گفتوگو با دكتر محمود عباديان
پيش از آنكه از نزديك ببينمش مدارك دكترايش در رشته فلسفه در دانشگاههاي بزرگي چون هامبورگ و پراگ مصاحبه با او را برايم جذاب ميكرد. اما لحن و گفتار صميمانه در كنار فروتني مثالزدنياش در برابر حجم انبوه مطالعات و پژوهشها و زندگياي كه بزرگترين وقايع و بزنگاههاي تاريخي در ايران و جهان نظير انقلاب مه68 فرانسه، انقلاب فرهنگي چين، كودتاي 28 مرداد، انقلاب 57 ايران و... را در خود جاي داده است، مدارك علمي او را تحت الشعاع خود قرار داد.
محمود عباديان از شبانهروزياي در نزديكي مشهد تحصيل خود را آغاز كرد، فقر خانواده او را به پادويي در بازار كفاشان تهران در 10 سالگي كشاند؛ با پايان جنگ جهاني دوم و بيكاري گسترده در تهران، به عنوان كارمند جزء در شركت نفت آبادان مشغول به كار شد و در كنار آن به ادامه تحصيل و آموزش زبان انگليسي پرداخت. كودتاي 28 مرداد اما فصل ديگري بر زندگي او گشود، گرچه مرارتهاي بسيار از اين واقعه كشيد و زخمهايش هرگز التيام نگرفت...
در گفتوگو با اين استاد فلسفه از او خواستيم از زندگي و فعاليتهايش كه به اندازه آثار، ترجمهها و نوشتههايش براي خوانندگان و علاقهمندان حوزه انديشه جذاب و خواندني است، برايمان بگويد.
پيشينه تاريخي خانوادگي شما چگونه بود؟
پدر من جزو كارگران نساجي در شرق ايران كه خراسان باشد، بود. در آن زمان بر مبناي يك رسم و سنت كارگران شعربافي تابستانها به سمت شوروي ميرفتند، پدر من هم همراه با اين دسته تابستانها را به شوروي ميرفت. اتفاقا در سالهاي 1917 و 1918 پدر من جزو فعالان كارگري در حوزه پارچهبافي و نساجي بود و در كنفرانس ملل شرق براي آزادي شرق كه آن موقع لنين تشكيل داد، دعوت شده بود.
پدرم با وجود اينكه يك آدم ديني و مذهبي بود، افتخار ميكرد كه لنين در اين كنفرانس دستي به پشت او زده و گفته است كه «ممدوف خوش آمدي.» (نام پدر من محمد است و روسها هم يك اف به اسمها اضافه ميكنند). پدر من بعد از اين اتفاق چند سالي در شوروي ماند تا اينكه در شوروي از سوي حكومت براي برگزاري امور ديني محدوديتهايي ايجاد شد و خانواده ما به ايران بازگشت.
در واقع ما متولد بخارا كه تحت نفوذ سيطره تزار بود، هستيم اما شناسنامه مشهد داريم. پدرم مرا به يك شبانهروزي در خارج از مشهد براي تحصيل فرستاد و من دو سال در شبانهروزي زندگي و تحصيل كردم و نخستين آشنايي من با الفبا در اين شبانهروزي اتفاق افتاد.
پس از آن كجا ادامه تحصيل داديد؟
به جز دو سالي كه در اين شبانهروزي بودم من هيچ تحصيل متوسطه يا ابتدايي منظمي نداشتم. در سال 1317 زماني كه من 10 ساله بودم پدر من نتوانست در مشهد كاري پيدا كند به همين خاطر ما به تهران آمديم. براي تامين درآمد روزها در بازار كفاشان و در يك مغازه ابزار جوراب بافي كار ميكردم و شبها به اكابر ميرفتم.
در آنجا زبان انگليسي را ياد گرفتيد؟
من در تكنيكال اسكول خواندن زبان انگليسي را آموختم و همچنين سيكل اول و دومم را در آنجا گرفتم. پس از آن به آبادان رفتم و در شركت نفت كار ميكردم.
تا چه سالي در آبادان بوديد؟
من تا سال 1333 در آبادان بودم، پس از كودتاي 28 مرداد به زندان افتادم و بيني و سر و پشتم آسيب جدي ديد. به همين خاطر مرا به قيد كفيل آزاد كردند.
