مطالعهٔ نحوهٔ تفکر و اندیشهٔ کودکان تحولات گستردهای را از سر میگذراند. برای مدتها این مطالعات بر پایهٔ مراحل توسعهٔ ذهنی و عاطفی بنا شده و تصور میرفت که نحوهٔ توسعهٔ این دو قابیلت در کودکان پلهای است.
اما امروزه به خوبی میدانیم کودک آن موجود «ناقصی» که قبلا تصورش میرفت نیست. نه تنها کودکان بسیار با هوشتر و حساستر از آنچه هستند که برای مدتها تصورش میرفت بلکه بلوغ بسیار بیشتری هم دارند. بر عکس، این بزرگسالان هستند که محقان بیش از پیش با عنوان «کودکانی بزرگ» از آنها یاد میکنند...
امروزه دیگر به قوهٔ تخیل کودکان به سان ابزاری برای فرار از دنیای واقعیت نگاه نمیشود بلکه روانشناسان اعتقاد دارند تفکر کودکان وسیلهای برای یادگیری، سازماندهی و نظریهپردازی بوده و در نهایت بیش از آنکه برای اشتغال حواس به کار رود، به منظور ابزاری برای تفکر مورد استعمال قرار میگیرد.
مطالعهٔ فرهنگ کودکان – بازیهای و ابرقهرمانهای مورد علاقهٔ ایشان – چشم انداز جدیدی رو به دنیای کودکان باز کرده است. در نهایت داستان شگفت انگیز روند تکامل ذهنی کودکان اطلاعات بسیار مناسبی در مورد نحوهٔ نقش آفرینی عوامل ژنتیکی و تاثیرات محیطی در رشد کودک به ما میدهد.
در نظر یک کودک دنیای بزرگسالان به سان رازی نهفته بوده و به همین منوال بزرگسالان هم دنیای کودکان را دنیایی عجیب و راز آلود میدانند. آیا ما در حال حاضر به یاد داریم زمانی که کودک بودیم به چه مسائلی فکر میکردیم؟
در حال حاضر شرایط به گونه است که گویی کودکان و بزرگسالان در دو دنیای جداگانه و به دور از هم روزگار سپری میکنند. روانشناسان قریب بر صد سال بر این نظریه دامان زدند که تفاوتهای بسیاری بین دنیای بزرگسالان و کودکان وجود دارد. آنها شیوهٔ تفکر کودکان را جادویی، غیر منطقی، ساده لوحانه و خود محور میدانستند. در نتیجهٔ این تفکر کودک برای آنکه بتواند وارد زندگی منطقی، واقع گرایانه و عمل گرایانهٔ بزرگسالان شود لازم است حبابی که اطرافش ایجاد شده را ترکانده و از آن خارج شود.
تصور اینکه بین دنیای کودکان و بزرگسالان شکافی وجود دارد اشتباه است و در حال حاضر روانشناسان خود را مهیا میکنند تا به سختی این نظریه را زیر سوال ببرند. اگر بخواهیم بر اساس نتایج تحقیقات چند وقت اخیر نظام فکری کودکان را بررسی کنیم لازم است در وهلهٔ اول به بررسی پارهای از نظریههای موجود در این رابطه بپردازیم.
نظریهٔ اول: جهان کودکان غیر منطقی است
تا دههٔ ۹۰ میلادی تصور رایج بر آن بود که کودکان در دنیایی عجیب و نامتقارن سیر میکنند. روانشناسان باور داشتند که کودک کنترلی روی حرکات خود و محیط اطرافش ندارد. در اصل آنها بر این باور بودند که یک نوزاد شیرخواره دنیایی از رنگها و تصاویر مبهم را در برابر خود میبیند که بدون ساختاری مشخص در برابر چشمانش قرار میگیرد. ممکن بود چیزهایی در برابر چشم کودک آشکار شده و سپس بیهیچ دلیلی خاص محو شود.
