رژینا در عین خوشحالی، کمی هم بیرمق بود. اما پدر و مادرش هرچه از او سوال کردند، جوابی نداد. تا اینکه این دختربچه درحالیکه ذوق شروع نمایندگی در کلاس درسشان را داشت خوابید. فردایش که روز تعطیل بود، رژینا همچنان بیرمق بود. تا این که همان شب وقتی خوابید، دیگر هرگز بیدار نشد. پدر و مادرش او را صدا زدند، ولی رژینا نیمههای شب فوت کرده بود.