bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۸۷۵۰۷

علم آينده، چارچوبي جامع‌تر لازم دارد

دكتر مهدي گلشني

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۵ - ۰۵ شهريور ۱۳۹۰


جهاني كه امروزه در آن زندگي مي‌كنيم، جهاني بس متفاوت از دنياي قرون وسطي است و اين تفاوت را مي‌توان عمدتا به علم و محصول آن ـ فناوري ـ نسبت داد.
 
پيشرفت‌هايي كه طي دو قرن گذشته در علوم فيزيكي و زيستي حاصل شده، شناخت ما از جهان را به‌نحو بي‌سابقه‌يي افزايش داده است. همچنين پيشرفت در كاربردهاي عملي علم، كنترل زيادي بر نيروهاي طبيعت و اذهان انسان‌ها به ‌بشر داده است.
 
اما تحولات ناشي از علم و فناوري براي بشر، هم آثار مثبت و هم آثار منفي داشته است. براي مثال، دانش علمي و فناورانه، آسايش جسماني، طول‌ عمر و استانداردهاي زندگي را به‌ شكلي غيرقابل تصور براي اجداد ما بالا برده، ولي براي نابودي انسان‌ها و تخريب محيط‌زيست نيز به‌ كار رفته است. 

تعداد بسيار زيادي از علما در موسسات نظامي به توليد وسايل تخريب انبوه اشتغال داشته‌اند و جامعه علمي نيز متاسفانه نقشي منفعلانه در اين زمينه ايفا كرده است. اين متن، ترجمه مقاله ارايه شده استاد گلشني در سيزدهمين اجلاس آكادمي علوم جهان اسلام در مالزي است كه بخشي از آن خدمت شما مخاطبان ارجمند ارايه مي‌شود.

يكي از خصوصيات دانشمندان در قرون وسطي اين بود كه به طبيعت ديد كل‌نگر داشتند. آنها همه حوزه‌هاي دانش را نظير شاخه‌هاي يك درخت مي‌دانستند و مي‌كوشيدند كه يك ديدگاه وحدت‌بخش از طبيعت به دست دهند. امروزه، به‌ علت تخصص‌گرايي افراطي، دانش هم در داخل رشته‌ها و هم بين رشته‌ها چند‌پاره شده است؛ براي مثال، افرادي كه در يك حوزه خاص فيزيك كار مي‌كنند، نسبت به فعاليت‌هاي حوزه‌هاي ديگر فيزيك بيگانه‌اند؛ و اين به فقدان يك بينش كل‌نگر در عالمان منجر شده‌ و افرادي به ‌وجود آورده است كه هر يك فقط علايق خود را دنبال مي‌كنند و كل جهان براي آنها محدود به همان حوزه است.

مساله ديگر اين است كه جهان‌بيني هر عالم با مفروضات و روش‌هاي تخصصي او تعيين مي‌شود؛ براي مثال، آنان كه در علوم زيستي كار مي‌كنند، اين تصور را دارند كه تمام كارهاي انسان‌ها را با ژن‌ها مي‌توان توضيح ‌داد. همچنين تمركز انحصاري يك عالم بر حوزه خاص خود، مانع از اين مي‌شود كه به عناصري نظر كند كه حوزه كاري‌ آن را در متن وسيع‌تري قرار مي‌دهند. 

پس چند‌پاره‌شدن علوم، ما را از داشتن يك ديدگاه كل‌نگر محروم كرده است. از اين جهت، بعضي از عالمان برجسته زمان ما از باريك‌بيني بينش عالمان معاصر درباره واقعيت شكايت كرده‌اند. براي مثال هايزنبرگ مي‌گويد: «امروزه افتخار دانشمند، عشق به تفصيلات – كشف و تنظيم كوچك‌ترين آشكارسازي‌هاي طبيعت – در يك حوزه محدود است؛ و اين بطور طبيعي همراه است با احترام بيشتر براي هنرمند در يك موضوع خاص، متخصص و از دست‌دادن درك ارزش همبستگي‌ها در يك مقياس بزرگ. در اين دوران، به ‌سختي مي‌توان درباره يك بينش وحدت‌يافته از طبيعت سخن گفت. جهان عالم، حوزه باريكي از طبيعت است كه او عمرش را صرف آن مي‌كند.»

