bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۱۸۱۵۱

گفت‌وگوی منتشرنشده با مرحوم مرتضی احمدی

مرتضی احمدی را کسی نیست که نشناسد یا حداقل خاطرات نوستالژیک از او به یاد نداشته باشد؛ کسی که برای بچه‌محل‌های تهرانی‌اش داستان‌های زیادی از تهران و حال‌وهوای گذشته آن گفته است. او متولد ١٠آبان سال ١٣٠٣ در جنوب تهران است. می‌گفت: «در کوچه دلبخواه (نجم‌آبادی) زندگی می‌کردم و همه فامیل هم در آن کوچه بودند. من همان‌جا درس خواندم و بزرگ شدم. بعد هم در همین محل ازدواج کردم و همسرم نیز در یکی از بیمارستان‌های آنجا فوت کرد. حالا هم که در پاسداران در یک آپارتمان زندانی شده‌ام!»

تاریخ انتشار: ۱۰:۴۱ - ۰۶ دی ۱۳۹۳
مرتضی احمدی را کسی نیست که نشناسد یا حداقل خاطرات نوستالژیک از او به یاد نداشته باشد؛ کسی که برای بچه‌محل‌های تهرانی‌اش داستان‌های زیادی از تهران و حال‌وهوای گذشته آن گفته است. او متولد ١٠آبان سال ١٣٠٣ در جنوب تهران است. می‌گفت: «در کوچه دلبخواه (نجم‌آبادی) زندگی می‌کردم و همه فامیل هم در آن کوچه بودند. من همان‌جا درس خواندم و بزرگ شدم. بعد هم در همین محل ازدواج کردم و همسرم نیز در یکی از بیمارستان‌های آنجا فوت کرد. حالا هم که در پاسداران در یک آپارتمان زندانی شده‌ام!»
 
به گزارش شرق، یکی از روزهای سرد آذرماه سال ١٣٨٧ بود که قرار مصاحبه گذاشته شد. عمو مرتضی همیشگی نبود و نیامده از وضعیت هوای بدی که ریه‌هایش را به زحمت انداخته بود، حرف زد و کمی که جلوتر رفت به یاد زمان‌هایی افتاد که میل و کباده بلند می‌کرد و مرام و معرفت زورخانه می‌آموخت. می‌گفت: «تا همین یک‌سال‌و‌نیم پیش، در تمام دوران زندگی‌ام، وقتی که یک‌کم دچار خودخواهی می‌شدم راه می‌افتادم می‌رفتم زورخانه چندتا میل می‌زدم. این مربوط به موقعی است که شهرت به‌هم زده بودم. آن‌وقت‌ها با میل حرف هم می‌زدم. بهش می‌گفتم: «تو نگذار من اسیر خودخواهی شوم.» این میل در تمام سفرها با من بود تا اینکه یک‌سال‌ونیم پیش، وقتی دیدم که پیر شده‌ام، رفتم آمریکا پیش پسرم و به او گفتم: «پسرم این میل‌ها تنها یادگار پدرت است که آن را هم به تو می‌دهم.» حالا پسرم از آن میل نگهداری می‌کند. این میل حدودا از سال ١٣١٦ با من بود تا همین یک‌سال‌ونیم پیش.»
 
او برای ما از «شعبان بی‌مخ» گفت وقتی که در زورخانه رفت‌وآمد داشت و همچنین از آدم‌هایی که بی‌دلیل و بادلیل یا ورزش پهلوانی این مملکت را نابود کرده‌اند یا برای آبادانی آن کمر همت بسته‌اند. مرتضی احمدی آن روز دوساعتی ما را میهمان حرف‌ها و یاد و خاطراتش کرد و در آخر گفت: «هرچه بگویم کم گفته‌ام و بگذار باقیش باشد برای بعد» و هی تاکید می‌کرد؛ حرف‌هایم را زود چاپ کنید تا مردم بدانند این مرزوبوم چه مرام و مسلکی دارد و چه چیزها داشته‌ایم که الان نداریم. با تاکیدش که مواجهه شدم، به او قول دادم اگر مشکلی پیش نیاید، خیلی زود مصاحبه‌اش را چاپ کنم و متن گفت‌وگو را نیز برایش ارسال خواهم کرد، اما انگار دست سرنوشت اینگونه باید رقم می‌خورد که حرف‌های ماندگارش پس از او شنیده شوند. یادش گرامی.
 