يعني شما در همان سال 1332 به زندان افتاديد؟
بله من به همراه تعدادي ديگر در اين سال به زندان افتادم. در اثر شكنجههاي زندان سر و چشم من دچار خونريزي و مهرههاي 3 و 4 ستون فقراتم دچار آسيب جدي شد، براي همين نميتوانستند من را آنجا نگه دارند و مرا به قيد كفيل آزاد كردند. پس از آزادي من نميتوانستم در شركت كار كنم؛ سرم گيج ميرفت و چند باري از روي دوچرخه پرت شدم. پس از مدتي از ايران خارج شدم و به چك رفتم. به دليل نبودن درجه ليسانس، امكان تحصيل در رشته فوقليسانس براي من مهيا شد. در آنجا به دليل اينكه من ضعف قواي جسماني داشتم و چشم راستم هم متلاشي شده بود به من پيشنهاد دادند به جاي رشتههاي فني سراغ رشتههاي علوم انساني بروم كه خودم هم قبول كردم.
ميزان تسلط شما به زبان انگليسي در آبادان در چك براي راه انداختن كارهاي شما كفايت ميكرد؟
خير، من در آنجا به سرعت شروع به آموزش زبان چك كردم، زبان چك از زمره زبانهاي سخت و جزو خانواده زبانهاي اسلاو است.
تا اين زمان عمده مطالعات شما چه بود؟
پيش از ورود به چك عمده مطالعات من روي ادبيات فارسي و تاريخ ايران و اسلام از روي منابع فارسي بود و آثار ماركس را مطالعه ميكردم. از آنجا من جلد اول كاپيتال را به زبان انگليسي گرفتم كه از آن چيز زيادي سرم نميشد.
آشنايي شما با ادبيات كهن فارسي ريشه در تجربيات شما در ايران داشت يا اينكه به تجربه خارج از كشور شما برمي گردد؟
در پراگ من با پروفسور يان ريپكا، استاد بزرگي كه تاريخ ادبياتش معروف است آشنا شدم. ايشان با توجه به اينكه من دانشجوي زبان چك بودم و زبان فارسي و كمي هم زبان چك ميدانستم از من خواست كه در ترجمه رباعيات خيام به زبان آلماني به او كمك كنم و رباعيات را براي او توضيح بدهم. من به پرفسور ريپكا كمك ميكردم كه رباعيات خيام را بهتر بفهمد. او استادي بود كه عربي و تركي را به خوبي ميدانست و با زبان فارسي هم به شكل كتابي آشنايي داشت؛ به همين خاطر من براي ارتباط برقرار كردن بهتر با فارسي به او كمك ميكردم.
چند سال در چك تحصيل كرديد؟
من در آنجا يك دوره فوقليسانس شش ساله را گذراندم. در آن زمان معمول بود كه فرد بايد براي دكتري چند سالي دوره عملي ميگذراند تا بتواند رشته خودش را انتخاب كند اما به من گفتند چون در دوره فوقليسانس نشان دادهيي كه دانشجوي خوبي هستي به تو اين امكان را ميدهيم كه يك سال در كتابخانه دولتي پراگ كار كني و بعد از آن براي دكتري بيايي. من در سالهاي 63-1962 كارمند كتابخانه دولتي پراگ بودم و با سيستم كتابداري آشنا شدم؛ بعد از آن وارد دوره دكتري شدم كه تا سال 66 طول كشيد. در اين مقطع من رشته فلسفه عمومي را انتخاب كردم.
چرا فلسفه را انتخاب كرديد؟
من با زمينه مقدماتي كه از ديالكتيك داشتم و ذهن مرا هميشه به خود مشغول كرده بود، اين رشته را انتخاب كردم.
انتخاب فلسفه به اين خاطر نبود كه شما راه نجات مشكلاتي كه به صورت انضمامي با آن درگير شده بوديد را در اين رشته ميديديد؟
نه آنقدر. من زبانها را در دانشگاه پراگ خوانده بودم و به هر حال هر كس در چك دانشجوي فلسفه يا زبانشناسي ميشود. مكتب پراگ در آن زمان خيلي معروف بود و منهم به سوي اين مكتب كشيده شدم.
فلسفهيي كه در پراگ ميخوانديد چه ويژگيهايي داشت؟
همان تاريخ فلسفه عمومي كه در اروپا بود منتها روي فلسفه معاصر تاكيد ميكردند. افلاطون چون ايدئاليست مطلق بود زياد مورد توجه قرار نميگرفت و به جاي آن روي ارسطو تاكيد ميشد. همچنين در آنجا به فلسفه كلاسيك آلمان پرداخته ميشد.