محصول ديگر اين چندپارگي علوم اين است كه علوم فيزيكي و طبيعي، به آنچه در علوم انساني مي‌گذرد، بي‌توجه هستند. اما اگر قرار باشد علم را انسان‌ها به‌كار ببرند و براي حل مسائل انساني از آن استفاده كنند، چگونه مي‌توان علوم فيزيكي و علوم زيستي را از علوم انساني جدا كرد؟ علم مدرن به ‌علت محدود بودن ظرفيتش نمي‌تواند به بسياري از سوالات مورد دغدغه انسان، درباره معنا و هدف حيات انساني پاسخ دهد؛ از جمله: «ما در اينجا چه مي‌كنيم؟»، «هدف حيات چيست؟» علم همچنين درباره زيبايي‌ها و ارزش‌هاي اخلاقي ساكت است.
 
به‌ قول شرودينگر: «تصوير علمي جهان حول ما بسيار ناقص است. با اين تصوير، اطلاعات زيادي به دست نمي‌آيد و تمام تجارب ما در نظمي بسيار متقن قرار مي‌گيرد. اين تصوير درباره چيزهايي كه واقعا به قلب ما نزديك و واقعا براي ما مهم است، ساكت است. نمي‌تواند درباره قرمز و آبي، تلخ و شيرين، درد و شادماني جسماني چيزي به ‌ما بگويد؛ و چيزي درباره زيبا و زشت، خوب و بد، خدا و ابديت نمي‌داند. علم گاهي وانمود مي‌كند كه به سوالات در اين حوزه‌ها پاسخ مي‌گويد، ولي پاسخ‌ها گاه آنقدر احمقانه ‌است كه تمايلي نداريم آنها را جدي بگيريم.»

در جهان‌بيني علم‌گرايانه رايج، نه‌ تنها سوالات نهايي دغدغه‌انگيز انسان بدون پاسخ مي‌ماند، بلكه حتي اعتبار اين سوالات هم انكار مي‌شود. بنابراين، معناي حيات اهميت خود را از دست داده است و انسان‌ها تحت تاثير قدرت خيره‌ كننده فناوري، بيشتر دنبال رفاه مادي هستند و بعد معنوي خود را تضعيف مي‌كنند. چنانكه پيش?تر عنوان شد، علم و فناوري انسان را قادر ساخته ‌است كه محيط فيزيكي، شيميايي و ژنتيكي خود را كنترل كند و خيرات و شرور بسياري براي بشر به ‌بار آورد. 

در واقع، انسان در زمان حاضر با آلودگي محيط زيست، تضييع منابع طبيعي و وسايل تخريب جمعي روبرو است؛ و همانطور كه به‌ پيش مي‌رويم، آثار علم بر انسان با نرخ روزافزوني رشد مي‌كند لذا اين سوال مطرح مي‌شود كه آيا بايد اجازه داد علم بدون هيچ‌گونه محدوديتي رشد كند. شك نيست كه بايد علل رخداد شرور ناشي از علم و فناوري را حذف كرد. به ‌نظر ما، آثار منفي علم و فناوري را مي‌توان حذف كرد، اگر اقدامات زير صورت گيرد:

الف- چنانكه ديديم، توسعه علم و فناوري به خاطر خودش و بدون دغدغه درباره تاثير آن بر جامعه و محيط زيست، تهديد زيادي براي نژاد انساني فراهم كرده است. بايد حساسيت در برابر دغدغه‌هاي اخلاقي در كار علمي افزايش يابد؛ اين مخصوصا درباره عصر ما، كه زيست‌شناسي مولكولي و مهندسي ژنتيك توان انساني براي دستكاري موجودات زنده را به ‌نحو بي‌سابقه‌يي افزايش داده، صادق است.

