم برای پشتیبانی از حرفمان، سفارت را که اشغال کردیم، یک وانت میآوردیم و اسناد را با خود میبردیم و سپس از این اسناد مدارک را به دست میآوردیم و بعد از آن، توجیه و توضیح میدادیم چرا کار ما درست بوده است و اینکه آمریکا در کار کشور ما دخالت میکرده است.
حال سوال این است که آیا این همان چیزی بوده که رخ داده است؟ بلافاصله پس از این اتفاق و تماسی که ما از طریق آقای موسویخوئینیها با حاج احمدآقا در قم گرفتیم، حمایت امام خمینی رخ داد. از نگاه من امام خمینی یک نابغه سیاسی بود. کاریزمای امام با نگاه دور از سیاسیکاری و میانهروی باعث شکلگیری جنبش تودهای قدرتمند و انقلاب شد. در دستنوشتههای من باقی مانده که تصمیم گرفتیم اگر امام مخالفت کرد و مثل ۲۵ بهمن گفت که اینها را از آنجا بیرون بیاندازید، ما آمادگی داشته باشیم و یا اگر کسی توسط اعضای سفارت کشته شد، جنازهاش را به دانشگاه تهران ببریم و راهپیمایی کنیم.
ما اصلاً تصور نمیکردیم در دقایق اولیه امام خمینی از پروژه حمایت کند و آن را مورد استفاده قرار دهد. به عبارتی ایشان یک ماجرای تاریخی را به یک پروژه سیاسی سنگین تبدیل کرد. دکتر یزدی درباره اینکه ابتدا امام مخالف بود و گفت بیرونشان بریزید، به من گفتند؛ اما من توضیح دادم که در همان دقایق اولیه ایشان پیام دادند که به دانشجویان بگویید: «جای خوبی را گرفتهاند و محکم بایستند.» تنها چیزی که این وسط اتفاق افتاد این بود که به دلیل رفاقت آقای موسویخوئینیها و سیداحمدآقا یک ارتباط اعتمادبخش بین ما و امام خمینی ایجاد شد.
چنانچه به امام گفته بودند که اینها دانشجویان مسلمان بودهاند و ما هم بازوبندها و پیشانیبند با عکس امام خمینی بسته بودیم. بعد از انقلاب در دفتر تحکیم وحدت ایشان و آقای خامنهای مورد اعتماد بچهها بود. ایشان با احمدآقا رفیق بودند و ما این نگاه را داشتیم که ایشان بههیچوجه خلاف نظر امام عمل نمیکند و مجذوب امام بود و سخنان ایشان را منتقل میکند و پس از آن گفتوگو بحران تشکیلاتی ما حل شد؛ چون بخشی از جمعیت مخالف بودند و بچههای دانشگاه شهید بهشتی معتقد بودند که باید موضوع با دولت هماهنگ شود و ما مخالف بودیم.
در ساعات ابتدایی اشغال سفارت عدهای بیرون در بودند و برخی روحانی بودند و فحش میدادند که بیرون بیایید، کشور را به هم میریزید اما پس از آن پیام، با خیال راحت کار را پیش بردیم. از این به بعد ما بر این باور شدیم که باید تابع نیروی قدرتمندتری باشیم.
با سخنان امام خمینی از فردای آن روز ما با جامعهای هیجانزده که از عملکرد دانشجویان استقبال میکرد روبهرو بودیم. قبل از آنها گروههای سیاسی از چپ تا حتی نهضت آزادی بودند که به هیجان آمده بودند و بیانیه دادند؛ چون احساس میکردند کار درستی است و حتی کار ما در سطح جهان مورد استقبال قرار گرفت اما در ادامه مسیر متاسفانه کار از دست ما خارج شد.
پس کاری که در ابتدا انجام گرفت؛ اقدامی دانشجویی بود با این برنامه که حداکثر ۷۲ ساعت آنجا باشیم و سپس اسناد را با خود ببریم؛ با همان استدلال مطرحشده پس از آن مواردی مانند افشاگریها و تحویل دادن گروگانها به دولت و… اتفاق افتاد اما مهمترین اتفاق اخراج شاه پس از چندین روز در آذرماه از آمریکا بود که کمکم میتوانست اشغال سفارت را بلاموضوع کند و مسئله بعدی این بود که در مردادماه سال ۱۳۵۹ شاه مُرد، بنابراین صورت مسئله پاک شد.
محمدحسین بنیاسدی: البته آقای اصغرزاده از اعتراض سخن گفته است و همه از جمله آقای دکتر بهشتی نگران از این اتفاق هستند و این بسیار مهم است که آیا واقعاً بیخبر بودند که اگر بیخبر بودند حتماً دانشجویان را بیرون میانداختند. پس احتمالاً قضیه برنامهریزی شده است و باید از زاویه آمریکاییها، حزب توده و… به این موضوع توجه داشت؛ چطور میشود که تا پس از انتخابات آمریکا و تحلیف ریگان داستان ادامه پیدا میکند؟ تا پیش از این اتفاق انقلاب ایران تقدس داشت و این رخداد چهره انقلاب را مخدوش کرد.
