«مرحوم احمد منشوری میگفت: با برادرم «موقر» شبی در مجلس قمار تا صبح مشغول بودیم، چون به سحری نرسیدیم روزه را خورده بعد به منزل آمدیم. خبر روزه خواری ما زودتر از خودمان به منزل رسیده بود، همینکه وارد شدیم مادرم از ما رو گرفت، چند روز با ما مثل جذامیها رفتار میکردند، قدغن شده بود نوکر و خدمتکار دور ور ما نمیآمدند، غذا که برای ما میآوردند در اطاق گذاشته فرار میکردند، ظرفهای غذای ما را علیحده و مخصوصا در حضور ما کنار حوض خاکمال میکردند تا بالاخره به وساطت برادرهای بزرگتر ما را توبه رسمی دادند ...»