بدون يك قطب‌نماي اخلاقي، هر چيزي ممكن است رخ دهد. چنانكه آنتوني گيدنز مي‌گويد: «نه‌ فقط به تاثير خارجي، بلكه همچنين به منطق توسعه بدون ملاحظه علم و فناوري بايد توجه شود. اگر بخواهيم از آسيب جدي و برگشت‌ناپذير جلوگيري شود، انساني‌ساختن فناوري احتمالا مشتمل است بر واردكردن رو به ‌افزايش ملاحظات اخلاقي در رابطه فعلا ابزاري، كه بين انسان و محيط ايجاد شده است.» و به بيان زيبا و پر بصيرت فريمان دايسون: «اگر فناوري در مسير فعلي‌اش ادامه يابد و نيازهاي فقرا و منافع روزافزون اغنيا را ناديده بگيرد، فقرا دير يا زود عليه ظلم فناوري شورش خواهند كرد و در پي علاج‌هاي غيرعقلاني و خشن برخواهند آمد... شكاف رو به‌ افزايش بين فناوري و نيازهاي انساني، تنها با اخلاق قابل پركردن‌ است...
 
اخلاق مي‌تواند نيرويي بس قوي‌تر از سياست و اقتصاد باشد. بازار آزاد به خودي خود فناوري مناسب براي فقرا ايجاد نخواهد كرد. تنها فناوري هدايت‌شده با اخلاق مي‌تواند چنين كاري را بكند.» از زمان بقراط ـ يعني تقريبا 2500 سال پيش ـ يك دستورالعمل اخلاقي براي پزشكان وجود داشته است. پس حالا كه در عصر ما سرنوشت انسانيت در دستان علما است، به دستورالعمل اخلاقي براي علماي تمام حرفه‌ها نياز است و براي آزمودن آثار درازمدت پروژه‌هاي علمي بايد كميته‌هاي اخلاقي وجود داشته باشد. متاسفانه بخش قابل ملاحظه‌يي از جامعه علمي در خدمت تقاضاهاي سياستمداران و موسسات نظامي قرار گرفته است، بدون آنكه دغدغه‌يي براي كارهاي خود داشته باشد.
 
لازم است در نقش عالماني كه در صنعت سلاح‌هاي نظامي يا تحقيقات نظامي كار مي‌كنند، تجديدنظري جدي شود و درباره كاربردهاي دانش علمي بحث‌هاي جدي صورت گيرد؛ و اين، مستلزم كار بين‌رشته‌يي بين علوم فيزيكي و زيستي با علوم انساني است. اينها بايد ابعاد مختلف جوامع انساني، از قبيل مسائل اخلاقي، اجتماعي و محيطي را در نظر بگيرند.

جهان‌بيني شاملي كه بر علم آينده حاكم مي‌شود، بايد علم و اخلاق را درهم آميزد؛ و اين، مستلزم آن است كه تربيت محققان با آموزش اخلاقي همراه باشد تا احساس مسووليت در همه مراحل حيات را به آنها القا كند. اين امر را در يك زمينه ديني مي‌توان به بهترين وجه انجام داد‌ زيرا دين مي‌تواند براي ارزش‌هاي اخلاقي توجيه فراهم كند و انسان?ها را براي حفظ محيط زيست به ‌تحرك درآورد. به ‌قول شوماخر: «غير ممكن است بدون ايمان به معاني و ارزش‌هايي كه فراتر از آسايش‌هاي فايده‌گرايانه و بقا ‌است – به‌عبارت ديگر، بدون يك ايمان ديني– تمدني باقي بماند». با دين است كه شناختي متقن و منسجم از حيات، انسان‌ها و كيهان به ‌دست مي‌آيد.»

ب- در قرون وسطي، علم عمدتا وسيله‌يي براي دستيابي انسان به حقيقت به شمار مي‌رفت و انتظار مي‌رفت كه به انسان‌ها در سطح عملي كمك كند. در علم معاصر، بسياري از اين اهداف از دست رفته است. امروزه، كار علمي را اغلب حكومت‌ها سرما‌يه‌گذاري مي‌كنند، و در كشورهاي پيشرفته صنعتي، كار علمي غالبا تحت‌الشعاع اهداف عملي فوري است. پس، از آن حوزه‌هايي از علم حمايت مي‌شود كه اهداف فايده‌گرايانه دارند و به تقويت قدرت سياسي و اقتصادي و نظامي منتهي مي‌شوند. اين تجاري شدن علم باعث شده است هم ارزش آن پايين بيايد و هم غيرانساني شود. هدف علم بايد ارتقاي ابعاد بالاتر انساني باشد. علم فقط وقتي مي‌تواند براي انسان خوشبختي و نجات به ‌بار آورد كه با حكمت همراه باشد.

