محمد بقایی ماکان؛ امیرکبیر یکی از مطرحترین چهرههای تاریخ معاصر ایران است که میتوان زندگی، دیدگاهها و اقداماتش را باوجود عمر کوتاهش از منظرهای مختلف مورد تامل قرار داد. برخی از فیلسوفان مانند دکارت معتقدند، حقیقت معلول نمیتواند برتر از علت آن باشد، یعنی از درون ناقص، کامل ظهور نمیکند یا به عبارت روشنتر، سربرآوردن چیزی برتر از بطن چیزی پستتر، ناممکن است، ولی میرزاتقی خان پسر کربلایی قربان (آشپز ابوالقاسم قائممقام) که از پایینترین طبقات جامعه برخاست و زندگی را با خانه شاگردی آغاز کرد بر اثر لیاقت شخصی به مقام صدارت عظمی رسید و بر خلاف نظر دکارت نشان داد که هر قاعده استثنایی دارد.
البته آنچه سبب شد تا او در شمار درخشانترین چهرههای تاریخ ایران قرار گیرد، تکیه زدن به منصب صدارت عظمایی نبود، زیرا هوس مقام و جاه نداشت، بلکه اعتبارش سر در نیک اندیشیها، بینشهای عمیق، دیدگاههای نوگرایانه، اقدامات مردمی، آزاداندیشی، مدارا و کیاست داشت. او گرچه شاهدی است خلاف رأی دکارت، ولی همانند وی تحولطلب بود و ارزشهای کهن را به دیده تردید مینگریست، چندان که میتوان او را شکاک فرهنگی نامید. فیلسوف فرانسوی برآن بود که باید لوح ضمیر را از هر آنچه هست، شست و تصدیقات عقل نوین را بر آن نگاشت.
امیر نیز در عمل نشان داد که مانند فیلسوف نوگرا و نواندیش ۲قرن پیش از خود هر رطب و یابسی را الگویی برای زندگی نوین نمیشمرد و هر سخن دلفریب و شیرینی را که در عمل مفید نمیافتاد، معتبر نمیدانست. از اینرو، برآن شد تا صحیفه کشورداری را به آب آگاهیها و دانش نوین بشوید و به قول دکارت ادبیاتی مناسب احوال زمانه بر آن «لوح سفید tabula rasa» رقم بزند. چنین شد که یکباره تحولی چشمگیر در کشور پدید آمد و مردمی که اکثرا عاری از تعلیم و تربیت بودند به قول اقبال دانستند «اگرچه راه همان است، کاروان دگر است.»
در این اساس، دست به اصلاحاتی زد که تا نهانخانه شاه هم راه یافت و عافیتطلبان را حیرتزده کرد، از جمله: قطع درآمدها و مستمریهای بیمورد «قبله عالم» و اعوان و انصارش، نظارت شدید بر کار دولتمردان و دستگاههای دولتی، روشمند کردن امور مالی کشور، وصول مالیاتهای معوقه، سروسامان دادن وضع آشفته دستگاه نظام، ایجاد روابط دوستانه با دیگر کشورها، تاسیس روزنامه، دستور ترجمه و چاپ کتابهای علمی، راهاندازی کارخانههای متعدد در سراسر کشور، تاسیس چاپخانه و برتر از همه اینها، احداث مدرسه معروف دارالفنون و تدریس دانشهای نوین به وسیله استادان خارجی و ایرانی که شالوده فرهنگ نوین کشور شد. این مدرسه در نهم دیماه سالجاری ۱۶۰سالگی خود را پشت سر نهاد.
امیرکبیر اندیشه تاسیس چنین دانشگاهی را از همان نخستین سالهای صدارتش در سر داشت. تا آنکه در سومین سال سلطنت ناصرالدین شاه به عمل در آورد. بنا به نوشته روزنامه وقایع اتفاقیه: «چون بنا بود هر فنی در آن تعلیم شود، قرار شد نام آن مدرسه را دارالفنون بگذارند»، که تاثیراتش در تمامی حوزههای فرهنگ معاصر، از جنبش مشروطه گرفته تا دیگر حرکتهای اجتماعی، ادبی، هنری، سیاسی، فنی و علمی مشهود است. لازم به ذکر است که ۱۰نفر از نخستوزیران کشور و بسیاری از وزیران، حتی در چند دهه اخیر، از دانشآموختگان دارالفنون بودهاند.
با نگاهی به اقدامات پیشروانه و اندیشههای نوگرایانه امیرکبیر معلوم میشود که او در چنان برهوتی به واقع مصداق این بیت سنایی بوده است که: سالها باید که تا یک سنگریزه ز آفتاب، لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن.