آيا چكها يك سنت فلسفي قوي دارند؟ آنها فيلسوفي دارند كه داراي شهرت جهاني باشد؟
آنها در زمان سوسياليسم خيلي كنار زده شده بودند چون با نظام موافق نبودند. به همين خاطر افرادي مانند يان پاتوچكا شايد در زمان خود شناخته نشدند. نخستين كاري كه من از پاتوچكا ترجمه كردم كتاب «آگاهي از جهل» است. در آن زمان در چك كتابهايي منتشر ميشدند كه 50 درصد موافق با نظام باشد، به همين خاطر محدوديتهايي روي كتابها وجود داشت. يكي از افرادي كه بعدا معروف شد كارل كوسيك بود. در آن زمان در چك زبان شناسان فوقالعادهيي وجود داشتند.
علاقه شما در آن زمان فلسفه و بحثهاي زيباشناسي با تاكيد بر ايده آليسم آلماني بود؟
بله.
با آن پيش زمينه چپي كه داشتيد كارهاي ماركس را هم خوانديد؟
من در پراگ مجبور بودم كارهاي ماركس را بخوانم البته اين چيزي بود كه خودم هم نسبت به آن متمايل بودم. ما در دانشگاه بايد دورههايي را درباره اين انديشهها ميگذرانديم. مثلا ما چهار واحد كاپيتال را به زبان چك خوانديم.
شما در آلمان شاگرد مستقيم لوكاچ بوديد؟
نه زماني كه من به آلمان رفتم لوكاچ به مجارستان رفته بود. من از سال 68 تا 78 در آلمان بودم و اين سالهايي بود كه لوكاچ گهگاه به آلمان ميآمد و سخنرانيهايي را در هامبورگ يا هايدلبرگ داشت اما او از سال 65 از آلمان به مجارستان رفته بود. من براي گرفتن دكتري فلسفه به آلمان رفتم. من پنج شش سال در پراگ آثار هگل را مطالعه كرده بودم و در آلمان نيز به شكل تخصصي فلسفه هگل را دنبال كردم.
تفاوت فلسفه در آلمان با چك چطور بود؟
در آلمان همهچيز آزاد بود. شخص ميتوانست 20 سال فلسفه بخواند و ديسيپليني كه در پراگ حاكم بود در آلمان نشدني بود.
در آلمان شما آلماني را فراگرفتيد؟
نه من در پراگ آلماني آموختم. در پراگ من آلماني، چك، روسي و انگليسي ميدانستم.
درآلمان عنوان رساله شما چه بود؟ با چه استادي رساله خود را برداشتيد؟
من درباره زيباشناسي لوكاچ با راينز ورنر كه از نوكانتيهاي آلمان و استاد راهنمايم بود، كار ميكردم. به دليل اينكه به نظرم تمايلات هگلي نداشت پاياننامهام را با يك استاد يوناني برداشتم و كمي هم ورنر ازاين موضوع ناراحت شد.
آيا فضاي دانشگاه آلمان در آن زمان تحت تاثير پديدارشناسي يا فلسفههاي وجودي بود؟
فلسفه نوكانتي در آن زمان در هامبورگ قوي بود. آنها از هگل زياد خوش شان نميآمد؛ بويژه اينكه يك خارجي بيايد و هگل بخواند و منهم در چك هگل خوانده بودم.
در آن زمان هنوز انديشههاي امثال هايدگر مطرح نبود؟
اين انديشهها براي من مطرح نبود چون تمايلات چپي من عمل ميكرد و هايدگر هم كه چپها زياد با او موافق نبودند.
هوسرل چطور؟
مباحث هوسرل را در روزنامهها ميخواندم اما زياد پيگير آنها نبودم.
چطور شد كه به فرانسه رفتيد و فرانسه را از كجا ياد گرفتيد؟
زماني كه من در سال 1966 در چك فارغالتحصيل شدم دانشجويان چيني به مناسبت انقلاب فرهنگي مرا به اين كشور دعوت كردند و من به چين رفتم. من به عنوان دانشجويان جهان سومي با آنها همكاري ميكردم و آثار مائو را از مجلههاي چيني ميگرفتم.
شما تا اين زمان ازدواج كرده بوديد؟
بله. من با يك دختر اهل چك ازدواج كردم و الان يك فرزند در خارج از كشور دارم.
