bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۱۴۷۱۰۴

«مه‌آفريد» دوست داشت رئيس جمهور شود

تاریخ انتشار: ۰۱:۴۱ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
سه پرونده در سه دولت. يكي در سال 1384، در دولت سازندگي؛ با متهم معروفي به نام فاضل خداداد با 123 ميليارد تومان اختلاس از بانك صادرات که سرنوشتش اعدام بود. يكي در سال 1381 در دوران اصلاحات، متهمي‌به نام شهرام جزايري كه جرمش ايجاد 50 شركت مختلف بازرگاني و دادن رشوه و جعل اسناد و صادرات غيرقانوني بود، با حكم 14 سال حبس و دیگری در سال 1390 در دولت اصولگراي احمدي‌نژاد با ركوردي عجيب و بي‌نظير سه هزار ميليارد تومان.

همه مدعي‌اند خودشان پرونده را كشف كرده‌اند؛ دولت، قوه قضاييه،مجلس و سيستم بانكي.متهم اين پرونده سه هزار ميليارد توماني كه در برخي نظرسنجي‌ها عنوان شخصيت سال 1391 را از آن خود كرد، مه آفريد خسروي، زير حكم اعدام است و به گفته همسرش مدام در حال حل جدول است و از تحليل رفتن ذهنش بسيار هراس دارد.
 
براي خيلي ها سوال است كه مه‌آفريد خسروي كيست؟ اين ثروت را از كجا آورده است؟ چگونه پولدار شد و از چه راهي رفت؟ پول چرا برايش بدقدم بود؟
 مه‌آفريد اميرخسروي متولد سال 1348 است، وي اهل روستاي ناش گيلان است، روستايي كه با تاسيس شركت آب معدني داماش نامش را بر سر زبان‌ها انداخت. با معدل 42/10 ديپلم گرفت و نتوانست تحصيلات دانشگاهی‌اش را در رشته عمران دانشگاه زنجان به پايان برساند. پس از شش ترم با معدل 6.23 از دانشگاه اخراج شد. اين تنها رشته دانشگاهي نبود كه قبول شد،پرستاري و مديريت هم در كارنامه قبولي‌اش هست اما به گفته همسرش هيچ وقت، فرصت كافي براي تحصيلات دانشگاهي نداشت.

هر چند درباره نابغه بودن وي صحبت فراوان شده است اما نماينده دادستان درباره كندذهني‌اش صحبت كرده است.وي در دفاعياتش در پاسخ به اتهام كندذهن بودن گفت: "آقای نماینده دادستان حرف‌هایی از معدل ۱۰ دیپلم من به میان آورد در حالی که اگر فرض کنیم من از نظر ذهنی کندذهن باشم حاضرم با بزرگ‌ترین دکترای اقتصاد ایران بحث و چالش کنم. حاضرم در یک اتاق دربسته تحت الحفظ باشم و پس از تنها ۴ سال ۴ شرکت خریداری شده را به سوددهی برسانم بدون آنکه یک ریال به من پول بدهید.امیرخسروی در دوازدهمین جلسه دادگاه گفته بود: «فرض کنید که من را اعدام کردید. آیا مملکت اصلاح می‌شود؟ کسانی که پشت نظام پنهان شده‌اند چه می‌شوند؟این آقایان که در این پرونده همکاری داشته‌اند؟»
 
براي اولين بار همسر مه‌‌آفريد خسروي پاي سوالات ما نشست و با حوصله بيش از دو ساعت در خانه‌اي در يكي از خيابان‌هاي خلوت شمال تهران كه متعلق به پدرش است، در يك روز بهاري، ماجراي زندگي 18 ساله خود با مه‌آفريد را شرح داد. او كه روزگاري همسر يكي از پولدارترين‌هاي جهان بود اين روزها با مشكل مالي دست و پنجه نرم مي‌كند و مي‌گويد من نمي‌توانم با ماهي 2.5 ميليون تومان حقوقي كه برايم تعيين كرده‌اند زندگي كنم.

مشكلات شديد مالي دارم و براي ثبت نام فرزندانم در مدرسه نيز نمي‌دانم چه كنم. در حين صحبت‌هايش اما مدام مي‌گويد كه آرزويش داشتن زندگي متوسط بود.مي‌گويد ممكن است كسي حرف‌هاي من را درك نكند اما قدر آرامش زندگيتان را بدانيد كه پول براي من هيچ آرامشي به ارمغان نياورد. او مي‌گويد يك هفته قبل از دستگيري دلش مي‌شكند نفرين مي‌كند. مي‌شود مصداق اين شعر كه «خانمانسوز بود آتش آهي گاهي، ناله‌اي مي‌شكند پشت سپاهي گاهي.» مشروح مصاحبه ما با خانم سارا خسروي كه نسبت فاميلي نيز با مه‌آفريددارد را پيش رو داريد.
 
موضوع مشكلات مالي‌تان را به مه آفريد اميرخسروي منتقل كرده‌ايد؟
بله، موضوع را منتقل كرده‌ام و گفته ام در چه شرايط سختي زندگي مي‌كنيم.
 
واقعا شرايطتتان سخت است؟
 بله، واقعا سخت است. ما منزل مسكوني از خودمان نداشتيم.در حقيقت مستاجر بوديم و بعد از اين اتفاقات در منزلي كه متعلق به پدرم است، ساكن شده‌ام.
 
همسر شما كه بسيار پولدار بود، چرا يك واحد مسكوني لوكس خريداري نكرد؟
 نمي‌دانم. مه‌آفريد كلا آدمي‌بود كه درباره كارهايش زياد توضيح نمي‌داد.
 
خب حالا پیشنهاد وی برای حل مشکل مالی‌تان چیست؟
مه‌آفرید مي‌گويد لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورت‌برداري شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم.به او مي‌گويم هم قبول نمي‌كند. ميگه وقتي گشنه‌اي چكار بايد بكني؟
 
پيشنهاد خود شما چيست؟
 من بارها گفته‌ام كه مي‌خواهم كار كنم اما وي به شدت مخالف است و مي‌گويد نبايد كار كني.
 
چرا با كار كردن شما مخالف است؟
 از ابتدا هم مخالف بود.حتي الان هم كه ميگم مشكل مالي دارم و از پس هزينه‌هايم نمیام و مي‌خوام بروم سركار ميگه نه، نرو. از اين و آن قرض بگير. ميگم توي اين شرايط كسي پول قرض نميده حتي به برادرت كه ميگم پول بده، ميگه ندارم.تعجب مي‌كنه. فكر مي‌كنه دروغ ميگم. ميگه بالاخره بين دوستاي من كسي هست كه به تو كمك كنند.
 
به محل كارش رفت و آمد داشتيد؟
 اصلا. با حضور من در محل كارش هم مخالف بود. پيش اومد كه چند باري من به شركتش رفتم اما آن قدر معذب و بد برخورد كرد كه حس بسيار بدي به من دست داد. يك جوري رفتار مي‌كرد كه انگار مي‌خواست بگه تو مزاحمي‌برو. احساس كردم داره بهم توهين ميشه. هي با تلفن حرف مي‌ز‍‌د. كلافه بود. حضور من رو آنجا دوست نداشت. اين يكي دوبار رو هم براي بچه‌ها رفتم. توي همون شركت هيچ كسي من رو نمي‌شناخت.
 
