bato-adv
bato-adv

آرزوی "رخشان"

کارنامه «بنی‌اعتماد» همچون نامش، در این سال‌ها «رخشان» بوده است. فیلم‌هایی چون «روسری آبی»، «زیر پوست شهر»، «بانوی اردیبهشت» و همین اواخر هم «قصه‌ها» در کارنامه هنری او، همگی گواهی بر این ادعا هستند.

تاریخ انتشار: ۰۴:۱۱ - ۱۹ فروردين ۱۳۹۳
کارنامه «بنی‌اعتماد» همچون نامش، در این سال‌ها «رخشان» بوده است. فیلم‌هایی چون «روسری آبی»، «زیر پوست شهر»، «بانوی اردیبهشت» و همین اواخر هم «قصه‌ها» در کارنامه هنری او، همگی گواهی بر این ادعا هستند. علاوه بر اینها، «آلن برونه» او را یکی از برترین فیلمسازان زن جهان توصیف کرده است. «بنی‌اعتماد» چهاردهم فروردین‌ماهی که گذشت 60 ساله شد. اما، او در‌ گیرو‌دار نوروز و دیدوبازدیدها به دعوت ما برای گفت‌وگویی با مضمون گذر سالیان و رنج‌ها و لذت‌ها «آری» گفت که حاصل آن را می‌خوانید.

‌هنرمندی چون شما که این همه دردمند است و همواره دغدغه‌های اجتماعی دارد، آیا اساسا از زندگی لذت هم می‌برد؟
مسلما زندگی لذت‌های خودش را دارد، اما برای هر کسی به نوعی. طبیعی است که وقتی زاویه نگاه و حساسیت آدم فراتر از مسایل شخصی خودش و دایره کوچک ارتباطات نزدیکش باشد، همه وقایع و موقعیت‌های بیرونی می‌تواند تاثیر‌گذار در حال و احوالش باشد.

‌چطور می‌توان دردمند بود و لذت هم برد؟  
زندگی آمیزه غم‌ها و شادی‌ها، لذت‌ها و درد‌هاست، ولی بی‌دردی، بدترین دردهاست. لذت زندگی را در بی‌خبری و عافیت‌طلبی پیداکردن، زندگی باطل است.

‌زن‌بودن و فیلمسازبودن، در جامعه سنتی ایران حتما مصایب بی‌شماری دارد. بله؟
 فیلمسازی کار سختی است و هر کار سختی طبیعتا مشکلات خاص خود را دارد. مشکلات و سختی کار فیلمسازی به واسطه ماهیت صنعت- هنر آن ابعاد مختلفی دارد که برای همه فیلمسازان مشترک است و ربطی به جنسیت ندارد.

‌ متولدشدن در فصل بهار و ماه فروردین، چه ویژگی‌ای در شما ایجاد کرده است؟
اعتقادی به ویژگی‌های شخصیتی مرتبط با ماه و فصل تولد ندارم.

‌در کارنامه فیلمسازی شما، همواره ماجراهای قشر آسیب‌دیده و به حاشیه رانده شده دستمایه بوده‌اند. این توجه به این قشر و درباره‌شان فیلم‌ساختن از کجا در شما نشات گرفت؟
 شروع کار فیلمسازی‌ام از سال‌های دهه 60 و مستندسازی در حال و فضایی که بیشترین گرایش نسل ما به آرزوها و آرمان‌هایی برای برقراری عدالت اجتماعی بود. مستند‌های پرگویی هم که در آن سال‌ها ساختم درباره شرایط مهاجران روستایی به شهر، وضعیت زندگی کارگران، شهر تهران به‌عنوان قطب بلعنده امکانات اقتصادی، اجتماعی کشور و فیلمنامه‌های ساخته‌نشده‌ای که در همان دوران نوشتم همه رویکردی در همان مسیری داشتند که فیلم‌های بعدی‌ام ساخته شد.

رخشان بنی‌اعتمادی که حدودا 30 سال قبل «خارج از محدوده» را ساخت، با رخشان بنی‌اعتمادی که در سال‌های اخیر «قصه‌ها» را ساخته است، چقدر تفاوت کرده و اتفاقات جامعه و گذر سالیان چه تاثیری بر نگاه او گذاشته‌اند؟

واقع‌بین‌تر شده‌ام والا تفاوتی در نگاهم نسبت به زندگی احساس نمی‌کنم.

به‌عنوان یک زن روشنفکر که دغدغه‌های اجتماعی و هنری دارد، چطور تصمیم گرفتید مادربودن را هم تجربه کنید؟ آیا مادرشدن، فرصتی از شما برای تفکر و تعمق و مطالعه سلب نکرد؟

 تجربه همزمان درس‌خواندن و کارکردن و مادرشدن از 20سالگی و تلاش برای برقراری تعادلی بین همه این مسوولیت‌ها، روش زندگی‌‌ام شد که به مدیریت طاقت‌فرسایی نیاز داشت اما شرایط دوران جوانی نسل ما متفاوت بود. در آن دوران اثبات حضور اجتماعی معنایی تفکیک‌شده از نقش‌های تعریف‌شده برای زن نداشت.

آیا هرگز در زندگی زن روشنفکری چون شما، کدبانوبودن -به‌عنوان یک ویژگی زنانه- هم دغدغه بوده است؟

 مدیریت امورخانه در حد معمول ولی با جدیتی برابر با کار فیلمسازی، طبیعتا یکی از مسوولیت‌های من است ولی ادعای کدبانویی ندارم. نکته مهم این است که در خانواده ما توقعات و انتظارات از همدیگر با درنظرگرفتن شرایط کاری‌ هریک از ما تعریف می‌شود.

