با «فیضالله عربسرخی»، درباره علل و عوامل شکلگیری انقلاب 57 و
بهویژه نقش مبارزه مسلحانه و مشی چریکی برخی گروههای سیاسی در
بهثمررسیدن انقلاب صحبت کردیم.
آقای عربسرخی، درباره ریشهها و مبانی انقلاب اسلامی زیاد صحبت
شده است. با این حال ما دوست داشتیم از نگاه شما هم به بهانه اینروزها
یکبار دیگر عوامل شکلگیری انقلاب را مرور کنیم و بهویژه درباره اینکه
کدامیک از عوامل مهمتر و ریشهایتر از بقیه بودند.
باید تقاضاهای مردم را در امتداد همان تقاضاهای انقلاب مشروطه دید. در
نهضت مشروطه مردم دنبال محدودکردن شاه و سلطنت و انتقال قدرت به منتخبان
خود در مجلس بودند. دنبال عدلیه و نظم نوین. در جریان انقلاب اسلامی هم
کمابیش با وجود اینکه حکومت عنوان مشروطه را یدک میکشد اما عملا با حکومت
قاجار فرقی ندارد. در این حکومت هم شاه مرکز قدرت است و مردم در پی
محدودکردن آن هستند. پارلمان نمایشی است و همه اختیارات، دست شاه است.
شعارمحوری مردم در جریان انقلاب یعنی استقلال، آزادی، جمهوریاسلامی تبلور
همین تقاضاست. شاید اگر پیشرفت و توسعه را هم به آن اضافه کنیم این خواسته
تکمیل شود. حکومت شاه برآمده از یک کودتا و خواست خارجی است. بنابراین مردم
میخواهند که حکومتشان دست نشانده نباشد. شعار دوم مردم آزادی است. چیزی
که با مشی حکومت محمد رضا پهلوی سازگاری ندارد. مساله بعدی جمهوریت است؛
یعنی حاکمشدن رای مردم.
میشود این مطالبات را اولویتبندی کرد که کدامیک مهمتر بودند؟
مثلا بحثی مطرح میشود که برخی مطالبات اصلیتر بودند و برخی کمتر. مثل
اینکه وجه استبدادستیزی مطالبات از وجه بیگانهستیزی آن مهمتر بوده یا پشت
آن مطالبه بیشتری وجود داشته است تا مثلا مخالفت با دخالت خارجی.
در دورههای مختلف شعارهای محوری مردم تغییر میکرده است. یعنی در
دهههای40 و 50 اگر شعار محوری استقلال است برای این است که همهچیز به
نوعی به وابسته بودن حکومت ربط پیدا میکند. یعنی اگر جمهوریت و استقلال
حاکم نیست بهعلت وابستگی به خارج است یا حتی مقابله با فرهنگ دینی مردم هم
بهنوعی ربط داده میشود به وابستهبودن حکومت. نمیشود با قطعیت گفت اما
شاید بتوان گفت که استقلالطلبی مهمترین ویژگی آن نسل است. تا جایی که
مثلا برای نسل بعدی یعنی دهه60 عدالتخواهی مهمترین مطالبه میشود.
بنابراین نمیتوان گفت کدام مهمتر است اما میتوان گفت کدام تقاضا جدیتری
است.
یک بحث دیگر این است که در آن زمان مطالبات خیلی شکل کلی داشته
است و در قالب شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی متبلور میشود. ما شاهد
ریز شدن یا تفکیکشدن مطالبات نیستیم. اینکه خواستهها شکل مصداقیتری
داشته باشد و مثلا خودش را در مصادیقی مانند حق آزادی بیان یا آزادی احزاب
یا... نشان نمیدهد در حالی که مثلا در شکلگیری انقلاب مشروطه ما ابتدا با
یکسری خواستههای مشخص جزیی روبهرو هستیم که از سوی مشروطهخواهان عرضه
میشود.