این اشغال سفارت آنقدر ادامه پیدا میکند که کارتر که تنها رئیسجمهور آمریکایی ضداسرائیل بود و در حمایت از فلسطین سخن گفته بود و نگران حقوق بشر بود، برود و ریگان که یک هنرپیشه بود روی کار بیاید. با توجه به پیامدهای چنین چیزی آنها که قدرت داشتند اگر عاملیت نداشتند باید مانع میشدند. پس همه اینها قابل بررسی است. فضا فضای کاملاً ملتهب، اعتراضی و هیجانی بود که نیروهای چپ آن را ایجاد کرده بودند که مبارزات انقلابی را به سمت مبارزات ضدامپریالیستی سوق دهند.
در آن زمان آقای سحابی نهضت آزادی را مدیریت میکرد و تعدادی از دانشجویانی که از خارج آمده بودند هم در آن حاضر بودند؛ در آن جلسه که بیانیه صادر شد به شهادت آقای مهدی جعفری و خود آقای سحابی، مسئولان آن بیاطلاع بودند و یک استثنا بوده است که مورد اعتراض قرار گرفت. پس نباید آن را به حساب نهضت گذاشت و همین جوانان حزب هم پس از افشاگریها پشیمان شدند و با واکنشهای بعدی به آن پاسخ دادند.
فرخ نگهدار: باید به نظر من بین آنچه که دانشجویان خط امام مانند آقای اصغرزاده مطرح میکنند که این اشغال سفارت اعتراض به راه دادن شاه از سوی آمریکا بود با آنچه در ادامه رخ داد؛ فرق قائل شد. احتمالاً اطلاعاتی که بعدها درباره نقش راکفلر و نیکسون برای ورود شاه به آمریکا و دور زدن نظر کارتر در این زمینه منشر شد را دیدید. اتفاق اول یعنی اعتراض دانشجویی به این تصمیم آمریکا با شرایط آن روزگار و وضعیت ایران سازگاری کامل داشت.
طبیعتاً هر چه شد به نام آمریکا انجام گرفت و کسی به اینکه در آمریکا ورود شاه را در کاسه کارتر گذاشتند، توجه نداشت. بر اساس اطلاعات آن زمان اصلاً این نبود که این کارها را برای تضعیف کارتر انجام دادهاند. اگر این را میدانستیم و تصمیم میگرفتیم که در صورت پا پس کشیدن آنها، ما هم پا پس بکشیم یک نتیجه و اینکه ما ۴۴۴ روز این تصمیم را ادامه دهیم یک نتیجه متفاوت داشت.
با گذر زمان متاسف میشویم که چرا سطح احساسات و سطح اطلاعات سیاسیون به گونهای بود که تفکیک این دو تصمیم رخ نداد و چرا چنین ادامه پیدا کرد. به عبارتی اشغال سفارت تلطیف این موضوع است و اگر به چشم گروگانگیری به آن بنگریم، هم دردناک است و هم هیچ کسی مسئولیتش را بر عهده نمیگیرد.
شاید در ابتدا امام خمینی از آن حمایت کرد اما درباره ادامه پیدا کردن آن تا امروز مشخص نیست مسئولیتش بر عهده کیست و بعید میدانم صرفاً تهران مسبب و تصمیمگیر آن بوده باشد؛ چنانچه ذینفعان آن در جهان وجود داشته و یک فضای ضدایران ایجاد کردند و بر ادامه آن اثر گذاشته و سودشان را هم بردهاند. از جمله اثرگذاری آن همین جنگ ایران و عراق است و این رخداد ارتباط مستقیم با فعالیتهای دیکچنی دارد و مراجعه به بختیار هم در همان زمان رخ میدهد.
ابراهیم اصغرزاده: چند نکته اضافه بر سخنان دوستان بگویم. اول، دکتر یزدی در مجلس اعلام کرد که من اولین کسی هستم که با آقای موسویخوئینیها تماس گرفتم و اشغال سفارت را تایید کردم که در روزنامهها چاپ شد. شما میگویید که بیانیه نهضت آزادی استثنا بوده است؛ سخنان مهندس بازرگان که استثنا نبود؛ ایشان حرفش این بود که شاه استعفا دهد و بعد به آمریکا برود.
پس اکثر افراد جامعه نگران این بودند کسی که استعفا نداده، بتواند موثر واقع شود و کاری کند. آن زمان بیانیه نهضت آزادی تندتر از سایرین بود و خواستهاش این بود که اشغال سفارت را ادامه دهیم تا رابطه ایران و آمریکا قطع شود. دوم، درباره رابطه با خارج از کشور هم موضوع بسیار پیچیده است؛ موضوعات تاریخی را هم حوادث تشکیل میدهند. من آنقدر بر Butterfly Effect (اثرپروانهای: آثار علی و معلولی موارد کوچک بر حوادث بزرگ) اعتقاد ندارم البته میتوانیم حوادث مختلف تاریخی را کنار هم بگذاریم.