کودکی شما چطور گذشت که مسیر امروزتان اینطور رقم خورد؟ چه تصویر زنده‌ای از آن روزها در ذهن شماست؟

 روزگار خوش کودکی‌ام کوتاه بود و با رفتن پدر در 9 سالگی، انگار همه خاطرات رنگی‌ام رنگ باخت. پدر اهل شعر بود و شور و با دلی به وسعت دریا از بخشندگی و ازخودگذشتگی و معترض به بی‌عدالتی‌های اجتماعی. تا سال‌های دور بعد از رفتنش وقتی کسانی خاطرات مربوط به او را بازگو می‌کردند غرق غرور می‌شدم و شاید زمینه حساسیت‌های من نسبت به مسایل پیرامونم از دوران کودکی، به همان درس‌هایی برمی‌گشت که ناخودآگاه از پدر آموخته بودم.

اصولا روز تولدتان را چطور سپری می‌کنید؟

 شخصا اصراری به یادآوری روز تولدم ندارم ولی خانواده و دوستانم حتما فراموش نمی‌کنند.

تلخ‌ترین یا سخت‌ترین روز تولدی که پشت‌سر گذاشتید را خاطرتان هست که مربوط به چه سالی بوده و چرا تلخ شده؟

 خوشبختانه روز تولد تلخی یادم نیست، همیشه خوب گذشته، اما در همین لحظه، خاطره روزی که یادم نیست چه سالی بود قلبم را فشرد. در دفتر خیابان زرگنده باز می‌شود، عزیز نازنینم، ژیلای مهرجویی با بقچه چهل‌تکه خوش‌رنگی وارد می‌شود. بقچه را باز می‌کند. کیک ساده‌ای را در قابلمه پخته و روی میز می‌گذارد و چوب کبریتی روی آن آتش می‌زند و می‌خواند: تولد، تولد، تولدت مبارک... به قول نوشی، دوست مشترک‌مان هیچ‌کس بعد از رفتنش این‌جور آتش به دل دوستانش نزده، یادش گرامی.

در سنین جوانی همه تصاویر به لحاظ کیفیت بصری – و نه از نظر معنا و مفهوم – تروتازه‌اند. امروز چه اندازه درخت‌ها و گل‌ها و کوه‌ها برای شما شبیه تصاویر 15 یا 20سالگی‌تان هستند؟اساسا روزهایی که 20سالگی را می‌گذراندید چه حال و هوایی داشتید؟ بیشتر حال و هوای عاشقانه و شاعرانه داشتید یا همان زمان هم دغدغه‌های اجتماعی پررنگ‌تر بودند؟

چرا این‌طور تصور می‌شود که اگر دغدغه اجتماعی داشته باشیم زندگی بی‌رنگ می‌شود؟ یا اگر طراوت جوانی از ظاهر آدم محو شود، نگاه به زندگی هم کم‌سو می‌شود؟ زندگی در ورود به 60سالگی برایم به همان اندازه با شکوه و انگیزه است که در 20سالگی بوده. عمر ما در کل جهان هستی به طول پلک‌زدنی است که چند سال بیشتر و کمتر آن مهم نیست. مهم کیفیت چگونه‌زیستن است. آرزوی محالم این است که ای کاش با تجربه این روزگارم جوانی را گذرانده بودم.

در این سال‌ها، روزهای سخت، کم نبوده‌اند. روزهای سخت را چطور سپری می‌کنید. یعنی در لحظات استیصال چه جمله‌ای به خود می‌گویید که کمک‌تان می‌کند باز هم امیدوارانه ادامه دهید؟

 مقاومت، کوتاه‌نیامدن، تن‌ندادن و کار و کار و کار، به قول بزرگ بزرگوار، توران میرهادی، سختی‌ها و مصیبت‌ها را باید به کارهای بزرگ تبدیل کرد.

با توجه به رویدادهای اخیر و سال‌هایی که پشت‌سر گذاشتیم، دغدغه این روزهای شما چیست؟ یعنی چه اتفاقی دستمایه فیلم بعدی‌تان خواهد بود؟

کارهای مانده زیاد و فرصت کم. حتما دستمایه فیلم و فیلم‌های بعدی هم موضوعاتی نزدیک به آنچه تا حالا ساخته‌ام خواهد بود. یکی از مهم‌ترین اتفاقات زندگی‌ام در سال پیش، استقبال تماشاگران جوان بعد از نمایش فیلم قصه‌ها در جشنواره فجر بود. اینکه هنوز نسل جوان با قصه‌های من ارتباط برقرار می‌کند موهبت بزرگی است.

کدام‌یک از کاراکترهای فیلم‌هایتان، با شما در این سال‌ها بیش از بقیه همراه بوده‌اند و با او زیسته‌اید؟

کم و بیش همه‌شان.

آیا هرگز در این 60 سال، تماشای یک فیلم، مطالعه یک کتاب یا ملاقات با یک فرد، مسیر شما را متحول کرد؟

مسیر کاری و فکری‌ام را نه واقعا، ولی یادم می‌آید وقتی برای اولین‌بار فیلم «راه» یلماز گونی را دیدم چند شب بی‌خواب شدم و در حسرت ساختن فیلمی مثل آن پرپر زدم.