شما با توجه به استعدادتان در زبانآموزي، علاقهمند به زبان يوناني نشديد؟
من يوناني و لاتين را در حد نقل قول بلد بودم. در ايران و دانشگاه علامه شروع به تدريس لاتين كردم اما دانشجويان تمرينهايشان را انجام نميدادند بنابراين من هم اين كار را رها كردم. لاتين من به حدي بود كه بگويم كار آقاي لطفي آكادميك نيست. اما ترجمه شرف الدين شرف خوب است. همچنين كار فواد روحاني يك قدم بهتر از كار آقاي لطفي است اما اديب سلطاني استاد است و ترجمههاي خوبي با ادبيات خاص خود دارد.
استادي بود كه روي شما تاثير خاصي بگذارد و شما در كارهايتان از او الگو گرفته باشيد؟
در پراگ كارل كوسيك و پاتوچكا .
چه دلايلي باعث شد به ايران بازگرديد؟
زماني كه من دكتري خود را درباره زيباشناسي از نظر لوكاچ به پايان بردم، اين امر همزمان با سخنان شريف امامي بود كه گفت همه افراد فارغ از گرايشهاي خود ميتوانند به ايران بازگردند، بنابراين من سريع به ايران برگشتم.
در اين مدت كه از ايران دور بوديد چقدر ارتباط خود را با ايران و فرهنگ ايراني و آثار منتشر شده حفظ كرده بوديد؟
ما آثار منتشر شده در ايران را ميخوانديم. مجلههاي زيادي از ايران ميآمد و ما آنها را مطالعه ميكرديم.
بخش بزرگي از آثار شما متعلق به ادب فارسي و شاعراني نظير فردوسي و سعدي تا حافظ است. در اروپا آثار آنها را ميخوانديد؟
بله ،بهويژه در آلمان.
چه شد كه شما به اين موضوع علاقهمند شديد؟
من فكر كردم كه خوب است روي static زبان فارسي كه كار نشده كاركنم بعدا هم كه به ايران آمدم ديدم كه كسي روي آنها بهويژه زيباشناسي آنها كار نكرده است. من درباره حافظ كاري انجام دادهام به نام «آنچه خوبان همه دارند»، در ايران زماني كه درس ميدادم سعي كردم سنت اروپايي خودم را حفظ كنم تا زماني كه چيزي تدريس ميكنم اول آن را به شكل جزوه به بچهها بدهم و بعد آن را در قالب كتاب منتشر كنم. من توانستم اين كار را درباره سعدي و حافظ و فردوسي انجام دهم هر چند كه ميخواستم يك خمسه توليد كنم تا خيام و مولانا هم در بر بگيرد، متاسفانه اين امر ميسر نشد. الان هم روي فلسفه هم متمركز شدهام و اين امكان از دست رفته است. علاوه بر اينها من تا چند سال پيش براي دانشجويان زبانهاي باستاني تدريس ميكردم هر چند هيچوقت با اين گروهي كه مركزش در دانشگاه تهران است، همكاري خوبي نداشتم.
پس شما زبانهاي باستاني را هم ميشناسيد؟
بله من اوستايي را در دانشگاه هامبورگ آموختم. ما بايد سه رشته را در مقطع دكتري در هامبورگ دنبال ميكرديم كه شامل دو رشته اصلي و يك رشته فرعي ميشد. من زبانهاي باستاني و فلسفه را به عنوان رشتههاي اصلي انتخاب كردم و با استادي به نام «امريك» كه استان زبانهاي هندواروپايي است اوستا كار ميكردم. در دانشگاه من فارسي باستان، پهلوي و اوستايي را درس ميدادم و سعي ميكردم به دانشجويان بگويم آنها را حرفنويسي كنند. به دانشجويان ميگفتم الان از هر اروپايي كه بپرسيد ميداند اوستايي چه زباني است و ميتواند يك توضيح دقيق بدهد در حالي كه ما خيلي كم ميدانيم. اما دانشجويان ايراني خيلي كم زير بار ميرفتند و من هم بعد از مدتي خسته شدم و اين كار را رها كردم.
در اين سالها غير از علايقتان كه فلسفه و زبانشناسي بود به سينما، موسيقي، تئاتر و هنرهاي ديگر نيز علاقه داشتيد؟
من تئاتر را بيشتر در پراگ ميديدم. صحنههاي بدون زيور و دكور پراگ خيلي خوب بود، در آلمان در تئاترها از دكور استفاده ميكردند. من اگر از نظر فرهنگي تربيتي دارم اين تربيت از پراگ است تا آلمان. من در آلمان تنها فلسفه غرب را ياد گرفتم.