در نظر ژان پیاژه (بنیانگذار علم روانشناسی کودک) کودک توانایی درک مفهوم ثبات اشیا را نداشت. (این مساله بدین معناست که نوزاد تصور میکند زمانی که چیزی را از جلوی چشمانش بر میدارند، آن شی دیگر وجود خارجی نخواهد داشت.) پس از آن ذهن کودک مرحله به مرحله پیشرفت کرده و بهشناختی نسبی از انسانها، حیوانات، گیاهان و اشیای فیزیکی میرسد که هر کدام ویژگی مختص به خود را دارند. کودک کم کم به این مساله پی میبرد که اشیا به خودی خود جا به جا نخواهند شد و یا اینکه حیوانات میتوانند خودشان جا به جا شوند اما توانایی سخنوری ندارند.
محققان با بررسی مجدد دادههای ژان پیاژه و به کارگیری پروتکلهای جدید تحقیقاتی به این مساله پی بردند که نظام ذهنی یک نوزاد یا کودک بسیار پیچیدهتر از آنی است که ژان پیاژه تصور میکرد. آنها ثابت کردند که بر خلاف اعتقاد ژان پیاژه یک کودک نه از ۲ سالگی که از سن ۶ ماهگی به دانش ماهیت ثابت بودن اشیا پی میبرد و اگر چیزی بیدلیل از جلوی چشمانش محو شود میتوان به راحتی حیرت را در نگاهش تشخیص داد. کودک از سنین پایین به این مساله پی میبرد که یک عروسک صحبت نمیکند و یا یک توپ به تنهایی حرکت نمیکند. وی میتواند اشیا را در ذهن خود بر اساس شکل، رنگ و بعضا با مهارتی مثال زدنی دسته بندی کند. برای مثال بریجیت، مادر بزرگ کودکی ۴ ساله که علاقهٔ خاصی به دایناسورها دارد، از اییکه میبیند نوهاش به این مهارت رسیده که تنها با نیم نگاهی گونههای مختلف دایناسورها را از هم تشخیص دهد، در صورتی که خودش به سختی این کار را انجام میدهد، بسیار متعجب است.
بهتر است برای بازکردن بحث مثال دیگری را مطرح کنیم. امروزه روانشناسان توجه بسیاری به اعداد نشان میدهند. (۱) آنها ثابت کردهاند که یک کودک خیلی زود به دانشی ابتدایی در زمینهٔ اعداد دست پیدا میکند. تحقیقات آنها نشان داده است که کودکی چند ماهه میتواند تشخیص دهد که در صفحهٔ پیش رویش چهار دسته شی مختلف بر اساس شکل و جایی که قرار دارند، واقع شده است.
به همین ترتیب کودک بسیار زودتر از آنچه که پیاژه باور داشت به دو مفهوم تعداد و طول پی میبرد. برای مثال، کودکی سه ساله به خوبی میداند که اگر دو ردیف مختلف شکلات داشته باشیم، در یک ردیف سه شکلات و در ردیفی دیگر چهار شکلات قرار دهیم در شرایطی که طول هر دو ردیف برابر است، ردیف چهارتایی شکلاتهای بیشتری در خود جای داده است. به این ترتیب به این مساله پی میبریم که وی به راحتی طول و تعداد را تشخیص میدهد. اشکال اساسی آزمایشات ژان پیاژه طراحی اشتباه مساله بود که مشکل ساز میشد. در نتیجه محققان اخیرا تصمیم گرفتند که آزمایشات پیاژه را روی بزرگسالان اجرا کنند. آنها در کمال تعجب مشاهده کردند که بزرگسالان هم در طول این آزمایشات با خطاهایی در خصوص تشخصیص طول از تعداد مواجه شدهاند. (۲)