ما همان زمان پس از طرح موضوع با آقای خوئینیها تیمی برای ارتباط با مقامات و توضیح قضیه راه انداختیم که از جمله افراد آن رحمان دادمان بود که به مجلس خبرگان قانون اساسی میرود و موضوع را با آیتالله منتظری، آقای دکتر بهشتی و سایرین مطرح میکند و آنها هم در همان جلسه از آن حمایت میکنند. درباره اینکه جای دیگری برنامهریزی شده من این را نمیدانم چون من به شخصه اگرچه رابطهام با آقای [آیتالله] خامنهای از مشهد وجود داشت اما رابطه خوبی با حزب جمهوری نداشتم.
درباره اثرگذاریها بر انتخابات ریاستجمهوری آمریکا نیز من مدعی نیستم که چنین نبوده است؛ اما کدی هم برای آن ندارم. فقط همین که قرار بود مسئله در مهرماه در مجلس حل و فصل شود و همه چی آماده شد اما عقب میافتاد. همه پیگیر تصویب آن با توجه به وظیفهای که امام بر مجلس گذاشته، بودند اما در روز رایگیری اولین آبستراکسیون تاریخ مجلس پس از انقلاب اتفاق میافتد.
البته کاملاً به نفع ریگان شد اما مسئله ریگان و آثار اشغال سفارت بر پیروزی او میتواند موضوع یک پژوهش باشد. نکته بعدی اینکه برنامه دانشجویان پروژه ۴۴۴ روزه نبوده است و حتی آقای رجایی در دیدار با ما گفت که «این میوه گندیدهای است که باید هر چه سریعتر از شرش خلاص شویم.»
پس از آن، بنیصدر رئیسجمهور شد؛ کار به مجلس اول سپرده شد و مردم تظاهرات کردند و خیلی پیچیده شد. حالا درباره پیامدهای این واقعه اگرچه ریگان که از راستترینها در آمریکا بود به قدرت رسید؛ اما او مک فارلین را به ایران فرستاده بود و پیشنهاد تغییر رابطه داشت و با توجه به اینکه شوروی هنوز قدرت داشت؛ تمایل گفتوگو وجود داشت و البته کارتر برای مردم ایران همان کسی بود که در سال ۱۳۵۶ جام شرابش را بالاگرفته بود و ایران را جزیره ثبات خوانده بود یا همان کسی است که پس از ۱۷ شهریور از حکومت نظامی شاه حمایت میکند. خاطرات سالیوان و… درباره آن روزها وجود دارد.
نکته پایانی اینکه، در زمان شاه هم سازمانهای چریکی و مسلحانه ترور میکردند و حتی آمریکاییها را هم ترور کردند اما ما به آنها نمیگوییم شما مسیر تاریخ را تغییر دادهاید و اشتباه رفتید. ما این جریان را متهم به ارتباط با شوروی یا نیروهای خارجی نکردیم و نگفتیم آنها خائن هستند و افرادی مانند نگهدار و بیژن جزنی و… را محترم و آنها را قهرمان میدانستیم اگرچه از لحاظ هدف با آنها زاویه داشتیم.
درباره دانشجویان خط امام هم مسئله همین است که آنها براساس هدفشان چنین تصمیمی داشتهاند و البته من هم منتقد طولانی شدن این اتفاقات بودم. در داخل هم بودند افرادی که بخواهند از کیک قدرت بهره ببرند و اتفاقاً دانشجویان خط امام تنها کسانی بودند که اعلام کردند ما بههیچوجه وارد قدرت نمیشویم. دیگر بعدها پس از مسائل اصلاحات و اینکه کمک کردیم که فضای جدیدی شکل گیرد، برخی در دولت آقای خاتمی حضور پیدا کردند.
ما هم مانند چریکهای فدایی خلق به دنبال آن بودیم که موتور کوچک راه بیفتد تا شاید موتور بزرگ نیز به راه بیفتد. درباره حمله عراق هم که میدانیم صدام از زمان شاه پیگیر این حمله بود؛ صدام از فرصت بدی روابط ایران و آمریکا بهره برد اما اکثر گلولههای صدام از طرف شوروی بود نه آمریکا. البته که آمریکا از زمان اشغال سفارت دیگر فضا را کنترل نکرد. هزاران اتفاق مانند اشغال سفارت آمریکا در دنیا افتاده است که هیچ کسی در ذهنش نیست؛ مسئله این است که جریانی درون ایران نمیخواهد این موضوع به تاریخ بپیوندد.