 برای شروع رسمی این گفت‌وگو لطفا از سابقه و اصالت زورخانه‌ها در گذشته برایمان بگویید.
در گذشته زورخانه مترادف بود با جوانمردی. اگرچه پیشکسوت‌ها، پیرمردها و ریش‌سفیدهای محلات به دلیل حرمت و اعتبار زیاد خود گرداننده‌های اصلی زورخانه‌ها بودند اما به عقیده من زورخانه‌ها جایی برای جذب جوانان محسوب می‌شدند. جوانان ما در آن زمان به‌جای آنکه سر چهارراه بایستند و با پرسه‌های بی‌هدف عمر را تلف کنند یا وقت خودشان را با بدگفتن به کسی یا خدای‌نکرده با انحراف تلف کنند، خودشان را به زورخانه می‌رساندند. زورخانه‌ها جایی بود که جوانان ما را تربیت می‌کرد، خانه اخلاق بود، ‌جای بزرگواری بود محل جوانمردی بود به‌طور کلی و خلاصه زورخانه مکان انسان‌سازی بود. سابقا جوانی که به زورخانه می‌رفت خواسته یا ناخواسته تحت‌تاثیر آن قرار می‌گرفت. می‌دانید که در ورودی زورخانه کوچک است و هرکس که می‌خواهد وارد آن شود باید کمرش را خم کند. این اتفاق از سر اشتباه یا سهو به وجود نیامده، بلکه تعمدی در کار بوده است. کسی که برای نخستین‌بار پا به زورخانه می‌گذارد، همان ابتدا از همان دم در که خم می‌شود تا بعدها که تعظیم و تکریم را حرمت می‌گذارد، از خودخواهی، تکبر و غرور دور می‌شود و این به خودی‌خود حکم تربیت و انسان‌سازی را برای فرد پیدا می‌کند. جوانی که دستش به تخته شنا، به میل و به کف زورخانه برسد، مطمئن باشید دیگر دنبال کار خلاف نمی‌رود. زورخانه خودش یک مکتب است، مکتبی اساسی هم است چرا که انسان‌ها را تربیت می‌کند. ببینید وقتی جوانی وارد زورخانه می‌شود باید کنار بایستد تا پیشکسوت، میانداری کند و این یعنی احترام به بزرگ‌تر. خب، این جوان این فرهنگ را در منزل هم پیاده می‌کند. می‌داند که ارزش پدر و مادر چیست، وقتی که جوان می‌بیند ریش‌سفیدی میانداری زورخانه را دارد، می‌فهمد ریش‌سفید یعنی چه و چه قیمتی دارد. خلاصه کنم: زورخانه مکتبی انسان‌ساز است.
 
 آیا آن‌زمان رفتن به زورخانه تعریف خاصی داشت، یعنی از قاعده مشخصی پیروی می‌کرد؟
بله، زورخانه‌ها قاعده نانوشته‌ای هم داشتند. آن زمان نه از برق خبری بود و نه از آسفالت خیابان‌ها. نه رادیویی بود و نه تلویزیونی. خواسته یا ناخواسته تهران ساعت هشت یا هشت‌ونیم شب می‌خوابید و مردم قبل از نماز صبح بیدار می‌شدند، وضو می‌گرفتند و پس از خواندن نماز، سریع به زورخانه می‌رفتند. اصولا عقیده بر این بود کسی که به زورخانه می‌رفت، می‌بایست وضو می‌داشت. این رسم زورخانه‌ها بود و جوانان اینطور بار می‌آمدند. خود من نیز در همین مکتب بزرگ شدم. الان با آنکه ٨٤ سال دارم اگر کسی یک روز از من بزرگ‌تر باشد به آن احترام می‌گذارم و این برخاسته از تربیت آن موقع زورخانه است. از همین روی است که وقتی شنیدم شهرداری تهران مرمت و بازسازی زورخانه‌ها را آغاز کرده است، ذوق‌زده شدم و دارم لذت می‌برم.
 