فكر مي‌كنيد چرا دوست نداشت؟
شايد دلش نمي‌خواست خانمش توي آن محيط باشد.
 
براي دخترهايش هم منع كار كردن را داشت؟
 اصلا. خيلي دوست داشت صبا كار كنه.همش بهش مي‌گفت تو بايد درس بخوني تحقيق كني، مستقل بشي چون بعد از من تو بايد اين كارخانه ها را اداره كني.
 
آموزش خاصي هم مي‌داد؟
 به آنجا نرسيد. بالاخره صبا 12 ساله بود كه پدرش دستگير شد.
 
آقاي مه‌آفريد در دادگاه گفته كه هزينه ماهانه شما 25 ميليون تومان است، با 25 ميليون تومان در ماه چكار مي‌كرديد؟
 خب اين حرف را از روي لجبازي گفته. براي اين كه كساني كه مي‌خواهند حقوق ما را تعيين كنند، در جريان باشند. من اين همه هزينه نداشتم. در واقع من اصلا پولي نداشتم.شيوه ما اين طور بود كه هر چيزي كه مي‌خواستم خريداري كنم را مي‌خريدم و پولش را از طريق هماهنگ كردن با منشي‌اش برايم مي‌فرستاد.
 
يعني هيچ‌وقت مبلغ مشخصي به عنوان خرجي خانه به شما نمي‌داد؟ 
نه، مي‌گفت هر چقدر پول مي‌خواهي بگو، منشي‌ام برايت بفرستد.
 
خودش اهل خريد كردن براي خانه بود؟ 
هيچ وقت. حتي يك بار در تمام اين سال‌ها يك نمك براي خانه نخريد.همه كارهاي خانه را من خودم شخصا انجام مي‌دادم.
 
حالا نگفتيد با 25 ميليون تومان چه مي‌كرديد؟
هزينه من اين‌قدرها نبود.مي‌دانيد اصلا اين خرج‌ها از كجا درآمد.منشي پولي كه براي من مي‌فرستاد را در دفتر يادداشت مي‌كرد. خب يك بار من خانه را تعمير كرده بودم.در آنجا نوشته شده بود 20 ميليون تومان براي خانم خسروي. هزينه مدرسه بچه‌ها بود اما به نام من نوشته شده بود. چيزي براي خانه مي‌خريدم، به نام من يادداشت شده بود.امروز اگر از كسي بپرسند، فكر مي‌كند من دائم در حال خريد و گردش و پول خرج كردن بودم اما واقعيت اين نبود. من زندگي تجملي عجيب و غريبي نداشتم. اصلا شوهرم به تجملات اعتقادي نداشت و سعي مي‌كرد تظاهرات بيروني نداشته باشد.
 
اما انگار خدمتكار فيليپيني و آشپز مالزيايي در خانه داشتيد؟
خدمتكار فيليپيني بله،6 ماه ما يك غلطي كرديم. اما من هيچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزي را به دست كسي نمي‌سپارم.
 
ماجرای خدمتكاران فيليپيني چه بود؟
من فقط يك خدمتكار داشتم. علتش هم اين بود كه بچه كوچك داشتم و بايد به امور بچه بزرگم هم مي‌رسيدم. خب همه مي‌گفتند تو كه امکاناتش را داري كمك بگير. من هر پرستار ايراني را استخدام كردم اذيتم كرد.يا از خانه‌مان دزدي مي‌كردند يا وظيفه‌شان را خوب انجام نمي‌دادند.من هم شنيدم شركتي هست كه از فيليپين پرستار استخدام می‌کند، اين كار را كردم و چنين ماجرايي رقم خورد.اتفاقا همان ماه‌هاي آخر قبل از دستگيري اين اتفاق افتاد و وقتي از دادستاني به خانه ما آمدند اين خدمتكار را ديده بودند و آن طور توي بوق و كرنا کردند.
 
همسرتان با اين طور هزينه‌ها مخالف نبود؟ 
خير. با هزينه‌هايي كه براي رفاه حال خانواده بود، مشكلي نداشت.
 
حالا كه اصرار به كار كردن داريد، اگر بخواهيد كار كنيد، چقدر حقوق برايتان كافي است؟
نمي‌دانم. با حقوق كارمندي كه نمي‌شودروزگارم بگذرد. اما به كار طراحي داخلي علاقه دارم يا اينكه با كسي شريك باشم و فعاليتي راه بيندازم. همسرم در برآوردي كه به دادستاني براي تعيين حقوق داده گفته است 6 ميليون تومان در ماه براي ما لازم است و من فكر مي‌كنم اين مبلغ كافي باشه.
 
شرايط زندگي شما در طول اين 8- 7 سال اخير كه وضعيت اقتصادي آقاي خسروي تغيير كرد، چگونه شد؟ 
زندگي ما در طول اين 18 سال اصلا تفاوت فاحشي نداشت. هميشه خوب پول خرج مي‌كرد و سعي مي‌كرد نيازهاي خانواده را برآورده كند. اصلا اهل حساب و كتاب كردن زياد نبود. هميشه هم براي كارمندان و كارگرانش خرج مي‌كرد و الا اين‌طور نبود كه ما از پايين يك دفعه به بالا رسيده باشيم.
 
اما درباره وضعيت زندگي شما در ابتداي ازدواج چيزهايي گفته مي‌شود.
اغراق مي‌كنند.
 
اينكه در يك زيرزمين زندگي مي‌كرديد.
اصلا در زيرزمين نبود. طبقه همكف بود و اتفاقا خانه بزرگي بود كه متراژ آن بيش از صد متر بود.خيلي بزرگ بود.من مي‌خواستم كرج نزديك پدر و مادرم زندگي كنم به همين خاطر تنها خانه‌اي كه توانستيم آن نزديكي‌ها پيدا كنيم همين خانه بود وگرنه زيرزمين و جاي محقري نبود.
 
به هر حال افزايش قدرت مالي بر زندگي شما تاثير گذاشت. 

شايد در زندگي كاري‌اش تغيير فراواني ايجاد كرد اما در زندگي شخصي ما زياد اين تفاوت محسوس نبود. او در زندگي شخصي اصلا اهل ريخت و پاش نبود.
 
با هم سفر مي‌رفتيد؟
خيلي كم. همين 3-2 سال پيش برايش پاسپورت گرفتم. ما يك بار هنگ كنگ رفتيم. حالا همه مي‌روند اما براي ما اين همه سر و صدا شد و يك بار هم فرانسه و سوييس رفتيم.توي سفر هم دائما با تلفن صحبت مي‌كرد. بيشترين هزينه ما همين پول موبايل بود كه براي كارهايش مي‌داد.اصلا دائم به كار فكر مي‌كرد.
 
ماجراي سفر هنگ كنگ نبود كه سروصدا كرد، جواهراتي كه در آن سفر خريديد سروصدا كرد؟ 

خب بايد در اين مورد در تلويزيون صحبت بشه؟
 
حالا اصل مسئله جواهر 6 ميليارد توماني چه بود؟
اتفاقا من هم وقتي شنيدم شك كردم كه اين جواهر را براي چه كسي خريده اما اصلا اين‌طور نبود. بعد هم زيرنويس تلويزيون زدند كه جواهر نبوده و بدلي بوده. خودش هم گفت من اين را نخريدم براي خودشون گفتند.
 