ج- چنانكه عنوان شد، علم فعلي فقط با جهات فيزيكي جهان ما سر و كار دارد و واقعيات فوق فيزيكي را ناديده مي‌گيرد. پارادايم اساسي علم اين است كه تمام پديده‌هاي طبيعي را برحسب فيزيك و شيمي توضيح دهد؛ پس در نظم طبيعي جايي براي خدا در نظر نمي‌گيرد. علم تنها به نيازهاي مادي انسان توجه دارد و براي كنترل طبيعت و جوامع انساني به‌ كار گرفته مي‌شود. اين باعث شده است كه علم معاصر ديدگاه محدودي از واقعيت داشته باشد و علم و محصولات آن به‌ عنوان ابزارهاي شيطاني براي انحراف انسان از نقشي كه خداوند براي وي مقرر كرده است، به‌كار گرفته شود. 

راه‌حل قضيه در تغيير جهت‌‌گيري و هدف علم و فناوري است و اينكه از چارچوبي وحدت‌بخش استفاده شود كه همه سطوح واقعيت و تمام ابعاد حيات انساني را دربرگيرد. جورج اليس اين مطلب را زيبا بيان كرده است: «نظم زيربنايي جهان وسيع‌تر از آن است كه صرفا با شناخت فيزيك توصيف شود. اين نظم با كل عمق تجارب انساني، خصوصا فراهم كردن مبنايي براي اخلاق و معنا، مرتبط است.»

اليس براي تمايز قايل‌شدن بين اين چارچوب وسيع‌تر و ديدگاه رايج، واژه كيهان‌شناسي با حرف c كوچك را براي ارجاع به ابعاد فني كيهان‌شناسي فيزيكي به ‌كار مي‌برد و كيهان‌شناسي با حرف بزرگC را زماني استفاده مي‌كرد كه مسائلي نظير ارزش‌ها، هدف، دين و سوالات نهايي را نيز شامل باشد.

در جهان‌بيني اسلامي، واقعيت هم ابعاد مادي دارد هم ابعاد معنوي؛ پس علم آينده بايد هر دو جنبه واقعيت و تعامل آنها را تشخيص دهد. تنها تحت هدايت چنين جهان‌بيني است كه انسان‌ها مي‌توانند هماهنگ با طبيعت و ساير موجودات زندگي كنند و ديدگاهي جامع‌تر درباره واقعيت داشته باشند.

د- چنانكه از برتراند راسل نقل شد، منافع علم به ثروتمندان و قدرتمندان رسيده، ولي دانش علمي فقر را حذف نكرده است. بنابراين، روياي نهرو در اين باره كه علم مسائل گرسنگي و فقر را حل كند، در قرن بيستم تحقق نيافت. در حقيقت، علم و فناوري، شكاف بين اغنيا و فقرا را پر نكرده‌اند و كيفيت حيات انساني را به سطح قابل ‌قبولي نرسانده‌اند. علم آينده بايد اين توزيع ناهموار بركات علم را اصلاح كند. پس علم بايد وسيله بركتي براي همه مردم باشد، نه ابزار غلبه بر طبيعت و ساير همنوعان.

ه- چنانكه عنوان شد، جداشدن حوزه‌هاي علمي از يكديگر، ما را از رسيدن به يك ديدگاه وحدت‌بخش از واقعيت محروم كرده است. البته جلوي تخصصي‌شدن را نبايد گرفت، چراكه نه ممكن است نه قابل‌ توجيه. اما در ضمن نبايد از ضرورت درج تخصص فرد در يك چارچوب وسيع‌تر غفلت كرد؛ وگرنه ديد وحدت‌بخش از واقعيت و نيز معناي حيات خويش را از دست مي‌دهيم. بنابراين، ما به تركيب نتايج تخصص‌ها نياز داريم، به‌ نحوي كه خصوصيات ويژه آنها حفظ شود و در ضمن نشان دهد كه حوزه‌هاي متفاوت چگونه با هم تلفيق مي‌شوند و چگونه مي‌توان آنها را در متن وسيع‌تري به‌هم مربوط كرد.
 