در شرایط فعلی کودکان بیش از آنچه که تصورش میرفت زرنگ و بزرگسالان کمتر از آنچه که باور عمومی بود هوشیار هستند. این آزمایشات سبب شده امروزه نظریهٔ پیشرفت مرحله به مرحلهٔ هوش در انسان زیر سوال برود. در حوزهٔ محاسبات، کودکان (حتی در پایینترین سنین) دست و پا بسته نیستند و بزرگسالان هنوز هم بعضا از انگشتان دستشان برای محاسبه بهره میبرند، در حوزه منطق، نمیتوان کودکان را خالی از منطق و استنباط دانست و بزرگسالان سادهترین اشتباهات منطقی و استدلالی را دائما تکرار میکنند. (۳)
نظریهٔ دوم: چرا کودکان به بابانوئل باور دارند؟
ژان پیاژه و تیم تحقیقاتی وی در دههٔ ۴۰ میلادی تحقیقاتی گسترده در خصوص تصور ذهنی کودکان ۴ تا ۱۰ ساله از دنیای اطراف خود و درکی که از گیاهان، حیوانات، خورشید و ستارگان دارند انجام دادند. در پایان تحقیق، پیاژه به این نتیجه رسید که مطابق ذهن کودک هرآنچه که جا به جا شود – مثل ابرها – زنده است. در پاسخ به سوالاتی از قبیل چرا شب میشود؟ آنها پاسخهایی خود محور مثل «برای خوابیدن» میدهند. در برابر چنین اندیشهٔ انسان انگارانه، بهتر میتوان به این مساله پی برد که به چه علت کودکان میتوانند به جادو و یا افسانههای پریان که در آنها خورشید میخندد، ماه ناراحت است و حیوانات سخن میرانند باور داشته باشند.
محققان در دههٔ ۸۰ میلادی مجددا آزمایشات پیاژه را از سر گرفته ولی پروتوکولهای تحقیقاتی خود را دگرگون کردند. الیزابت اسپلک (Elisabeth Spelke) و راشل گلمان (Rochel Gelman) از کودکان خواستند تا به سوالاتی از قبیل آیا یک عروسک، یک سنگ و یا یک حیوان میتواند گریه کند و یا به تنهایی جا به جا شود پاسخ دهند... با طرح چنین سوالات عینیای این مساله به اثبات رسید که کودکان به خوبی میتوانند بین اشیای بیجان، حیوانات، گیاهان و در نهایت انسانها تمایز قائل شوند. با وجود اینکه کودکی سه ساله از دیدن گربهای سخنگو در یک برنامهٔ کودک تعجب نمیکند، اما قادر است خیلی راحت فرق بین خیال و واقعیت را تشخیص دهد. در سال ۲۰۰۶، دنا اسکولنیک (Deena Skolnick) و پال بلوم (Paul Bloom) نشان دادند که کودکان بین ۳ تا ۶ سال به خوبی قادرند شخصیتهای خیالی کتابها که قدرتهایی فرابشری دارند را تشخیص داده و به خوبی میدانند چنین مسالهای در دنیای واقعی وجود ندارد.
اخیرا بلوم این مساله را نشان داده که کودکان حتی دنیای خیالی را هم به راحتی دسته بندی میکنند. برای مثال آنها به خوبی میدانند که بتمن هیچگاه نمیتواند به ناگاه در جایی ظاهر شود و یا هیچوقت باب اسفنجی و سوپر من در یک برنامهٔ کارتونی در کنار هم حضور نخواهند داشت.
به همین ترتیب امروزه محققان دیدی کاملا جدید نسبت به پدیدهٔ بابانوئل دارند. تا قبل از ۵ سالگی همهٔ کودکان باور دارند که یک پیرمرد در زمان آغاز سال نو با سورتمهٔ خود که چند گوزن آن را جا به جا میکنند در آسمان سفر میکند. اما اعتقاد به این مساله که یک سورتمه در آسمان پرواز میکند به این معنا نیست که کودکان این مساله را کاملا طبیعی قلمداد کرده و احتمال حضور آن در دنیای واقعی را میدهند. کوکی سه ساله به خوبی میداند که یک اسب یا یک ماشین هیچگاه پرواز نمیکند.