اما براي شما مثلا جواهرات ميلياردي خريده بود؟ 
اين‌ها همه مربوط به همين دو سال آخر است. خودم هم تعجب مي‌كردم كه چطور شوهر من كه اصلا اهل خريدن اين چيزها براي من نبود، اين كارها را مي‌كرد.او بيشتر براي ديگران خرج مي‌كرد تا براي ما.
 
فكر مي‌كنيد چرا؟ 
به خاطر عذاب وجدانش.
 
از بابت ازدواج مجددش؟ 
شايد. فكر مي‌كنم چون شك من در اين دو سال آخر بيشتر شده بود، سعي مي‌كرد با اين چيزها دهان من را ببندد.
 
مه‌آفريد چطور آدمي‌بود؟
 
به ماجراي همسر دوم بعدا برمي‌گرديم. اول درباره زندگي خودتان كمي‌صحبت كنيم.
كمي‌به عقب برويم، شما با مه‌آفريد اميرخسروي نسبت فاميلي داريد، كلا چطور خانواده‌اي داشت؟ قبل از ازدواج وي را مي‌شناختيد؟
خانواده مه‌آفريد جزو پولدارهاي فاميل بودند. او فرزند آخر خانواده‌اي پرجمعيت بود. پدرش خان بود و روابط اجتماعي و رفت و آمد زيادي داشت. 2 خواهر داشت و چهار برادر كه يكي از برادرها، يعني مهرداد در تصادف رانندگي فوت كرد.به ترتيب سني نام خواهران و برادرانش انسيه، مسعود، مهين، مرداويج، مهرداد( فوت شده)، مهرگان و مه‌آفريد فرزندان خانواده اميرخسروي بودند.
 
اعضاي خانواده او درگير پرونده مه‌آفريد هستند؟
فقط مهرگان بود كه فرار كرد.
 
ارتباطي يا صحبتي با هم داريد؟
خیر، اصلا از مهرگان خبر نداريم حتي يك بار هم زنگ نزده است.
 
در كودكي كدام منطقه تهران زندگي مي‌كردند؟
در شمس‌آباد. يك خانه بزرگ چند طبقه آنجا داشتند.
 
چند سال است ازدواج كرده‌ايد؟
حدود 18 سال. من هفده ساله بودم كه نامزد كرديم. حاصل اين ازدواج هم دو دختر است. صباي 15 ساله و ديباي 6 ساله.
 
مهريه چقدر بود؟ 
500 سكه. پدر و مادر من پيشنهاد دادند و او پذيرفت. البته ما سال 74 عقد كرديم و سال 76 رفتيم سر خونه و زندگي‌مان.همون موقع هم دائم مي‌گفت كار دارم و وقت ندارم.من هم همه چيزهايي كه مي‌گفت را قبول مي‌كردم براي همين بدون گرفتن جشن عروسي رفتيم مشهد و زندگي مشتركمان را شروع كرديم.
 
زندگي با مه‌آفريد چگونه بود؟ 
شايد توي اين هجده سال، ما به اندازه يك سال كنار هم بوديم. همه اين سال‌ها من دنبالش بودم چون دائم كار مي‌كرد. من كرج بودم ايشون می‌رفت شمال. من به خاطرش رفتم شمال، مه ‌آفريدمی‌آمد تهران و من دوباره می‌آمدم تهران. يك جورايي اون دائم دنبال كار بود. من هميشه بهش افتخار مي‌كنم چون واقعا صادقانه كار مي‌كرد و به همه سود مي‌رسوند. كارش را به همه چيز ترجيح مي‌داد. از صبح ساعت 6 كه از خانه بيرون مي‌زد پي كار بود تا شب ساعت 11 كه برمي‌گشت. ما هميشه مكاتبه‌اي با هم ارتباط داشتيم. مثلا من وقتي كاري با او داشتم برايش يادداشت مي‌كردم و مي‌گذاشتم بخواند. او هم جوابم را مي‌نوشت و مي‌گذاشت. من تقريبا همه اين سال‌ها از او دور بودم.خيلي سخت بود.حالا هم با شرايط پيش آمده وضع زندگيم سخت تر از قبل شده است.
 
بعضي از كارمندان آقاي خسروي مي‌گويند وقتي او كاري را از كسي مي‌خواست اصلا نمي‌توانست نه بشنود،جواب وي بايد "چشم" بود، در زندگي خصوصي هم همين رفتار را داشت؟

نمي‌دانم سركار چطور بود اما ذاتا آدم مهرباني بود و اتفاقا اهل زورگويي در خانه نبود.
 
در خانه عصباني مي‌شد؟
كم، اما متاسفانه عصبانيت‌هايش غير قابل كنترل بود. كارش را به همه چيز، حتي به زن و بچه‌اش ترجيح مي‌داد.
 
شما اعتراضي نداشتيد؟
چرا. اما مي‌گفت همين كه هست. من متعلق به كارم هستم و به مردمي‌كه برايشان شغل ايجاد كرده‌ام. دائم مي‌گفت دست به دست هم دهيم به مهر ميهن خويش را كنيم آباد.
 
كارهايش را به خانه مي‌آورد؟
اصلا. حتي وقتي براي بازرسي به خانه ما آمدند تعجب كردند كه چرا مه‌آفريد در خانه اتاق كار ندارد. خوب طبيعي بود چون او ساعات كمي‌در خانه بود و كارهايش را به خانه نمي‌آورد.حتي يك كاغذ از محل كارش به خانه نمي‌آورد. اما همان چند ساعتي كه در خانه بود هم دائم در حال صحبت كردن با تلفن بود. دائم در حال هماهنگي براي کارهایش بود. من مي‌گفتم کافی است ديگه.چقدر كار مي‌كني اما اون عاشق كارش بود.
 
وقتي زايمان كرديد بيمارستان مي‌آمد؟
آن موقع هم خير. من از زماني كه با ايشون عقد كردم دائم درگير بود. اعتراض هم مي‌كردم مي‌گفت همين كه هست. مي‌خواهي بخواه، نمي‌خواهي نخواه. وقتي صبا دنيا آمد هم ديگر با يك عالمه خواهش و تمنا آمد و بعد از ناهار رفت.مي‌گفت كار دارم. هيچ وقت احساساتش رو در زندگيش دخيل نمي‌كرد.سر به دنيا آمدن ديبا هم كه مريض شد و اصلا نتوانست بيايد بيمارستان.
 
اگر بخواهيد شخصيتش را توصيف كنيد، چه مي‌گوييد؟
آدم ساكت و تودار و محكم. اصلا حسود نبود. دوست داشت همه چيز از طرف خودش براي ديگران برود. چشم‌داشتي به كسي نداشت. باور نمي‌كنيد وقتي ما از شمال مي‌آمديم يك خانواده كنار جاده بودند، سوارشان مي‌كرد.مي‌گفت گناه دارند. به هر چيزي مي‌خواست مي‌رسيد. مثلا كارآفريني آرزويش بود.به آرزويش هم رسيد اما نمي‌دانم چرا اين‌طور شد؟ استرس‌هاي زيادي داشت. مثلا شب‌ها غالبا بي‌خواب مي‌شد. ساعت دو، سه بلند مي‌شد و راه مي‌رفت. آن قدر راه مي‌رفت تا صبح بشه و از خونه بيرون بزنه. صبح‌ها با اين‌كه راننده جلوي درخانه منتظرش بود، كتش را برمي‌داشت و پياده مي‌رفت سر خيابان و تاكسي مي‌گرفت تا برود سركار. يك استرس دائمي‌همراهش بود.
 