پس از اينكه سال 57 به ايران آمديد، با چه فضايي مواجه شديد؟ با خانواده آمديد يا به تنهايي؟
من به تنهايي آمدم بعدها همسرم به ايران آمد. من به ايران دست خالي آمدم و به محض ورود خودم را به وزارت علوم معرفي كردم. در اين وزارتخانه دكتراي فلسفه عمومي من از چك را قبول نكردند، تا اينكه تصادفا با آقاي دكتر انواري كه مركز مطالعات برنامهريزي و كاربرد كامپيوتر در ظفر را اداره ميكرد، آشنا شدم. او به من پيشنهاد داد كه در اين مركز تدريس يا در سمت استاد به دانشگاه فردوسي مشهد بروم. من ديدم اين مركز بهتر است؛ براي تدريس به آنجا رفتم و بمدت دو سال در آنجا بودم.
دراين مدرسه 10 واحد دروس آزاد داشتند و من مسوول دپارتمان علوم انساني بودم. من استادان زبانشناسي، جامعهشناسي و روانشناسي را به كار ميگرفتم و خودم هم تئوري شناخت را تدريس ميكردم. دانشجويان هم از اين درس استقبال ميكردند. تا اينكه انقلاب شد و چندي پس از آن اين مركز تعطيل شد. با شروع انقلاب فرهنگي من هم مانند بسياري ديگر از اساتيد ممنوعالتدريس شدم و پروندهمان به وزارت علوم رفت تا اينكه بررسي شود كه ميتوانيم تدريس كنيم يا اينكه بايستي مشغول ترجمه شويم. زماني كه به وزارت علوم رفتم فردي به من گفت با توجه به اينكه سالها در چك و آلمان بودي اثري را انتخاب و ترجمه كن تا به فرهنگ ايراني كمك كرده باشي.
من گفتم حاضرم اثري را از آلماني تحت عنوان پديدارشناسي ترجمه كنم. خيلي خوشحال شد و به من گفت پايين بروم و از آن به بعد قرار شد من ماهي 20 صفحه به آنها بدهم و آنها درمقابل به من حقوق بدهند. دو سه سالي اين كار را انجام دادم كه چكنويسهاي آن را هم الان دارم و تكههايي از آنها را سر كلاسها ميبردم. الان هم دارم آنها را مرور ميكنم كه اگر خوب بود آنها را به يك ناشر براي انتشار بدهم.
زماني كه شما به ايران آمديد با استاد فلسفه ايراني چه رابطهيي داشتيد؟
من به دكتر شرف نرسيدم هر چند خيلي دوست داشتم با ايشان ديدار داشته باشم. نخستين فلاسفه را از شرف خواندم. از يحيي مهدوي تنها اسمش را شنيدهام.
شما از سال 60 تا 67 تدريس نميكرديد؟
چرا من در اواخر سال 62 خسته شده بودم و خدمت دكتر شعباني رفتم. به ايشان گفتم كه شايد بهتر است من دنبال شغل آزاد بروم . ايشان به من گفت شتابزدگي به خرج نده من دارم يكسري كارها براي تو و چند استاد ديگر ميكنم كه به دانشگاه برگرديد. چندماهي گذشت و به من حق دادند كه نه در فلسفه بلكه در گروه ادبيات فارسي مجتمع علوم انساني كه بعدها تبديل به علامه شد تدريس كنم. اين مجتمع در همان ساختمان فعلي دانشكده ادبيات در سعادت آباد بود. من از سال 63 تا 69 ادبيات درس ميدادم و در سال 70 كه بازگشتم با كمك دكتر دادبه و دكتر كاشاني و يك استاد ديگر گروه فلسفه دانشگاه علامه را تشكيل داديم.
چه شد كه از دانشگاه علامه بيرون آمديد؟
من سال 77 در دانشگاه علامه بازنشسته شدم. در حال حاضر در دانشگاه علامه اگر دفاعي درباره زيباييشناسي و هگل از من خواسته باشند باشد و از من هم بخواهند در جلسه دفاع باشم در دانشگاه حاضر ميشوم.