در عوض وی ممکن است این مساله را قبول داشته باشد که ممکن است در جایی روی این کرهٔ خاکی موجوداتی استثنایی وجود داشته باشد. به اعتقاد آنها بابانوئل هم یکی از همین موجودات استثنایی است. این مساله درست مثل زمانیست که یک مسیحی به معجزات حضرت عیسی مسیح (ع) باور داشته و یا وجود ارواحی که قدرتهای ماوراءالطبیعه دارند را قبول داشته باشد. باور به وجود بابانوئل باعث نمیشود که کودک نتواند تفاوت بین دنیای واقعی و دنیای خیالی را تشخیص دهد. نیازی نیست والدین وجود بابانوئل را نزد فرزندان خود زیر سوال ببرند.
نظریهٔ سوم: کودکان در حبابی که برای خود ساختهاند به سر میبرند
اغلب گفته میشود کودکان در حبابی زندگی میکند که آنها را از دنیای واقعی جدا میکند. این مساله حقیقت دارد که کودکان علاقهٔ بسیاری به گوش دادن به قصه قبل از خواب دارند. (۵) اما نباید این مساله را فراموش کنیم که والدین هم شرایط یکسانی دارند: شب هنگام پس از خواباندن فرزندشان، آنها دوست دارند به تماشای فیلم پرداخته و یا غرق در رمان خود شوند.
آیا کودکان بیش از حد بازی میکنند؟ بسیار خوب، مگر بزرگترها این چنین نیستند؟ مگر آنها دارت، سودوکو و یا بازیهای شانسی انجام نمیدهند؟ کودکان دوست دارند خود را جای ابر قهرمانان بگذارند. اما آیا آتشنشانان، ماموران پلیس و پزشکان در ذهن خودشان نقش ابر قهرمانان را ایفا نمیکنند؟ کودکان تمایل بسیاری به عروسک بازی دارند، اما آیا مادران با کودک خود مثل یک عروسک رفتار نمیکنند؟
در حوزهٔ تخیل تصور میشود تفاوت چندانی بین کودکان و بزرگسالان وجود ندارد. هر دوی آنها دوست دارند در حبابی از تخیلات، رویاها، برنامهها، نقش آفرینیها و در نهایت اندیشههای متفاوت غرق شوند. (۶)
کودک در ذهن خودش تصور میکند که یک هیولا در تعقیب وی بوده و در برابر چشمان سایرین به تعقیب وی میپردازد. یک بزرگسال هم در تئاتر ذهن خود به دنبال انتقام گیری از افراد خلافکار یا بدجنس میرود و یا از کسی که به وی خیانت کرده انتقام میگیرد. کودکی هفت ساله با خود میگوید: «زمانی که بزرگ شوم چه کار خواهم کرد؟» ولی تعداد افرادی که در ۴۰ یا بعضا ۵۰ سالگی هم این سوال را از خود مطرح میکنند روز به روز بیشتر میشود.