جناب آقای‌احمدی، آن زمان چندزورخانه در تهران وجود داشت؟
دقیقا در ذهنم عددی نیست اما خیلی زیاد بود. فکر می‌کنم ٣٠ تا ٤٠زورخانه معروف در تهران وجود داشت. هرمحله‌ای برای خودش زورخانه جداگانه داشت. در شهرستان‌ها نیز همین‌طور بود؛ مثل قم، کاشان، اراک و خیلی جاهای دیگر که بسیار هم معروف بودند.
 
می‌گویند یکی از دلایلی که زورخانه‌ها در دوره پهلوی از رونق افتاد و به‌تدریج به فراموشی سپرده شد، بی‌توجهی این دولت به زورخانه‌ها بود. شما که آن دوره را درک کرده‌اید کمی درباره این مساله توضیح دهید. آیا عمدی در کار بوده است؟
فقط بی‌توجهی شده؛ البته این نکته را هم اضافه کنم که متاسفانه قبل از انقلاب، در دوره‌ای افرادی نالایق که مورد اعتماد مردم هم نبودند، آمدند و اعتبار زوررخانه‌ها را خراب کردند. یادم هست شعبان بی‌مخ هر چقدر برنامه می‌گذاشت و مرا دعوت می‌کرد، به دلیل همین مسایل، هیچ‌وقت در مراسم و برنامه‌های او شرکت نمی‌کردم. ببینید مثلا در حال حاضر کسی مثل آقای‌ناطق‌نوری دارد در مورد ورزش زورخانه‌ای تلاش می‌کند. سوال من این است که ایشان شغلشان چیست؟ مگر نه اینکه فقط یک روحانی است اما چون عاشق ورزش زورخانه ای است، برای این ورزش هم تلاش می‌کند. در آن دوران اصلا شخصیت ترازاولی که ورزشکار باشد در کشور نداشتیم. یادم هست در باشگاه فوتبال راه‌آهن که خودم موسس و پایه‌گذار آن بودم،  
 
«آقامدد»نامی بعد از من سرمربی تیم فوتبال راه‌آهن شد. سرممیز ادارات بودم که دیدم یک روز «آقامدد» رفیق من آمد پیشم، دیدم اشک توی چشمش حلقه زده. از او سوال کردم چی شده؟ گفت: این نامه را بخوان. در نامه او تقاضا کرده بود ٢٠عدد توپ فوتبال برای باشگاه به او بدهند که رییس کل راه‌آهن نوشته بود یک‌عدد توپ کافی است. نزد رییس کل راه‌آهن رفتم و گفتم که آقا، تیم فوتبال راه‌آهن ١٢٠ دانش‌آموز دارد چطور با یک توپ، آن بچه‌ها را می‌توان تربیت کرد؟ می‌دانید رییس کل راه‌آهن به من چه گفت؟ گفت: ببینید آقای احمدی، یکی هم کافی است. من اهل ورزش نیستم.
 
زورخانه‌ها زمانی به آن روز افتاد که کسی در راس مملکت که اهل ورزش باشد، نبود. چه وزرا، چه وکلا، هیچ‌کدام اهل ورزش نبودند، همه با ورزش بیگانه بودند. خیلی‌ها هم معتاد به مواد مخدر بودند. خب اینها باعث بی‌توجهی به ورزش می‌شود. نه‌تنها ورزش بلکه در آن دوره به هنر این مملکت هم بی‌توجهی می‌شد. در نتیجه اگر بخواهم حرفم را خلاصه کنم، باید بگویم عامل اصلی ازرونق‌افتادن زورخانه‌ها بی‌توجهی به این ورزش بوده است.
 
در حال‌حاضر؛ چه راهکاری برای بهبود وضعیت ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای پیشنهاد می‌کنید؟
برای بهترشدن این وضعیت، چند پیشنهاد دارم: نخستین و بهترین پیشنهادم این است که در عرصه ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای یک موضوع در کشور ما کمرنگ شده است، بنابراین بی‌توجهی به آن، مایه افسوس‌خوردن است و در ٤٠، ٥٠سال اخیر هم به آن کم‌لطفی شده. این موضوع کشتی پهلوانی است. در گذشته ما همیشه پهلوان پایتخت داشتیم و بازوبند پهلوانی را شخصیت اول مملکت به بازوی پهلوان پایتخت می‌بست. باید پهلوان پایتخت دوباره انتخاب شود. یادمان باشد که در ورزش باستانی کشورمان قبلا حریری‌ها، زندی‌ها و وفادارها داشتیم یا خیلی‌های دیگر که همه آنها پهلوان بودند و بازوبند پهلوانی گرفته‌اند. چرا ٥٠ سال است به این مساله کم‌لطفی می‌شود؟
 