هيچ وقت به او پيشنهاد كرديد كه نزد يك مشاور برود تا ريشه استرس‌هايش را پيدا كند ؟ 

خيلي زياد. اما اصلا قبول نمي‌كرد و مي‌گفت من هيچ مشكلي ندارم. ببينيد او زندگي‌اش را توي كار تعريف كرده بود. دائم ايده داشت كه بايد چه كار جديدي انجام بدهد. مثلا يك بار كه داشتيم مي‌رفتيم مسافرت، توي اتوبوس شروع كرد به فكر كردن و يادداشت برداشتن.وقتي رسيديم شمال هم سريع رفت پي اجرايي كردن طرحش.
 
با اتوبوس به سفر رفته بوديد؟ خودروي شخصي نداشتيد؟

نه. ما اولين خودروي شخصي‌مان را وقتي صبا كلاس دوم دبستان بود خريديم. يعني 8-7 سال قبل.
 
چه اتومبيلي بود؟
پژو 405. كلا به خانه شخصي و خودروي شخصي و... اعتقاد نداشت.
 
تفريح خاصي داشت؟ 
كتاب خواندن.
 
بيشتر چه كتاب‌هايي مي‌خواند؟
كتاب‌هاي تاريخي.
 
در خانه كتابخانه داشت؟
بله، كتابخانه بزرگي داشت و خيلي به كتاب‌هايش علاقه‌مند بود.
 
به چه غذاهايي علاقه‌مند بود؟
بيشتر به غذاهاي محلي شمالي اما به دليل بيماري‌اش نمي‌توانست اين نوع غذاها را بخورد. با وجود سن كمش مبتلا به ديابت بود و بيماري قلبي.اغلب شب‌ها چند لقمه نان و پنير مي‌خورد و خودش را سير مي‌كرد. هميشه توي رژيم‌هاي سخت بود.
 
از چه سني كار كردن را شروع كرد؟
از همان بچگي. سر زمين‌هاي پدرش مي‌رفت و براي آن‌ها طرح و برنامه مي‌داد كه چه چيزي بكارند.
 
عاشق پول هم بود؟
نه. اصلا هدفش پولدار شدن نبود.
 
فكر مي‌كنيد پس چرا اين‌قدر سخت كار مي‌كرد؟
به اين خاطر كه همسر من آدم تاييد طلبي بود. دوست داشت همه او را تاييد كنند البته خودش اين را قبول نداشت ولي من معتقدم به خاطر تاييد گرفتن از ديگران اين‌قدر كار مي‌كرد.
 
چرا چنين شخصيتي داشت؟
الان كه فكر مي‌كنم، به اين نتيجه مي‌رسم به خاطر دوران سخت كودكي‌اش اين شخصيت را داشت. ما هر اتفاقی در بزرگسالی‌مان بیفتد و هر رفتاری داشته باشیم به دوران کودکی مان و وضعیتمان در آن زمان برمی‌گردد.
 
مگر دوران كودكي‌اش چطور بود؟ 
خب به اين خاطر كه پدرش خان بود،دائم براي سركشي به زمين‌هاي شمال مي‌رفت آنجا و همسرش هم همراهي‌اش مي‌كرد. مه‌آفريد، آن سال‌ها تنها بود و بيشتر منزل خواهرش مي‌ماند و در دوران كودكي خيلي بهش سخت گذشته بود.
 
مي‌گويند همسر شما اصلا ثروتي نداشت و از صفر شروع كرد؟
اصلا اين طور نبود.شنيده‌ام گفته‌اند توي خيلي كارها ورشكست شده بود در حالي كه هيچ وقت در هيچ كاري ورشكست نشده بود و در همه كارهايش موفق بود. شروع كارش همان دامداري بود، بعد پالت و باكس پالت و بعد هم آب معدني.
 
كلا درباره اهدافش صحبت مي‌كرد ؟ مثلا مي‌گفت چه آرزويي دارد؟ 

بله، خيلي موقع‌ها مي‌گفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توي يك خانه حوض‌دار زندگي كنيم هميشه دنبال ساده زندگي كردن بود. توي خونه هم همين بود.حتي زندگي توي روستا رو دوست داشت.هرگز دنبال پول نبود. مي‌گفت اگر من رئیس جمهور بودم اين كار را مي‌كردم.
 
دوست داشت رئیس جمهور بشود؟ 
خيلي. اما من با سياسي شدنش خيلي مبارزه مي‌كردم.
 
اما انگار سياسي شده بود؟
ديگه فكر مي‌كنم سياسي‌اش كردند.
 
شما از ارتباطات سياسي‌اش خبر داشتيد؟
اصلا چيزي به من نمي‌گفت.هيچ چيزي درباره كارش را توي خانه مطرح نمي‌كرد. یعنی من هیچ‌وقت اطلاعی نداشتم که مثلا با فلان فرد معروف سر و کار دارد یا خیر. «مه‌آفرید» درباره ارتباطاتش و حوزه کاری اش زیاد اطلاعاتی نمی‌داد.
 
مي‌گوييد دنبال پول نبود اما در يك گزارش آمده كه او دويست و نودمين ثروتمند جهان بوده.
بله، خيلي تلاش مي‌كرد، خيلي هم پول به دست آورد اما هيچ لذتي از اين پول‌ها نبرد.
 
هر چند مي‌گوييد در جريان كارهايش نبوديد اما آيا از این وضعيت احساس نگراني مي‌كرديد؟حس خودتان چه بود؟
از اينكه هر روز قدرتمندتر مي‌‍شد، احساس نگراني مي‌كردم چون حس مي‌كردم از من دورتر مي‌شود.
 
هر شب به خانه مي‌آمد؟
بله، هر شب به خانه برمي‌گشت.
 
ارتباطش با بچه‌ها چطور بود؟
ارتباطش خيلي محدود بود چون دير مي‌آمد، بچه‌ها غالبا خواب بودند. بيشتر من كانال ارتباطي بچه‌ها و پدرشون بودم.
 
طي روز با او تماس مي‌گرفتيد، مثلا اينكه روي تلفن همراهش زنگ بزنيد؟
اگر هم زنگ می‌زدم جواب نمي‌داد مگر چند بار به منشي‌اش سفارش مي‌كردم كه بگيد حتما زنگ بزنه یا تماس بگيره.
 
بچه‌ها چطور؟

نه بچه‌ها هم تماسي نمي‌گرفتند.
 
اعتراضي به اين نوع رابطه نداشتيد؟
معترض بودم اما براي حفظ آرامش خانه سكوت مي‌كردم.
 