برای اینکه در جامعه شعارها دقیق و جزیی شود نیازمند سازماندهی اجتماعی
هستیم. نیاز داریم که جامعه براساس مطالبات و انتظاراتش خواستههایش را
دستهبندی کند. این هم نیازمند نهادسازی و داشتن اصناف و سندیکاهاست. در
تمامی دورهها بعد از نهضت مشروطه این اتفاق عملا نیفتاده است و نهادهای
مدنی هیچوقت جدی شکل نگرفتهاند و تا زمانی که اینها شکل نگیرد این نخبگان
هستند که بر اساس فهم خودشان انتظارات مردم را طرح میکنند یا از زبان
مردم سخن میگویند. اگر شما در جاهایی مثل اروپا این انتظارات را خیلی دقیق
و سازماندهیشده میبینید به علت این است که جامعه کاملا شکل گرفته است.
در حوزه سیاسی احزاب و در حوزههای دیگر اصناف و نهادهای مدنی شکل
گرفتهاند. رسانههای آزاد هم این خواستهها را بازتاب میدهند اما در
جامعه ما چنین اتفاقی نیفتاده بود.
یعنی بهنظر شما وقتی شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی مطرح
میشود طرح آن نیاز و خواست مردم یا زمانه خود نیست بلکه به علت شکل
تودهوار جامعه است؟
آن خواستهها اینقدر کلیاند که از قاعدهای که توضیح دادم مستثنا میشود؛
یعنی همه مردم در دنیا استقلال میخواهند و به دنبال آزادیاند. میخواهند
رای و فرهنگشان محترم شمرده و حاکم شود. شعارهای استقلال و آزادی در هر
کشوری میتواند مصداق داشته باشد. بنابراین نمیتوان آن شعارها را مطالبات
اقشار نامید بلکه بیشتر حاکی از انتظارات بشری است که فرقی ندارد یک مسیحی
باشید یا مسلمان یا زرتشتی. همه خواهان آن هستند.
از نظر شما انقلاب اسلامی تا چه حد مرهون یا مدیون فعالیت گروههای مسلح بود؟ اصلا آیا این ایده را قبول دارید؟
گرایشهای مختلفی در جوامع تغییرات را دنبال میکنند. مثل گرایش چریکی با
مشی مسلحانه یا بسیج عمومی از طریق آگاهسازی. ایران هم از این دستهبندی
بیرون نبود. در دورههای مختلف این گرایشها توانستهاند هژمونی خود را بر
جامعه اعمال کنند. در دهه 40 و به هنگام محاکمه سران جبهه ملی، مرحوم
بازرگان خطاب به دادگاه و درواقع رو به حکومت میگوید که ما آخرین گروهی
هستیم که با زبان غیرمسلح و با کلام با شما گفتوگو میکنیم و عملا هم این
اتفاق میافتد و همه حرکتهای مسلحانه متعلق به بعد از این دوران است.
از
موتلفه تا حزب ملل و مجاهدین و چریکهای فدایی و گروههای کوچکتر جدا شده
از آنها، همه مشی مسلحانه دارند. «موتلفه» فکر میکند، که اگر بتواند فلان
وکیل مجلس یا نخستوزیر را ترور کند میتواند شاه را براندازد یا حتی حزب
توده که فرضش بر این است که حرکت مسلحانه را قبول ندارد زمانی فکر میکند
که میتواند شاه را ترور کند. اما در همه این دوران امام نظر متفاوتی دارد و
آن بسیج افکار عمومی و آگاهی بخشی است در حقیقت به بن بست رسیدن مشی
مسلحانه که از 43 تا 53 در کشور غلبه داشت، باعث میشود کمکم حرکت امام
نضج بگیرد.
متوقفشدن مشی مسلحانه آیا به این علت نبود که حکومت توانسته بود به خوبی آنها را قلع و قمع و سرکوب کند؟
عدم موفقیت گاهی از بدعملکردن ماست و گاهی غلبه رقیب. فرقی ندارد. در
چریکهای فدایی بین دو جناح «جزنی» و «احمدزاده» هم بحث تایید یا نفی عمل
مسلحانه مطرح است. وزارت اطلاعات کتابی از چریکهای فدایی براساس اسناد
منتشر کرده که نشان میدهد مناقشه اصلی بر سر جوابدادن یا ندادن مبارزه
مسلحانه است. اما بههرحال آنچه در ایران به بار نشست نظر امام بود که در
نهایت موفق شد اعتماد مردم را جلب کند و حکومت شاه در مقابل استمرار این
حرکت به زانو درآمد و سقوط کرد.
پس به اعتقاد شما مشی مسلحانه در مبارزه با شاه چندان
موفقیتآمیز نبود؟ برخی معتقدند پایههای حکومت را توانست تا حدی متزلزل
کند اگرچه نتوانست فروبپاشاند.