در همین برهوت نادانی است که امیر ۱۳روز پس از گشایش دارالفنون و بعد از ۴۰روز حصر در بیستودوم دیماه ۱۲۳۱ که اتفاقا در آن سال نیز روز یکشنبه بوده است به فرمان کسی که خود را «قبله عالم» میخواند در حمام فین کاشان به دست حاجی علیخان فراشباشی در ۴۵سالگی به شهادت میرسد و به این ترتیب، واپسگرایان نفسی به آسایش میکشند. شگفت اینکه سپس پسر این میرغضب، یعنی میرزا حسنخان، چندان مورد عنایت سلطان صاحبقران قرار میگیرد که به وزارت میرسد و ملقب به «اعتمادالسلطنه» میشود. چنین تصمیمی از سوی رأس مدیریت کلان دارای ۲پیام ضمنی است: یکی آنکه چه لزومی دارد کسی در «ممالک محروسه» به دنبال امور خندهآوری مثل تنویر افکار و نوگرایی و نواندیشی برود که اگر رفت عاقبت به خیر نخواهد شد. مگر آقاخان نوری و عینالدوله که بسیاری از فرصتهای تاریخی را تا حد خیانت نادیده گرفتند و اگر رعیت را آب میبرد آقایان را خواب، صدراعظم نبودند؟ یا پیشتر از آنها مگر حاج میرزا آقاسی که سخره خاص و عام بود و پشت به مردم و رو به دستگاه فرمانروایی عین چنگ دوتا میشد، در منصب صدارت مقیم نبود که یکباره کسی بیاید به خلاف رسم معمول و عادت جماعت مانوس به تسلیم و اطاعت، آب در خوابگه مورچگان بریزد و بگوید که مار را چگونه مینویسند؟
پیام دیگر این بود که: اذهان مطیع و منقاد و آنان که پیوسته لبخند فرمانبری بر چهره دارند، بدانند و آگاه باشند که ثمره خضوع و خشوع، دستیابی به مناصب دلخواه است. البته «قبله عالم» که نمیخواست چیزی از «سلاطین ممالک راقیه» کم داشته باشد، ابتدا به اقدامات امیر روی موافق نشان داد، منتها تفاوت نوگرایی وی در این بود که او به صورت میاندیشید و امیر به سیرت. او از میوه مدنیت طالب ظاهر خوشترکیبش بود، درحالیکه امیر نظر به کیفیت آن داشت. شاه به دنبال نام بود و امیر در پی معنا. اختلاف آنان نیز از همین جا شکل گرفت. شاه میخواست هم متجدد باشد و هم حلیم اجداد خودکامهاش را هم بزند. چنین شد که پس از عزل امیر حکم به قتل وی داد.
قضایایی از این دست همراه با دیگر مسائل اجتماعی، فرهنگی و تنگناهای معیشتی سبب شد تا مردم در احوال خویش ژرفنگری و جامعه خود را با جوامع آزاد و پیشرفته قیاس کنند. بذر مشروطهخواهی درواقع به دست امیر در پهندشت ایران افشانده شد.
حیرتآور است که اکنون میبینیم گنجینه زرین امیر در گوشهای از خیابان ناصرخسرو بر اثر بیتوجهی به خاکدانی حزن انگیز بدل شده و هرچه میگذرد ویرانتر میشود. دارالفنون همانند پیری صافی ضمیر از اعماق سالهای دور به فرزندانی که هیچ یادی از پدر معنوی و تکیده خود نمیکنند با عتاب مینگرد و از آنان صد آه و ناله در دل دارد. آن زمان که عارف قزوینی گفت:
خراب کشور ایران ز دست جور و فساد
مگر دوباره ز دارالفنون شود آباد
دلخوش داشته بود به اینکه کشوری خراب از جور و فساد، تحت تاثیر جریان فکری برآمده از دارالفنون آباد خواهد شد، ولی امروز ویرانسرایی به نام دارالفنون - گرچه آن را مثل همه آثار تاریخی این ملک دوست میداریم - مصداق شعر عارف نیست. شاید به این دلیل که عمر کوتاه بانی آن در فراهان و تبریز و تهران گذشت، نه مثل دکارت در لاهه و پاریس و استکهلم تا به قربانگاه جهل برده نشود و تنها یادگارش را پس از گذشت سالیان دراز به مذبح فراموشی نسپارند.
سازمان غیردولتی اُنس؛ «امید نسل سوم» نیز نشستی با عنوان «امیرکبیر و تجدد ایرانی» برگزار کرده است که سایت تاریخ ایرانی گزارش کاملی از این نشست منتشر کرده است. نشست «امیرکبیر و تجدد ایرانی» با حضور دکتر داریوش رحمانیان استاد تاریخ دانشگاه تهران، دکتر صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و مهندس محسن صفاییفراهانی فعال سیاسی و علی رضاقلی نویسنده کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» برگزار شده و یادداشت زیر خلاصهای از صحبتهای مهندس صفایی فراهانی به نقل از سایت «تاریخ ایرانی» است:
منبع: شهروند