حسن روحانی گفت: «یک سال از تیرماه ۱۳۹۱ تا خردادماه ۱۳۹۲ طول کشید تا از فکر نامزدی، به ریاستجمهوری برسم. اولین بار بود که نامزد میشدم، اما اولین بار نبود که دربارهٔ نامزدیام در انتخابات ریاستجمهوری فکر میکردم یا بیشتر از آن دیگران حرف و حدیث راه میانداختند. از سال ۱۳۷۵ تا سال ۱۳۹۲ در هر دورهای به هر بهانهای خبرنگاران و سیاستمدارانی موافق یا مخالف از من بهعنوان نامزد محتمل ریاستجمهوری ایران نام میبردند.»
روایتی منتشر شده است از قول رئیس جمهور سابق ایران که در آن از روزهای پیش از نامزدی در انتخابات یازدهم تعریف میکند.
به گزارش سایت روحانی، در ادامه بخش هایی از این روایت را میخوانید:
گرم خواب بودم. هنوز به سحر ساعتی مانده بود. خواب میدیدم: دو بال داشتم. آمادهٔ پرواز بودم. سیدی را دیدم؛ سیدمحمد خاتمی… محزون بود و در خود فرو رفته. خواستم سر صحبت را باز کنم تا او را از حزن بیرون آورم: بگذارید شما را ببرم به بالا، به آسمان!
با بال چپم (هر دو دستم به بال بدل شده بود) آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! به باغی از گلهای رنگارنگ و بسیار در افق. سید از حزن بیرون آمد. او را از آسمان به سرزمینی پر از گل بازگرداندم؛ سپس به سمت مسجدی روانه شدم. در ورودی مسجد ملخهای زیادی را دیدم؛ با بالم آنها را راندم. پیرمردی به من گفت حیف نیست از این بال برای دور کردن ملخها استفاده میکنی! رهایشان کن!
از خواب پریدم. سحر شده بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. شاید تا زمان نماز صبح هم هنوز فرصتی باقی مانده بود. دقیق به یاد ندارم، اما دیماه ۱۳۹۱ بود.
یک سال از تیرماه ۱۳۹۱ تا خردادماه ۱۳۹۲ طول کشید تا از فکر نامزدی، به ریاستجمهوری برسم. اولین بار بود که نامزد میشدم، اما اولین بار نبود که دربارهٔ نامزدیام در انتخابات ریاستجمهوری فکر میکردم یا بیشتر از آن دیگران حرف و حدیث راه میانداختند. از سال ۱۳۷۵ تا سال ۱۳۹۲ در هر دورهای به هر بهانهای خبرنگاران و سیاستمدارانی موافق یا مخالف از من به عنوان نامزد محتمل ریاستجمهوری ایران نام میبردند:
در انتخابات سال ۱۳۷۶ به عنوان ضلع سومی در رقابت با آقایان خاتمی و ناطقنوری که با وجود فشارهای زیاد، نامزدی را نپذیرفتم.
در انتخابات سال ۱۳۸۰ به عنوان رقیبی در برابر رئیس وقت جمهوری آقای خاتمی، که اساساً وارد بازی نشدم.
در انتخابات سال ۱۳۸۴ که اتفاقاً آمادهٔ ورود به انتخابات بودم، اما به علت نامزدی آقای هاشمیرفسنجانی نامزد نشدم، و در انتخابات سال ۱۳۸۸ که آقایان خاتمی، کروبی و موسوی در یک زمان همزمان وارد انتخابات شدند و من ترجیح دادم وارد این رقابتها نشوم، اما انتخابات سال ۱۳۹۲ از نوع دیگری بود:
نخستین انتخابات ریاستجمهوری ایران پس از انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ که هر چه بود موجب شکافی عمیق در جناحهای سیاسی و مردم و نظام سیاسی ایران شده بود. انتخاباتی که با وجود حضور چشمگیر ملت به انشقاق میان حاکمیت و مردم انجامید و کدورتهایی را سبب شد که بعید است هرگز به راحتی از دلها شسته شود. نهتنها در رقابت میان رئیسجمهور مستقر و رقیبانش که میان رئیسجمهور مستقر و حامیانش! کار به جایی رسید که به نظر میرسید در انتخابات سال ۱۳۹۲ حتی یاران رئیسجمهور مستقر هم نتوانند وارد رقابت شوند و چنین هم شد!