فکر میکنم قویترین دوره حکومت شاه به بعد از سال 54 بازمیگردد. یعنی
زمانی که گروههای مسلح همه تلاش خود را کردند اما ناکام ماندند. گرچه
حرکتهای آنان حتما در ایجاد آگاهی و انگیزه در مردم تاثیر داشت اما به نظر
نمیرسد در تزلزل حکومت موفق شده باشند.
حکومت توانست کاملا حذفشان کند. حکومت به دلایل دیگر و در روند دیگری
سقوط کرد. واقعیت قضیه این بود که امام اعتماد همه را جلب کرده بود و این
اعتماد به شبکهای که عمدتا روحانی بودند، منتقل شده بود.
یکی از دلایلی که به عنوان دلیل سقوط شاه مطرح میشود، نبود
آزادیهای سیاسی، شرایط تکحزبی که شاه حاکم کرده بود و مسایلی از این دست
است. این درحالی است که به نظر میرسد جامعه آن روز ایران که هنوز
ساختارهای اجتماعیاش کاملا توسعه نیافته و بهلحاظ مفهومی چندان درگیر بحث
آزادی آن هم از نوع سیاسیاش نیست. برای همین در مقابل گاهی بحثهایی
مانند توسعه نامتوازن و شکاف طبقاتی به عنوان یکی از مهمترین عوامل و
موتور محرکه توده مردم در انقلاب مطرح میشود. نظر شما در این باره چیست؟
باید پذیرفت برای سنجش وزن عوامل اجتماعی نیازمند کارهای پژوهشی دقیق
هستیم. حرکتهای اجتماعی چندعلتی است و مسایل زمان شاه هم از این مقوله
خارج نیست. همه این موارد جزیی از دلایل انقلاب است. اما اینکه به دقت بشود
تعیین وزن کرد باید کار پژوهشی انجام شود که بهنظر من خیلی کار خاصی در
این زمینه انجام نشده که بتوان پاسخ قطعی داد که انقلاب تا چه اندازه ناشی
از نبود آزادی سیاسی و رسانه و احزاب بود یا نه به علت وابستهبودن حکومت
یا حتی این درک که جامعه حکومت را ضددین میدید. در قشرها و بخشهای مختلف
جامعه این تفاوت دارد.
بهنظر میرسد نارضایتی از شاه در هر گروه و قشری وجود داشت که
همین هم باعث شد که اتحاد گروههای مختلف ناراضی به سقوط او منجر شود.
بله و بررسی نشده که کدام عامل و خواست کدام گروه وزن بیشتری داشت و
چهدرصدی از جامعه را پوشش میداد. اظهارنظر در این مورد نیازمند کار آماری
است. اما نقش محوری که برای امام بهویژه سال 57 رخ داد این بود که همه به
این نتیجه رسیده بودند که هرکسی میخواست صدایش شنیده شود باید با امام
بیعت میکرد. شاید کسی بگوید که برخی افراد که به امام نزدیک شدند،
فرصتطلبی کردند. به نظر من اینطور نیست. هر شخصی منصفانه و منطقی فکر کند
همین کار را میکند. سال 57 «جلال الدین تهرانی» عضو شورای سلطنت است که به
امام پیغام میدهد که میخواهم با شما دیدار کنم. امام میگوید شما
استعفا بده بیا ملاقات.
بعد از رفتن شاه؟
بله. استعفا میدهد و میرود پاریس. شهردار تهران هم همینطور. میخواهم
بگویم اینکه مرکز بسیج و اعتماد مردم امامخمینی است را همه تشخیص
دادهاند. برخی میگویند این حرکت متعلق به مبارزان مسلح بود امامخمینی
مصادرهاش کرد. این حرف به جوک شبیه است.
مصادره حرکت متعلق به زمانی است که فردی در مقطعی همراه گروهی یا فردی
شود بعد در یک زمانی با ابزاری مصادرهاش کند. همه آن حرکتهای مسلحانه قبل
از سال 54 به بنبست رسید. اگر جریانی آنقدر قوی است که اگر گروهی به آن
بچسبند مشروعیت بیشتری پیدا میکنند، به این معنی است که آن جریان است که
هژمونی اصلی را دارد.