آخرين باري كه دعوا شد كي بود؟
من از دعوا گريزون بودم
 
قهر چي؟ اهل قهر بوديد؟ 

من 5 دقيقه هم نمي‌تونستم قهر كنم. من اصلا دوست نداشتم تنش توي خونه‌ام باشه. صبا هم آن موقع‌هاخيلي حساس بود.
 
پس وقت دعوا نداشتيد.

ميل نداشتم دعوا كنم.خصوصا همون مدت محدودي كه در خانه بود.
 
پس اصلا دعوا نكرديد؟
چرا. همان روزهای آخر، قبل از دستگيري بود كه دعوايمان شد. من بعد از هشت – نه ماه تصميم گرفتم كه با مامانم و دوستش برویم لواسان. مه‌آفريد اونجا يك ويلا داشت. البته من هيچ كجا نمي‌رفتم، نه شركت و نه جاهايي كه داشت ولي آن روز مهمان دعوت كردم و راه افتاديم. توي راه بوديم كه زنگ زد و گفت برگرديد بچه داداشم داره ميره اونجا. فكر كنيد اين همه امكانات بود اما براي ما نبود.همه اون امكانات براي ديگران بود. يك روز زن و بچه‌اش نتوانستند از اون ويلا استفاده كنند. همش فكر مي‌كردم من توي اين زندگي چه حقي دارم؟هيچي نبايد داشته باشم؟ ما از وسط راه برگشتيم و من خيلي پيش مامانم و دوستش شرمنده شدم. اون شب خيلي ناراحت بودم ودعوامون شد. يادمه زدم وسط سينه‌ام و گفتم انشاا... همه پول‌هات را خدا ازت بگيره. اون هم يادش نرفته.من واقعا دلم شكست. خودش هم ناراحت شد از اين موضوع و هنوز هم ميگه. بهش مي‌گفتم چرا براي ما ارزش قائل نيستي. چرا همه را به ما ترجيح مي‌دي؟
 
فكر مي‌كنيد چرا؟
رودروايسي داشت با همه. مي‌تونست به بچه برادرش بگه تو فردا برو. بهش ميگم كه تو همه را به ما ترجيح دادي و احترامي‌براي ما قائل نبودي كه آنها الان براي ما احترام قائل باشن.البته الان از برخورد اون‌ها تعجب مي‌كنند.همه به خودشان اجازه مي‌دادند همه چيز را براي خودشون بخواهند يك بار همسر برادرش مي‌گفت كه واي سوييس خيلي خوبه. براي من يك ويلا بگير اونجا. بهش گفتم واقعا مي‌خواي بگيري ؟ گفت: آره مگه چيه؟ ولي اگر من مي‌خواستم قبول نمي‌كرد.همه چيز را براي ديگران مي‌خواست. شايد هر كسي جاي من بود خيلي چيزها داشت. حتي گروه دادستاني خيلي تعجب مي‌كنند كه من چيزي ندارم باورشون نميشه كه من دنبال اين چيزها نبودم. به بچه‌هايم هم گفتم ماديات برايتان مهم نباشه. الان هم مي‌بينند پول زياد چه تبعاتي داره.
 
هيچ وقت پيشنهاد نكرد از ايران برويد؟
چرامي‌‌گفت شما برويد صبا آن طرف تحصيل كنه. اما من مخالف بودم. من هم آدمي‌نبودم كه بخوام دور از اون بمونم. واقعا نمي‌دونم. اين كار را نكردم كه يك موقع به سمتي نره و نگه تو من را تنها گذاشتي و من به همين خاطر همسر دوم گرفتم. اتفاقا نرفتم ولي باز هم اين كار را كرد.
 
اگر به عقب برگرديد حاضريد دوباره با مه‌آفريد خسروي ازدواج كنيد؟

بله فكر كنم بهتر از او نتوانم پيدا كنم.
 
واقعا؟ حتي با اينكه بدون اطلاع شما ازدواج كرد؟

خب اشتباه كرد بدون اطلاع من ازدواج كرد.
 
چه زماني از ازدواج دوم وي مطلع شديد؟
در مسير بازجويي‌ها. وقتي از من پرسيدند شما كدام همسرش هستيد شك كردم. مثلا اسم‌هايي را از من مي‌پرسيدند كه مي‌شناسيد يا خير. وقتي گفتند مهر آفرين را مي‌شناسيد همان لحظه شك كردم كه با توجه به نزديكي اسم، حتما وي دخترش است.
 
چه حسي به شما دست داد؟
خيلي عصباني شدم. آن شب خيلي سخت گذشت.
 
فهميدن اين موضوع سخت‌تر بود يا دستگيري‌اش؟
حكم اعدامش. من از هر چيز بيشتر از اين حكم شوكه شدم.
 
هيچ وقت به اين موضوع شك نكرده بوديد؟
در اين دو سال آخر چرا. ساعات خاصي در روزهاي پنجشنبه نبود.يك چيزهايي را فقط زن‌ها مي‌فهمند.از سر روي بالش گذاشتنش، از يك حالت انزجارش، يك چيزهايي فهميده بودم.
 
همسر دوم وي را مي‌شناختيد؟
وقتي منشي‌اش بود او را ديده بودم. اتفاقا يك بار كه به من گفت خانم فلاني استعفا داد و رفت من تعجب كردم، گفتم اين كه اين همه كارمند خوبي بود براي مه‌آفريد، چطور گذاشته كه بره. همون موقع شك‌هايي كردم اما من آدمي‌نبودم كه اهل تحقيق كردن و جاسوسي و... باشم.
 
بچه‌ها چطور مطلع شدند؟
به هر حال بند را آقاي اژه‌اي آب داد و در تلويزيون هم اعلام كردند. البته من فكر مي‌كنم نبايد اين موضوعات را رسانه‌اي مي‌كردند.بچه‌ها هم همان زمان فهميدند. صبا خيلي تعجب كرده بود مي‌گفت من عاشق پدرم بودم، چرا اينطور شد؟
 
وقتي براي اولين بار بعد از فهميدن ماجراي زن دوم وي را ديدید، چه واكنشي داشتيد؟

من با مه‌آفريد راحت صحبت نمي‌كردم. وقتي براي اولين بار بعد از چند ماه ديدمش، حتي نگهبانان فكر مي‌كردند خيلي من ابراز احساسات كنم اما من به سردي دست دادم و در حالي كه اشك توي چشمم جمع بود رفتم گوشه‌اي نشستم. نامه را به وي دادم و او سرسري خواند. مي‌خواست توضيح بده كه من براي اينكه نگهبان‌ها از موقعيتش سوء استفاده نكنند گفتم بعدا حرف مي‌زنيم.
 
پس توضيحي نداد؟

چرا! گفت پشيمانم و جبران مي‌كنم.
 
شما هيچ وقت شناسنامه شوهرتان را نديده بوديد كه متوجه ازدواج دوم او شويد؟

شناسنامه شوهرم را ديده بودم.فكر مي‌كنم اين روزها با پول هر كاري مي‌شود كرد. اسم را در شناسنامه‌اش ننوشته بودند.
 
الان چه فكري درباره‌اش مي‌كنيد؟
شايد اگر اين اتفاق نمي‌افتاد سرنوشت من عوض مي‌شد. من وقتي اين موضوع را فهميدم كمي‌از علاقه و عشقم كم شد و توانستم اين شرايط را طاقت بياورم.
 
