حذفکنندگان تلاش کردند بدیل برنامههای حذفشده را روی آنتن ببرند، اما هر چه کردند، اتفاقات پیشین تکرار نشد. نه سیدخندان توانست جای خندوانه را بگیرد، نه فوتبال برتر تبدیل به ۹۰ شد و نه داستان شد (شبکه ۳) میتواند کتابباز شود. حتی برنامه استعدادیابی مانند عصر جدید دیگر تکرار نشد و در حال حاضر برنامههای مشابه یا روی آنتن هستند یا پخششان به پایان رسیده و نامی از آنها باقی نمانده است. حتی بعد از این حذف شدنها، شبکه نسیم دیگر نتوانست به اوج خود برگردد.
فرارو– ایجاد مساله توسط صداوسیما یا به عبارت بهتر، توقیف برنامههای سروش صحت و عادل فردوسیپور در پلتفرمها، بار دیگر تضاد منافع صداوسیما و بخش خصوصی را یادآوری کرد. سازمان صداوسیمای ایران، در جهان نظیر ندارد. چون در هیچ کشوری از کره شمالی تا کوبا، از استرالیا تا نروژ یک دستگاه انحصاری رسانهای دولتی وجود ندارد. این سازوکار مشکلات فراوانی دارد که میشود برای هر کدام از آنها یک کتاب تالیف کرد. مساله این سازمان با پلتفرمها یک سرفصل است و رویکرد حذفی آنها نسبت به چهرهها بحثی دیگر.
به گزارش فرارو، نمیتوانیم بگوییم صداوسیما دوره طلایی به معنی واقعی کلمه داشته است یا نه. این سازمان در طول تاریخ ۴۵ ساله خود، همواره روندی پرفرازونشیب را شاهد بوده. در حال حاضر سازمانی که خود در حوزه رسانه ذینفع است و به خاطر شرایط مختلف تبدیل به رقیب بخش خصوصی شده، وظیفه نظارت بر رقبای خود را نیز بر عهده دارد. این مساله زمانی به چشم آمد که معدود چهرههای محبوب تلویزیونی توسط پایداریچیها از این رسانه حذف شدند، بدیلسازیها ناموفق بود و کوچ آنها به پلتفرمها به مذاق حذفکنندگان خوش نیامد.
ممنوعالکاری یا کنار گذاشتن چهرهها از سینما و تلویزیون سابقهای طولانی و شاخصهایی نامشخص دارد. محدود به دوران حکمرانی جریان پایداری در صداوسیما نیز نیست. اگر بخواهیم سوابق این مساله را استخراج کنیم، کار به مثنوی هفتاد من کاغذ میکشد. اما آخرین موجِ این حذفیات، پس از آغاز تسلط جریان پایداری – امام صادق بر تلویزیون کلید خورد. تا مدتها، مشهورترین نمونه تعطیلی برنامه ۹۰ عادل فردوسیپور بود. برنامهای که به گواه آمار، یکی از پربینندهترین برنامههای تاریخ تلویزیون محسوب میشد و بدون این که توضیحی درباره آن داده شود، توسط مدیر جوان شبکه ۳ از آنتن حذف شد.
این روند ادامه پیدا کرد و برنامههای موفق دیگری مثل خندوانه و کتابباز تعطیل شد. هر کدام از این حذفها نیز بهانههایی داشتند. حذفکنندگان تلاش کردند بدیل برنامههای حذفشده را روی آنتن ببرند، اما هر چه کردند، اتفاقات پیشین تکرار نشد. نه سیدخندان توانست جای خندوانه را بگیرد، نه فوتبال برتر تبدیل به ۹۰ شد و نه داستان شد (شبکه ۳) میتواند کتابباز شود. حتی برنامه استعدادیابی مانند عصر جدید دیگر تکرار نشد و در حال حاضر برنامههای مشابه یا روی آنتن هستند یا پخششان به پایان رسیده و نامی از آنها باقی نمانده است. حتی بعد از این حذف شدنها، شبکه نسیم دیگر نتوانست به اوج خود برگردد.
تلویزیون در ایران اگر چه یک سازمان حاکمیتی است و هیچ وقت از سلیقههای سیاسی مصون نبوده، اما در اصل یک مدیوم رسانهایست. دوز سیاست گاهی در آن به حد اعلی رسیده و گاهی در کف بوده است. به همین دلیل است که میبینیم چهرههای مهمی از عرصه فرهنگ و رسانه کارشان را از تلویزیون شروع کردند و در حالی که به سینما رفتند، باز هم با خاطرات تلویزیونیشان شناخته میشدند. چهرههایی مانند مهران مدیری، رامبد جوان یا سروش صحت، برادران قاسمخانی، احسان علیخانی و عادل فردوسیپور در حوزه برنامه و سریالسازی و همچنین اجرا در تلویزیون پا گرفتند و ستاره شدند. همانطور که تلویزیون باعث دیده شدن آنها شد، آنان نیز با تواناییهایشان ارزش افزوده ایجاد کردند. بنابراین، مدیران تلویزیون همواره فکر میکنند که چهرهها به آنان مدیون هستند؛ در حالی که این مسیر دو طرفه است.
این که از یک هنرمند بخواهیم در حوزه تخصصی خود کار نکند یا عرصه را آنقدر تنگ کنیم که او عطای کار را به لقایش ببخشد، مثل این است که از یک نجار بخواهیم از دل چوب اثری خلق نکند. یک کارمند به سر کار خود نرود یا یک روزنامهنگار، ستون روزانهاش در روزنامه را ننویسد. کوچ چهرهها به پلتفرمها در حالی که زمینه برای کارشان فراهم است، نه تنها عجیب نیست بلکه امری کاملاً طبیعی ارزیابی میشود. گزارشگر میخواهد فوتبال گزارش کند، نویسنده بنویسند، برنامهساز برنامه بسازد و این امکان به دلایل مختلف در تلویزیون فراهم نیست. نمیتوان هنرمندان را سرزنش کرد.
سازمانی به نام ساترا، وظیفه نظارت بر پلتفرمها را بر عهده دارد. سازمانی زیرمجموعه صداوسیما که خود رقیب پلتفرمهاست و پا گرفتن و رشد آنها را به نفع خود نمیداند. برای درک تضاد منافع صداوسیما و پلتفرمها میتوان چند مثال زد. مثلاً یک شهر فرضی را در نظر بگیرید که چند کارخانه سازنده خودرو در آن وجود دارند. در میان آنان، یک کارخانه از رانت و قدرت برخوردار است با استفاده از همین امتیازها، کنترل تولید را به دست میگیرد. هرجایی که حس کند تولیدکنندههای کوچک او را به چالش کشیدند، وارد عمل میشود، چون منافع خود را در خطر میبیند. قصه ساترا و پلتفرمها مانند همین مثال است. دستگاهی که به خاطر سیاستهای نادرست متورم شده و عدهای ذینفع دارد، با پلتفرمها درگیر میشود.
این درگیری میتواند چند جنبه داشته باشد. اول این که انحصار آنان را از بین میبرد. دوم، دیده شدن در فضای رقابتی میان پلتفرمها که آنان را وادار به افزایش کیفیت در تولیدات میکند، ممکن است انگیزهای برای دیگر هنرمندان باشد که نه فقط در حوزه فیلم و سریال بلکه در حوزه برنامهسازی به پلتفرمها کوچ کنند. دلیل کوچک موج جدید برخوردها میتواند به مشکلات شخصی ارتباط داشته باشد. چرا که پایداری میخواهد ثابت کند صداوسیما را به بهترین نحو اداره کرده و آنهایی را کنار گذاشته که خوب نبودند.