در جناح مقابل هم ناامیدی از صندوق رأی در اوج خود بود. جناح چپ که خود را اصلاحطلب میخواند اول از همه باید بدنهٔ خود را برای ورود به انتخابات قانع میکرد و بعید بود در تعامل با حاکمیت بتواند نامزدی تشکیلاتی را وارد انتخابات کند. پروندهٔ انتخابات سال ۱۳۸۸ هنوز نزد اصلاحطلبان باز بود و نمیتوانستند به این سادگی پروندهٔ تازهای را بگشایند.
در چنین شرایطی سخن گفتن از انتخابات آن هم از موضع منتقد وضع موجود و مخالف رئیسجمهور مستقر که به راحتی تهمت میزد و هنوز در قدرت نفوذ داشت، جرأت بسیار میخواست. این فقط نظر من نبود. حتی آقای هاشمیرفسنجانی که همواره آمادهٔ ورود به انتخابات بود و از شکست هراسی نداشت، وقتی برای اولین بار در این دوره در دهم مردادماه سال ۱۳۹۱ با من دربارهٔ انتخابات سخن گفت بر همین باور بود:
آن روز در جمع اعضای مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام میهمان رئیس مجمع، آقای هاشمی بودیم. ایشان به من گفت یک ساعت زودتر قبل از دیگر اعضا و همکاران بیا تا راحتتر سخن بگوییم. آقای هاشمی میخواست دربارهٔ انتخابات سال ۱۳۹۲ حرف بزند. من هم تجربه پیشنهادهای ایشان به خودم برای نامزدی در ادوار گذشته را داشتم و هم تجربه نامزدی ایشان در سال ۱۳۸۴ که به نظرم اگرچه غیرمنتظره نبود، اما شگفتانگیز بود! به همین جهت پیشدستی کردم و گفتم:
شما احتمالاً نامزد میشوید!
آقای هاشمی که از حرف من جا خورده بود بلافاصله گفت:
به هیچ وجه! به هیچ عنوان!
و افزود:
… در این شرایط هر کس حاضر شود نامزد شود، باید دستش را بوسید!
این موضع سرسختانهٔ آقای هاشمی به خوبی گویای سختی شرایط کشور بود: هم بحران ناشی از سیاستگذاریهای نادرست دولت وقت به خصوص در سیاست خارجی و عواقب آن در اقتصاد کشور و هم بحران ناشی از فاصلهگذاریهای سهمگین در انتخابات سال ۱۳۸۸ در سیاست داخلی و نیز چشمانداز دشواری که برای رقابت در آینده سیاسی کشور پیشرو بود سبب میشد دلسوزان و منتقدان وضع موجود، دچار شک و تردیدهای اساسی برای مشارکت و رقابت در سیاست داخلی باشند.
کار به جایی رسیده بود که در عالیترین سطوح هم این طیف از سیاسیون به نوعی امتناع در باب انتخابات رسیده بودند و کم و بیش در دام انفعال ناشی از تفکر قضا و قدری و جبری مسلکی سیاسی افتاده بودند:
۱۰ روز بعد از دیدار با آقای هاشمی در ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ در افطاری آقای محمد محمدیریشهری همین حس و حال بر دوستان حاکم بود. در آن دیدار آقای سیدحسن خمینی – احتمالاً از سر توصیف وضع موجود – گفت تنها کسی که برای ریاستجمهوری آینده «شانس» دارد، محمدباقر قالیباف شهردار وقت تهران است.
بدیهی بود که در چنین حال و هوایی برخلاف ادوار قبل از نظر دوستان شانس نامزدی من هم «کمترین» باشد!