بايد اهميت و وضع حوزه‌هاي مختلف را در متن شخص انسان و جهان بزرگ ديد و آنها را برحسب پيچيدگي‌شان در سطوح داراي مراتب مختلف قرار داد، بطوري كه از فيزيك شروع و به علوم انساني ختم شود. معناي اين مطلب آن است كه فيزيك مفصل‌ترين اطلاعات را درباره جهان مادي مي‌دهد و ما با گذر از سطوح بالا، به علوم انساني مي‌رسيم كه رفتار انسان را توصيف مي‌كنند. نكته مهم ديگر اين است كه دانش علمي تنها نوع دانش معتبر نيست؛ بلكه بعضي حوزه‌هاي مورد توجه انسان وجود دارد كه علم نمي‌تواند چيزي درباره آنها بگويد. براي مثال علم نمي‌تواند درباره ارزش‌هاي اخلاقي، كارهاي هنري و حوزه ماوراء طبيعي چيزي بگويد يا به سوالات نهايي انسان پاسخ دهد يا مباني خود را توجيه كند. 

براي پرداختن به اين مسائل عميق‌تر، علم بايد جا را به علوم انساني (دين، فلسفه و ... ) بدهد. به ‌زبان پيتر مداوار (برنده جايزه نوبل در پزشكي): «پس فقط علم نيست كه براي پاسخ دادن به سوالات مربوط به اشيا اول و آخر بايد به آن رجوع كرد، بلكه براي اين‌ منظور، از ادبيات تخيلي يا دين هم بايد استعانت جست.» ناديده‌گرفتن اين سوالات فوق علمي است كه علم را غيرانساني كرده است. توسل به سحر، آسترولوژي و عرفان در غرب، شاهدي گويا بر ناتواني علم در ارضاي نيازهاي عميق انسان است. بنابراين، به‌ ارزيابي مجددي از نظام آموزشي فعلي نياز است تا بر بصيرت دانش‌پژوهان بيفزايد و آنها را از همبستگي حوزه‌هاي مختلف مطلع سازد.
 
اين را مي‌توان با افزودن تعدادي دروس علوم انساني به برنامه علوم مهندسي دانشگاه‌ها تامين كرد. اين‌ نوع كوشش در بعضي از دانشگاه‌هاي مهم غرب (نظير ‌ام.‌آي. تي، استانفورد، كمبريج و آكسفورد) شروع شده است، ولي كشورهاي اسلامي در اين زمينه عقبند. چنا‌نكه اشاره شد، علم جديد دانش ما درباره جهان فيزيكي را افزايش داده و به خيرات و شرور زيادي براي بشر منجر شده است. اما وزن شرور، آينده انسانيت را تهديد مي‌كند.

همچنين خاطرنشان شد كه منشا اين شرور، جهان‌بيني رايج حاكم بر علم معاصر است. جهان‌بيني رايج، انسان را به حوزه ماده محدود كرده، احساس اخلاقي انسان معاصر را تضعيف كرده، وسعت ديد را از عالمان گرفته و علم را در خدمت قدرتمندان و ثروتمندان قرار داده است تا از طبيعت و انسان‌ها بهره‌برداري كنند. به‌عقيده ما، از آثار سوء علم مي‌توان پرهيز كرد اگر به‌جاي جهان‌بيني رايج، يك جهان‌بيني شامل‌تر قرار داد كه نيازهاي انساني ـ نيازهاي مادي و نيازهاي معنوي ـ را دربر داشته باشد و حيات انساني را با بقيه جهان مرتبط سازد. 

جهان‌بيني اسلامي، چنين چارچوبي دارد: بر محور توحيد مي‌چرخد، در وحي اسلامي ريشه دارد، ديدگاهي كل‌نگر به طبيعت دارد، ساختاري سلسله‌مراتبي براي واقعيت قايل است و منافع درازمدت انسان‌ها را در نظر مي‌گيرد. طبق اين جهان‌بيني، انسان بخشي از يك نظم كيهاني است و بايد همه فعاليت‌هاي خود، ازجمله فعاليت‌هاي علمي و فناورانه، را با اين نظم كيهاني هماهنگ سازد. اگر اين تغيير اساسي در ذهنيت علماي نسل ما صورت نگيرد، علم آينده به نتايج تخريبي بيشتري منجر خواهد شد و آينده‌يي براي انسانيت باقي نخواهد ماند.

عضو پيوسته فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران، استاد فيزيك دانشگاه صنعتي‌شريف

bato-adv
bato-adv
bato-adv