می‌خواهم به عنوان پیشنهاد دوم به آقای قالیباف، شهردار تهران یا دیگر متولیان، پیشنهاد کنم که فدراسیونی قدرتمند برای ورزش‌های باستانی درست کنند که بودجه کافی داشته باشد. به عنوان پیشنهادهای بعدی به نظرم می‌رسد که مسوولان می‌توانند برای ورزش زورخانه‌ای مسابقه بگذارند و جایزه‌های خوب هم تعیین کنند تا جوانان به ورزش تشویق شوند. چرا نباید ورزشکار باستانی ما تامین باشد؟ ما باید از نظر زندگی، تامین‌شان کنیم. اگر این اتفاقات در ورزش ما بیفتد شاهد چه کارهای بزرگی که خواهیم بود و چه استعدادهایی که شکوفا خواهند شد؛ از طرفی هم ایجاد اشتغال می‌شود. باید همه زورخانه‌های این کشور دوباره احیا شود. همچنین از این نظر باید به استان‌ها رسیدگی شود. باید فرهنگ زورخانه‌ای احیا شود. زورخانه یک مکتب است. در زورخانه‌ها فقط ورزش نداریم، بلکه کارهای نمایشی ورزشی نیز در آنجا انجام می‌شود. ببینید با میل‌های کوچک چه ورزش‌هایی می‌شود انجام داد. چرخی که در زورخانه می‌زنند ببینید چقدر قشنگ است. چرا ما با داشتن این نوع ورزش‌ها دنبال ورزش باله می‌رویم. نمی‌گویم دنبال باله نرویم اما این ورزش‌ها را در زورخانه داریم. حتی بهتر از این نوع ورزش‌ها را داریم. آیا هیچ‌وقت این سوال که اصلا چرا زورخانه به وجود آمده، مطرح شده است؟ مگر نه اینکه برای ساختن نسل‌ها به وجود آمد تا آنها را تربیت کند. همین جشن گلریزان را ببینید که الان محو شده است، ‌این جشن برای کمک به کسانی بود که گرفتار بودند و نمی‌توانستند زندگی خود را بگذرانند و از کارافتاده بودند. در این جشن مردم هم با عشق و علاقه در لنگی که وسط زورخانه پهن شده بود به افراد نیازمند کمک می‌کردند و این‌طوری پول جمع می‌شد، بدون آنکه فرد گرفتار بداند، به او می‌رساندند. اینها همه نتیجه حضور در زورخانه‌هاست. در ورزش زورخانه‌ای مسایل مادی اصلا جایگاهی ندارد و کسی ورزش را فدای پول نمی‌کند. این روزها در برخی ورزش‌های ما دقت کنید. ببینید هر کجا پول باشد همه آنجا هستند. در ورزش زورخانه‌ای این چیزها منع شده است و اصلا بد است چراکه دور از جوانمردی و اخلاق است.
 