هيچ وقت درباره اينكه تكليف اين موضوع چه مي‌شود حرف زده‌ايد؟

گفتم تو چرا به من نگفتي. اگر مي‌گفتي من تكليف خودم را مي‌دانستم و مي‌گفتم بين ما انتخاب كن چون من اصلا اهل اينكه هر دو باشيم، نبودم.
 
فكر مي‌كنيد چرا نگفت؟ 
خب حس مي‌كنم نمي‌خواست من را از دست بدهد. هميشه مي‌گفت تو خيلي مادر خوبي هستي و من از تو راضي هستم.
 
همسر خب چطور؟ در اين مورد چيزي نمي‌گفت؟ 
كلا آدمي‌است كه زياد نمي‌تواند درباره احساساتش حرف بزند. فكر مي‌كنم به خاطر شرايط خانوادگي‌اش هم بوده. حتي خودش هم مي‌گوید سختم است در اين موارد صحبت كنم.
 
شما در بين صحبت‌هايتان گفتيد كه به او بسيار اعتماد داشتيد، اين ماجرا اعتماد شما را خدشه دار نكرد؟ 
خوب من دوست دارم بهش اعتماد داشته باشم. الان هم اين موضوع را بسته بندي كردم و كنار گذاشتم تا وقتي اين مشكلات حل شد درباره‌اش تصميم بگيرم. فكر مي‌كنم در اين ماجرا من بهتر از همه برخورد كردم اين‌قدر كه بقيه، از مادرم و فاميل گرفته تا ديگران به اين مسئله واكنش نشان دادند، من اصلا واكنشي نشان ندادم.
 
هيچ وقت فكر كرده‌ايد كه از او جدا شويد؟
در اين شرايط اصلا. چرا جدا شوم؟
 
توضيحي نداده كه چرا دوباره ازدواج كرد؟
گفتم كه ميگه اشتباه كردم. فكر كنم از سر دلسوزي. مي‌گفت اين خانم مريض بوده. گفتم يعني هر كسي مريض بود تو بايد باهاش ازدواج كني؟
 
آن خانم در چه شرايطي زندگي مي‌كند؟
فكر مي‌كنم شرايطش خيلي بهتر از من است. او خانه شخصي به نام خودش دارد در حالي كه من اين وضعيت را نداشتم. او در همان خانه زندگي مي‌كند اما به من گفتند تو بايد از اين خانه اسباب كشي كني و دليلي ندارد كه در خانه به اين بزرگي زندگي كني. خب فكر مي‌كنم من خيلي مظلومانه برخورد كردم. مثلا همه طلاها، بدليجات و حتي گوشي تلفن همراهم كه فيلم‌هاي خانوادگي در آن ضبط شده و به من تحويل ندادند. ماشين‌هايي را كه به نام من بوده از من گرفتند و يك 206 به من داده‌اند كه دائم خراب است. اما آن خانم بهتر از حق خودش دفاع كرد.
 
شما 11 روزي در بازداشت بوديد، بيشتر در چه موردي از شما سؤال مي‌كردند؟
درباره طلا. من طلاهايم را نزد دوستم گذاشته بودم، دایم از من مي‌پرسيدند چرا پولشويي كردي و طلاها را از خانه خارج كرده‌اي. خب گفتم من سفر بودم و خانه‌ام امن نبود.عكس‌هاي طلاهايي را به من نشان مي‌دادند و مي‌گفتند اين‌ها كجاست؟ من اصلا آن طلا و جواهرات را نديده بودم. من حتي طلاهاي عروسي‌ام را هم دادم. اشتباه كردم چون اگر طلاهايم بودند الان مي‌فروختم و مشكلاتم را حل مي‌كردم.
 
ماجرای انتقال طلاها به بعد از دستگیری برمی‌گردد؟
بله البته دوستم در جريان بازداشت شوهر من نبود.من هيچ چيز غير از اين‌ها نداشتم البته تيرماه يك آپارتمان در رشت شوهرم به نامم كرده بود كه مرداد دستگير شد. سندش هم دست خودشان است. اصلا ماشين‌ها را هم همان سال آخر به من دادند. بعدا شوهرم گفت به خاطر عذاب وجداني كه داشت بابت زن دوم مي‌خواسته اين ها را به من بده. من خودم تعجب كردم. چون شوهرم اصلا آدمي‌نبود كه اينقدر به من مال و اموال بدهد.من هم اين متقاضي نبودم. من شوهرم را به خاطر خودش دوست داشتم. دنبال پولش نبودم. خجالت مي‌كشيدم بگم به من اين را بده و اون را بده.من اصلا آدمي‌نبودم كه بخواهم توي چشم باشم. مي‌گفتند تو كه امكانات داري چرا فلان ماشين را سوار نميشي. چرا خانه به نامت نمي‌كني؟ مي‌گفتم خوشم نمياد زياد تو چشم باشم.چيزهايي كه داشتم را هم نمي‌انداختم براي همين می‌گویم بدلي‌هاي من را بردن چون من خيلي بدلي مي‌انداختم.خانواده متوسطي هم داشتم. فكر مي‌كردم چرا بايد دل بقيه را بسوزانم ؟ به اين و آن فخر بفروشم. اگر از بقيه بپرسيد می‌گویند من چطور آدمي‌بودم. اصلا وقتي اين ماجراها پيش آمد مي‌گفتند واي چقدر شما پولدار بوديد، پس چرا هيچي نمي‌گفتيد ؟
 
چطور از دستگيري مه‌آفريد خسروي مطلع شديد؟ 
من ايران نبودم. با بچه‌ها دوبي بودم كه مادرم تماس گرفت و گفت كه همسرت دستگير شده.
 
واكنش شما چه بود؟
من اصلا تصور نمي‌كردم مشكل خيلي جدي باشد. فكر مي‌كردم يك سوء تفاهم است كه سريع حل می‌شود اما وقتي بعد از پنج ماه براي اولين بار به ما ملاقات دادند و ديدم با چشم‌بند آوردنش خيلي تعجب كردم و فهميدم قضيه حسابي جدی است.خودش هم وقتي با ما تماس گرفت گفت هيچ چيزي نيست و حل می‌شود اما پرونده كه اقتصادي بود، ناگهان سياسي شد. اصلا نمي‌دانم چي شد؟
 
شاید برای مردم عادی اطلاع از اینکه پرونده ای با این حد و اندازه، به بزرگی 3 هزار میلیارد تومان وجود دارد، شوک آفرین بود. خود ما هم در روزنامه وقتی برای اولین بار این اعداد و ارقام را شنیدیم دائم می گفتیم با سه هزار میلیارد تومان چه کارهایی می شد انجام داد. حالا دوست دارم بدانم اولين بار كه اعداد و ارقام پرونده را شنيديد چه حسي بهتون دست داد؟ اينكه بزرگي پرونده سه هزار ميليارد تومان است؟
تعجب كردم و گفتم واي يعني شوهر من اين قدر قدرت داره. البته رقم سه هزار ميليارد تومان غلو بود. موضوع سر 1800 ميليارد تومان بود.
 