محققان به تازگی تحقیقات گستردهای در خصوص قدرت تخیل کودکان انجام دادهاند. (۷) برای مدتهای طولانی تصور رایج بر آن بود که دنیای تخیل کودکان دنیایی استثنایی، پر از ابر قهرمان، هیولا، پری و حیوانات مهربان سخنگو که مثل انسانها زندگی میکنند است. امروزه اما روانشناسان نتایجی صد در صد متفاوت ارائه میدهند. تخیل در اصل مجموعهای از تجارب فکری است که به منظور بازسازی صحنههای انسان وار – بعضا بر اساس تخیل – صورت میگیرد. (برای مثال حل مشکلی که با دوستمان داریم، مقابله با دشمنان، گم شدن و یا یافتن جایی جدید، قلبه بر یک ناتوانی)
امروزه تخیل نه به سان ابزاری برای رهایی از واقعیت که در اصل وسیلهای برای یادگیری و رویارویی با شرایط گوناگون زندگی روزمره است. بسیاری از بازیهایی که کودکان انجام میدهند کاملا واقع گرایانه است، برای مثال بازی با عروسک، ادای ماشین سواری دراوردن و... علاوه بر این، نقاشیهای کودکان در اکثر موافع کاملا بر اساس واقعیت ترسیم میشود (خانه، منظره، خانواده، برادر یا خواهر، حیوان خانگی و...). این مساله حتی در صورتی است که کودک بیشتر دوست دارد پیرامون خود را بر اساسشناختی که از آن دارد روی کاغذ بیاورد تا بر تصویری که آنها از خود ارائه میدهند. (۸)
در نهایت، امروزه دیگر بر خلاف گذشته دنیای واقعیت و خیال را آنچنان جدا از هم نمیدانند. این مساله درست که کودکان بخشی از روزمرهٔ خود را در داخل حبابشان به سر میبرند اما بزرگسالان هم درست همین شرایط را دارند. تخیلات کودکات در پارهای مواقع بسیار جدی است، درست مثل تخیلات خاموش بزرگسالان.
نظریهٔ چهارم: کودک بیاخلاق است
اگر والدین به کودکانشان خوب و بد را نشان ندهند آیا آنها در آینده بیاخلاق و حتی وحشی خواهند شد؟ آنها به حیواناتی کوچک و بدون منطع اخلاقی بدل میشوند که در عین حال بیگناه و بیخرد هستند، البته گناهی هم ندارند چرا که ارزشهای اخلاقی برای ایشان تعریف نشده است.
امروزه روانشناسان این دید را کاملا زیر سوال بردهاند.
در وهلهٔ اول تحقیقات بسیاری نشان میدهد که کودک از بدو تولد از احساسات مثل حس همدردی برخوردار است که وی را نسبت به ناراحتی دیگری حساس میکند. (۹) تحقیقات فلیکس وارنکن (Felix Warneken) نشان داده است که یک کودک از سن ۱۴ ماهگی زمانی که کسی را در مشکل میبینند تمایل دارند به وی یاری برسانند. برای مثال اگر آنها بزرگسالی را ببینند که بینتیجه به شیئی ضربه میزند بلافاصله سعی میکنند به کمکش بروند. این مساله ثابت میکند کودک به خوبی به مقاصد دیگری پی برده و علاوه بر آن داوطلبانه تلاش میکند به وی یاری رسانی کند.
همه چیز دال بر آن است که در ذات انسان اصول اخلاقی مشترکی وجود دارد که ماهیتی نه اکتسابی که ذاتی دارند. افرادی که مبتلا به اوتیسم هستند و یا از آسیبهای مغزی رنج میبرند و در نهایت جامعه ستیزان (psychopathes) با این عواطف ناآشنا هستند. بنابراین کودک انسان به خودی خود اخلاق مدار است. در عوض، نیاز است تا وی برای پی بردن به اینکه اصلا احساساتش را باید نسبت به چه کسانی ابراز کرده و وقف آنها کند آموزش ببیند: خانوادهاش، اطرافیانش، همهٔ آدمیان و یا بعضی از حیوانات؟ (۱۰)
ژان پیاژه و سبب به دنبال وی لارنس کولبرگ (Lawrence Kholberg) روند تحول اصول اخلاقی در کودکان را مورد مطالعه قرار دادهاند. هر دوی آنها تصور میکردند اصول اخلاقی بر اساس ویژگیهای شخصیتی همزمان با رشد کودک در وی شکل میگیرد. در ابتدا کودک تصور میکند کسی که کار بدی انجام داده باید همیشه مجازات شود. مدتی طول میکشد تا وی به اهداف و نتایج موجود پی ببرد: ممکن است یک شخص کاری را به صورت اتفاقی انجام داده و هیچ قصد بدی نداشته باشد. بنابراین کودک به مرور زمان یاد میگیرد عمد را از غیر عمد تمیز دهد.