زيباييشناسي به زبان ساده را در همان دوران نوشتيد؟
من در مركز مطالعاتي دكتر لاهوتي كه براي افرادي كه نميتوانستند وارد دانشگاه شوند، در گروههاي 10 الي 12 نفره فلسفه هنر تدريس ميكردم و كتاب زيباييشناسي به زبان ساده را در آن دوران نوشتم.
الان مشغول چه كاري هستيد، پديدارشناسي شما در راه است؟
خير، من اين كتاب را ترجمه نكردهام. اين كتاب با دو ترجمه روانه بازار شده است كه به نظر من پديدارشناسي آقاي پرهام يك گام بهتر از ترجمه خانم جبلي است، اما اين خانم جبلي است كه اين شهامت را به خرج داد و نخستين دفعه با فارسياي كه هگل را نميشناسد، اين كار را كرد. نثرش هم خوب است اما قابل استناد نيست؛ من چند باري از او خواستم كه بيايد و مسائلش را برطرف كنيم.
شما هيچوقت خانم جبلي را نديديد؟
نه اين امكان را نداده است. تا جايي كه ميدانم پيش هيچكس هم نرفته. آقاي مهرگان و فرهادپور نقد بيرحمانهيي از ايشان كردند اما آنهم جواب نداد. اين مترجم الان هم دارد كار خودش را ميكند و سه جلد فلسفه هگل را در دست ترجمه دارد. با همه اشكالاتي كه كه كارهاي او دارد؛ اما خب دارد كار ميكند و كسي حق ندارد مانعش شود. هر كس بهتر ميتواند برود قدم بعدي را بردارد.
شما غير از ترجمه نميخواهيد چيزي درباره هگل بنويسيد؟
خير
اين بهخاطر همان عقيده شماست كه ما هگل را نميشناسيم؟
بله. به نظر من خواندن آثار هگل يك چيز است و تسلط بر انديشه او يك چيز ديگر. من معتقدم كه كسي نميتواند در فارسي بگويد كه به آثار او مسلط شده است.
هماكنون مشغول چه كاري هستيد؟
كار خاصي نميكنم چون كارهاي قبليام مانده است. من چند كار به نشر چشمه و هرمس دادم اما همه آنها خوابيده است. گاهي فكر ميكنم به خاطر اينكه كار مربوط به من است اين كار را نميكنند. من سخنرانيهاي 14 گانه ياسپرس را ترجمه كردم. همينطور آموزه قرن را ترجمه كردم. آخرين كارهاي من همينها بوده است. من پرتره اوتوكاركليمار از زرتشت را دو سال است ترجمه كردهام و به وزارت ارشاد دادهام كه هنوز آن را خواباندهاند.
من مقدمه پديدارشناسي روح شما را خواندم؛ به نظرم فهم آن خيلي سخت است.
فهم انديشه هگل كار سختي است. تمام سيستم هگل در اين 72 بند تبلور پيدا كرده است. براي همين من براي هر بند پيشگفتار هگل يك متن از والتر كافمن آوردهام.
بخش كوژو از آقاي عنايت را كه خواندم به فهم هگل كمك كرده است.
او هگل را ساده و اگزيستانسياليستي كرده است. او از نخستين ضد انقلابيون انقلاب اكتبر بود. او مخالف سوسياليسم بود و به پاريس رفت و درباره پديدارشناسي كار كرد و روي فرانسويها تاثير گذاشت. هيپوليت و... تحت تاثير او بودند ولي آلمانها تحت تاثير او نيستند.
چقدر با تفسير هايدگر با هگل آشنا هستيد؟
ديد هايدگر سيستم هگلي ندارد.
آيا شما با خواندن هستي و زمان به فلسفه هايدگر علاقهمند شديد؟
هايدگر در تفسير فلاسفه تاريخ بيشتر داراي خلاقيت است. هر چند هستي و زمان فلسفه خود اوست. من نخستين كسي بودم كه تفسير او از كتاب هفتم افلاطون را ترجمه كردم و آن را به گروه فلسفه دانشگاه كرمان فرستادم هر چند دستكاري شد.
مطالعات شما روي ويتكنشتاين به چه شكل بود؟
در مدرسه عالي برنامهريزي به من گفتند كه به دانشجويان ياد بده كه فشرده كار كنند، براي همين به من تراختيتوس را دادند و گفتند اين را بدون حشو و زوايد ترجمه كن. من ميخواستم چيزي به دست دانشجويان برسد كه بگوييم به اين شكل صحبت كنند و براي همين آن كتاب را ترجمه كردم.