شما كه مي‌گوييد از كارهاي همسرتان زياد خبري نداريد، اين رقم 1800 ميليارد تومان را از خودشان شنيده‌ايد؟

خير، من از دفاعياتش مي‌گويم. البته همسر من اصلا يك ريال بدهي نداشت. دائم كار مي‌كرد. 30 هزار حقوق‌بگير داشت و سعي مي‌كرد به همه سود برساند.
 
موضوع پرونده مه‌آفريد هم سر بدهي نبود.
بله مي‌دانم موضوع سر ال‌سي بود. اما ال سي را بانك باز كرده.
 
خب شوهر شما هم رشوه داده و سوء استفاده كرده.
براي رشوه بايد اعدام شود؟ بايد سه سال زندان باشد. بانكي‌ها نبايد ال‌سي باز مي‌كردند.
 
وقتي آقاي خاوري از ايران رفت، شما نگران شديد؟ درباره اين موضوع با همسرتان صحبت كرديد؟ 

اگر در این مورد سؤالی هم بپرسم جوابی به من نمی دهد.من کلا در جریان پرونده نیستم و هر چه می دانم از دفاعیاتش است. حالا واقعا هم نمی دانم که مثلا اگر شخصی مثل آقای خاوری از ایران برود چه تاثیری بر‌ روند پرونده مه آفرید دارد. اوضاع بدتر می‌شود یا بهتر. یا رفتن و ماندن فلان آقا چه تاثیری بر این وضعیت دارد.سؤالی هم از مه‌آفريد نكردم. اگر بپرسم هم جوابي نمي‌دهد.
 
قبل از اين پرونده شهرام جزايري به عنوان يك پرونده فساد رسانه‌اي شد،آن موقع اخبار اين موضوع را دنبال مي‌كرديد؟
نه. برايم مهم نبود.
 
***
 
حال اين روزهاي مه‌آ‌فريد
 
در ملاقات‌ها راجع به چه موضوعاتي صحبت مي‌كنيد؟
وقت ملاقات ما بسيار محدود است. من دوسال است كاملا از شوهرم جدا هستم. با درخواستم براي ملاقات خصوصي هم موافقت نكرده اند. نمی‌دانم مسئولان خبري دارند از اين وضعيت يا نه. در اين 30 دقيقه تا از من بپرسد چكار مي‌كني و از بچه‌ها، وقت تمام می‌شود.مه‌آفريد فقط به من مي‌گويد مراقب بچه‌ها باش.نگران نباشيد. من هم همين حرف‌ها را مي‌زنم كه درست مي‌شود و آزاد مي‌شوي.ديگر با حضور چند مراقب وقتي براي صحبت باقي نمي‌ماند.
 
بعد از صدور حكم اعدام مه‌آفريد را ديده‌ايد؟ 

بله.
 
چه حالي دارد؟
دائم می‌گوید شما به فكر خودتان باشيد. من مريضم شايد در خيابان هم راه مي‌رفتم مي‌افتادم و مي‌مردم. می‌گوید هر چي خدا بخواهد همان مي‌شود.
 
آدم اهل توكلي است؟
فكر مي‌كنم شده باشه چون توي زندان دست آدم به هيچ كسي جز خدا نمي‌رسه. مگر خدا بخواد برايش كاري كنه.
 
شما اين روزها چه مي‌كنيد؟

توي خلوت و تنهايي خودم سعي مي‌كنم خودم را آرام كنم. من اهل گريه و زاري راه انداختن نيستم. همه چيز را به خدا سپرده‌ام.
 
غالبا چه كار مي‌كنيد، فيلم مي‌بينيد؟ كتاب مي‌خوانيد ؟

اصلا حوصله ندارم فيلم ببينم اما كتاب‌هاي روانشناسي مي‌خوانم.
 
آخرين كتابي كه خوانده‌ايد چيست؟ 

كتاب راز را مي‌خوانم. قانون جذب برايم جذاب است. آنچه مي‌خواهم را به كائنات مي‌فرستم تا جواب بگيرم.
 
اگر بخواهيد آخرين حرفتان را به مه‌آفريد بزنيد چه مي‌گوييد؟

مي‌گويم تو انسان بسيار خوبي بودي، درست رفتار مي‌كردي اما شوهر خوبي نبودي و اگر فرصت دوباره‌اي يافتي به خانواده هم اهميت بده.

***
 
حرف آخر؛ پول
 
نظر شما درباره پول چيست؟
يك چيز خيلي كثيف. فقط باعث دوري آدم‌ها مي‌شود.
 
پاسختان كليشه‌اي نيست؟
نه. كسي نمي‌تواند حال من را درك كند. پول واقعا براي من آرامش و خوشبختي نياورد. شايد آسايش بياورد اما آرامش هرگز. پول فقط باعث مي‌شد توقع همه از ما زياد شود. دائم فاميل و دوستان زنگ مي‌زدند كه به ما پول قرض بدهيد به بچه ما كار بدهيد. ما اگر يك ساعت پيش هم بوديم هم بايد دائم درباره مشكلات ديگران حرف مي‌زديم.خودش هم هي مي‌گفت به فلاني بگو بياید اين كارش را انجام بدهيم يا فلان كار را راه بيندازيم.
 
الان رفتار آنها با شما چگونه است؟

همه آنها كه تا ديروز دنبال ما بودند، امروز تركمان كرده‌اند و فقط خودمان مانده‌ايم. واقعا اين ضرب‌المثل را درك مي‌كنم كه می‌گوید دنبال بند كيفتم، تا پول داري رفيقتم.
 
مهم‌ترين آرزويي كه در زندگي‌تان داريد چيست؟

آرزو داشتم و دارم كه يك زندگي متوسط داشتم. زندگي‌ای كه مرد خانه ساعت 5 برگردد و كنار خانواده‌اش باشد. خيلي آرزو داشتم چهارتايي، من و بچه‌ها و مه‌آفريد بريم پارك. اين پارك رفتن بدجوري روي دلم مانده.
 
واقعا حسرت يك زندگي متوسط را دارم. من فكر مي‌كنم آرزويم اين است كه برايم پارك و پيك‌نيك. باور كنيد مثل اين فيلم‌ها يك بار من و همسرم در ماشين بنز نشسته بوديم كنار هم. من اين طرف را نگاه مي‌كردم و مه آفريد آن طرف را. دعوا هم كرده بوديم و اعصابم خرد بود. بعد ديدم كه يك پيكان كنار ما ايستاد. چند نفر داخلش بودند. بچه ها در ماشين بودند و داشتند بازي مي‌كردند. نمي‌دانيد من چه حسرتي كشيدم آن موقع.شايد هيچ كس باور نكند اما به نظر من خوشبختي يعني در كنار هم بودن.
 
فكر مي‌كنيد چرا زندگي‌تان اين‌طور شد؟
شايد از چشم باشد. بالاخره دهن به دهن چرخيد كه مثلا وضعيت اين‌طوري است و بعد هم اين ماجرا پيش آمد.
 
مه‌آفريد هم به چشم اعتقاد داشت؟
نه اما شايد الان پي برده باشد.
 