گاوین نوب (Gavin Nobes) استاد دانشگاه در بروتون به تازگی این طرز تفکر را زیر سوال برده است. وی در طول تحقیقات خود به تعدادی کودک ۳ تا ۸ ساله و همچنین تعدادی بزرگسال چند داستان مصور را نشان داد که شخصیتهایش با اتفاقات مختلفی مواجه میشدند: افتادن از روی دوچرخه، چپ کردن لیوان آب و... بخش اصلی این داستانها تاکید بر مقاصد شخصیتها ورای عواقب اعمالشان استوار بود. برخی از این شخصیتها افرادی محتاط بودند و مابقی خیر. برای مثال برخی با بیحواسی لیوان آب خود را جا به جا میکردند و ما بقی بسیار محتاط بودند.
زمانی که نوبت به قضاوت در مورد رفتار مناسب شخصیتها و مجازاتها و یا پاداشهایی که در ازای اعمال خود دریافت میکردند رسید، نوب مشاهده کرد که کودکان و بزرگسالان قضاوتی یکسان داشتند: هر دو گروه بیش از آنکه برای قضاوت بر نتیجهٔ عمل تکیه کنند به قصد اولیهٔ ارتکاب کنندهٔ آن تکیه کردند.
به عبارت دیگر، کودکان بین ۵ تا ۸ سال به خوبی این مساله را درک میکنند که از نظر اخلاقی اینکه کسی را بخواهیم از روی عمد بکشیم (حتی اگر موفق به انجام آن نشویم) بدتر است تا اینکه تصادفی سبب مرگ کسی شویم.
(۱) Pour une synthèse، voir Annie Chalon-Blanc، Inventer، compter، et classer. De Piaget aux débats actuels، Armand Colin، ۲۰۰۵، et Stanislas Dehaene، La Bosse des maths، Odile Jacob، ۱۹۹۷، rééd. ۲۰۰۳.
(۲) Gaëlle Leroux et al.، « Adult brains don» t fully overcome biases that lead to incorrect performance during cognitive development: An fMRI study in young adults completing a Piaget-like task »، Developmental Science، vol. XII، n° ۲، ۲۰۰۹.
(۳) Olivier Houdé et Gaëlle Leroux، Psychologie du développement cognitif، Puf، ۲۰۰۹.
(۴) Deena Skolnick Weisberg et Paul Bloom، « Young children separate multiple pretend worlds » Developmental Science، vol. XII، n° ۲، ۲۰۰۹.
(۵) Voir Jerome Bruner، Pourquoi nous racontons-nous des histoires ؟، Retz، ۲۰۰۲، rééd. Pocket، ۲۰۰۵، et Jean-François Dortier، « L» homme est un animal littéraire »، in Catherine Halpern (dir.)، dossier « La littérature، fenêtre sur le monde »، Sciences Humaines، n° ۲۱۸، août-sept. ۲۰۱۰.
(۶) Voir Jean-François Dortier، L» Homme. Cet étrange animal، éd. Sciences Humaines، ۲۰۰۴.
(۷) Paul Harris، L» Imagination chez l» enfant، Retz، ۲۰۰۷.
(۸) René Baldy، Dessine-moi un bonhomme. Dessins d» enfants et développement cognitif، In Press، rééd. ۲۰۰۸.
(۹) Voir Frans de Waal، L» Âge de l» empathie، éd. Les liens qui libèrent، ۲۰۱۰، et collectif، « D» où vient la morale »، Sciences Humaines، n° ۱۸۷، novembre ۲۰۱۰.
(۱۰) Felix Warneken et Michael Tomasello، « Helping and cooperation at ۱۴ month of age »، Infancy، n° ۱۱، ۲۰۰۷.
Voir aussi F. Warneken et M. Tomasello، « Altruistic helping in human infants and young chimpanze »، Science، n° ۳۱۱، mars ۲۰۰۶.
متن کامل مقاله در وبگاه مترجمان پیشرو: http: //pishrotranslation. ir/post/۳۰۷