از خودش پرسيده‌ايد كه آيا از راهي كه رفته پشيمان است؟
می‌گوید من در مسيري افتاده بودم كه بايد تا تهش مي‌رفتم. ميگه نمي‌دانم چي شد؟ مي‌گويد اگر بيرون بيايم بازهم كار مي‌كنم، كارآفريني مي‌كنم.او عاشق كار كردن است. حتي به او گفتم تو كه حدس مي‌زدي اينطور شود چرا فرار نكردي. چرا از ايران نرفتي؟ مي‌گويد من اشتباهي نكرده‌ام كه فرار كنم.
 
الان از وضعيت اموال همسرتان اطلاع داريد؟

فكر كنم هر چه زحمت كشيده بود بر باد رفت. تا جايي كه مي‌دانم خيلي از كارخانه‌ها تعطيل شده وفروخته شده است.
 
فكر مي‌كنيد عاقبت اين پرونده چه شود؟
من خودم را براي همه چيز آماده كرده‌ام. ما مشيت خدا را نمي‌دانيم. من معتقدم بدون اينكه خدا بخواهد برگ از درخت نمي‌افتد. انگاراصلا مي‌دانستم كه چنين حكمي‌مي‌دهند. بعضي مواقع فكر مي‌كنم شايد اگر بميرد برايش بهتر باشد. به هر حال بايد ديد مشيت خدا چيست. خودش هم من و بچه‌ها را آماده كرد.مي‌گفت شما بايد به فكر خودتان باشيد.من خودم را به خدا سپرده‌ام.

********
 صبا خسروي: من با پدرم تعارف داشتم

صبا اميرخسروي در طول مصاحبه مادرش، كنار او نشسته بود و همراهي‌اش مي‌كرد.مادرش مي‌گفت صبا هميشه طرف مشورت من است. دختر قد بلند 15 ساله‌اي كه لباسي ساده به تن داشت، به سؤالات ما پاسخ داد.
 
اين روزها پدرت را چطور مي‌بيني؟
خيلي نگران تحليل رفتن ذهنش است. دائم جدول حل مي‌كند. هنوز مدام مي‌نويسد و فكر مي‌كند.
 
فكر مي‌كني چرا اينطور شد؟ با او صحبت كرده‌اي؟

من با پدرم كمي‌رودروايسي دارم. راحت نمي‌توانم با او حرف بزنم اما دوست دارم مشكلش حل شود. او هم همیشه می گوید مشکل به زودی حل می شود و امیدوار باشم.
 
پدرت در جريان امور مدرسه‌ات بود؟
 
بله. در جريان كلي وضع درسي‌ام بود. هميشه مي‌گويد بايد درس بخواني و مستقل شوي.
 
مي‌توانستي به پدرت نه بگويي؟
 
آدم مهرباني بود. ولي ما كمي‌با هم تعارف داشتيم اما هيچ وقت فكر نكردم كه دوست دارد فقط چشم بشنود. اما خب وقتي كه با پدرم به مسافرت مي‌رفتيم، در شهربازي‌ها همراهي‌ام مي‌كرد و سعي مي‌كرد مثل من كوچك بشود. فكر مي‌كنم خيلي سعي مي‌كرد هيچ مشكلي نداشته باشيم اما سرش خيلي شلوغ بود و دائم در فكر كار كردن بود و حواسش را به كارش مي‌داد.
 
هيچ وقت توصيه‌اي، آموزشي، برايت داشت؟
 
خب دائم به من مي‌گويد تو بايد مستقل باشي. البته من 12 ساله بودم كه پدرم دستگير شد و ديگر فرصتي نبود كه به من آموزشي بدهد.
 
هيچ وقت احساس كردي فرزند يك مرد بسيار پولداری؟
 
نه، هميشه فكر مي‌كردم كه دختر مردي بسيار موفق هستم. پدرم هميشه به هر چه مي‌خواست مي‌رسيد.
 
منبع: قانون


ناشناس
Finland
۲۲:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
آینده شغلی هر معدلی در ایران:
معدل بالای 19 استاد دانشگاه یا دکتر
معدل بین 19 و 17 معلم
معدل بین 17 و 14 کارمند
معدل بین 14 و 12 مدیر عامل
مردود = میلیاردر !!!!!!!
نمونه عینی اش رو هم دیدیم...
كيشو
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۱۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
"خانه دزدكجاست؟"

خانه دزدكجاست
نيمه شب بودكه پرسيدپليس
رهگذرهولي خورد
وبه انگشت نشان دادخياباني وگفت:
مي روي سعدآباد
ته فرمانيه
پس به بستان صدم مي پيچي!
خانه اي مي بيني ويلايي
باشكوه وزيبا
باغ واستخروسونا
دم درمرسدسي رويايي
پس به درمي كوبي باباتوم
پارس سگ مي شنوي
آدمي مي بيني نوكيسه
خانه اش قبلادرزورآباد
وازاومي پرسي
خانه دزدكجاست؟!

"كيشو" 1376
مسعود
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
طفلکی زنش با6میلیون تومن ناقابل میتونه زندگی کنه؟نازی
ناشناس
United Arab Emirates
۱۶:۰۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
20 میلیون هزینه تعمیر منزل کردند. ولی فرمودند مستاجر بودند. آیا کسی 20 میلیون تومان خرج منزل اجاره ای میکنه؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
از يك طرف موضوع جواهرات ميلياردي را قبول مي كند و از طرف ديگر مي گويد مه افريد به تجملات اعتقادي نداشته!
انتشار یافته: ۱۵
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۳:۰۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
سه نفر دیگه هم هستند بیشتر این دو سال را هم انفرادی بودند مجازات مدعی العموم وقوه قضائیه قبل از حکم بعد هم اعدام
فرید
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۰۰ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
واقعا" مصاحبه جالبی بود.
SAMAN
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
با سلام
به نظر من باید دست مریزاد گفت به آقای خسروی برای تلاش ها یش.با توکل به خدا مشکل خانواده اش هم حل میشود.
علی
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
آخی خب مه آفرید را رییس جمهور کنید برای شما که کاری نداره - گناه داره طفلکی حسرت به دل بمونه
فریبرز
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
آیا واقعاً او به کشورش خدمت کرد؟ یا خیانت؟ شاید هیچ وقت به جوابی درست نرسم! واقعاً اگر هر کدام از ما جای او بودیم چه میکردیم؟!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
همانطور که حالا بعد از 20 سال آقایان فهمیده اند که حکم اعدام مستحق فاضل خداداد نبود تاریخ ثابت خواهد کرد که واقعا حکم اعدام مستحق مه آفرید امیر خسروی نیست و نخواهد بود آخر واقعا از کشتن آدم چه چیزی نصیب جامعه می شود مثلا چه کسی عبرت می شود به جای این که سیستم فاسد بانکی تان را درست کنید یک آدم و یک سیستم را نابود می کنید به نظر من حق مه آفرید اصلا اعدام نیست
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۱ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
داستان پیکان وبنز قشنگ بود!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۰ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
کاش به ارزویش برسد.
احمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
شما را به خدا این بنده خدا را بیخود بالای دار نکشید. من که راضی نیستم. او میتواند با بازگرداندن بیتالمال و توبه به درگاه احدیت دوباره به دامان خانواده و مردم برگردد و چه بسا در آینده مایه برکت و سربلندی نظام و مردم نیز بشود.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
اينو بايد وزير اقتصادش كرد