چه حسی هنگام دیدن ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای به شما دست می‌دهد؟ با دیدن فیلم بازسازی زورخانه‌ها چه حسی پیدا کردید؟
حس زیبایی بود. اولش در دلم فاتحه‌ای برای مرشد جعفر شیرخدای بزرگ خواندم. شیرخدای بزرگ، برادر عباس شیرخدا بود. آن زمان در ورزش زورخانه‌ای، مرشد جعفر برای همه سنت ورزش زورخانه‌ای بود. با آن استادی و صدای بم که همه را جذب می‌کرد. این استاد، شاگردان زیادی را تربیت کرد که خود من نیز یکی از آنها بودم. فیلم را که نگاه می‌کردم اول به یاد او افتادم. چون همیشه به یادش هستم. بعد وقتی دیدم که زورخانه‌هایی که از بین رفته و ویران شده مرمت شده‌اند، ذوق کردم. چندی پیش رفتم به خانی‌آباد. از فرصت استفاده کردم و به زورخانه کردان سری زدم. متاسفانه این زورخانه آنقدر غریب و در غبار نشسته و مظلوم بود که خودم غصه‌ام گرفت. وقتی در فیلم دیدم که همان زورخانه بازسازی شده، لذت بردم. همان زورخانه‌ای که نمی‌شد در آن پا گذاشت حالا مرتب و تمیز بازسازی شده است. واقعا این را از ته دل می‌گویم؛ من از این اتفاق ذوق کردم. دست کسانی که اینها را مرمت کرده‌اند درد نکند. به عقیده من لازم است زورخانه‌های جدید ساخته شود تا اگر کسی از خارج آمد و خواست به زورخانه برود یکی دو زورخانه خوب در این تهران با این عظمت باشد که بتواند فرهنگ ایرانی را معرفی کند. به نظر من باید شرایطی فراهم شود تا در هر محله‌ای یک زورخانه بزرگ، زیبا و قشنگ ایجاد شود که اگر کسی خواست به آنجا مراجعه کند، بتواند به راحتی برود و ببیند. این مسایل خیلی به آبرو و حیثیت ما در ورزش کمک می‌کند.
 
با توجه به جمعیت ١٢میلیونی تهران، فکر می‌کنید چند زورخانه دیگر باید احداث شود؟
فکر می‌کنم تهران فعلی علاوه بر زورخانه‌هایی که دارد ٥٠ تا ٦٠زورخانه دیگر نیز نیاز داشته باشد.
 
درحال‌حاضر به زورخانه‌ها سر می‌زنید؟
متاسفانه در وضعیت و سنی هستم که نمی‌توانم. به‌خصوص با مشکل تنفسی که دارم کم راه می‌روم، چه رسد به اینکه بخواهم میل زورخانه هم بزنم.
 
برای تماشاکردن هم نمی‌روید؟
اگر دعوتم کنند؛ چرا نروم؟ با سر می‌روم.
 
اطراف محل زندگی‌تان زورخانه‌ای هست که بخواهید به آنجا بروید؟
نه، متاسفانه در اطراف محل زندگی‌ام در محله پاسداران زورخانه‌ای نیست. تقریبا در شمال تهران که بعد از تهران قدیم شکل گرفت، فکر نمی‌کنم زورخانه‌ای داشته باشیم. البته؛ شمیران چرا دارد. ولی دروس و شهید عراقی و... زورخانه ندارند. در زمان قدیم اصولا تهران تا چهارراه حسن‌آباد و مابقی بیابان بود.
 
 قدیمی‌ترین زورخانه‌ای که در تهران می‌شناسید، کجاست؟
به عقیده‌ام قدیمی‌ترین زورخانه، زورخانه کردان است که اول خانی‌آباد قرار دارد. البته؛ زورخانه زیاد داشتیم که الان حافظه‌ام یاری نمی‌کند از آنها نام ببرم.
 
خود شما به کدام زورخانه می‌رفتید؟
به زورخانه کردان می‌رفتم. همان‌جا که محل زندگی‌ام بود.
 
خاطره‌ای از زورخانه رفتن خودتان دارید تا برایمان بگویید؟
حضور در زورخانه به خودی خود خاطره است. در آغاز جوانی شخصی دوست پدرم بود که اهل زورخانه و مرد بسیار بزرگی بود. چون آن موقع خیلی به ورزش علاقه داشتم پدرم من را دست آقا میرزا حسن، همان دوست پدرم سپرد و به او گفت که فلانی، پسرم را هم با خودت به زورخانه ببر. آن زمان در زورخانه‌ها فقط یک لنگ می‌بستند و شلوار فقط برای کشتی‌گیران سطح بالا بود. لنگ را دور کمر بستم و وقتی خواستم به زورخانه بروم آن موقع چیزی از قانون زورخانه نمی‌دانستم. حاج‌حسن‌خان من را نگه داشت. از من پرسید می‌دانی این زورخانه برای کیست؟ گفتم نه. گفت: این زورخانه متعلق به مرتضی علی (ع) است. اگر می‌توانی تا آخر عمرت جوانمرد باشی برو داخل ولی اگر نمی‌توانی جوانمرد بمانی برو بیرون و دیگر زورخانه نیا. گفتم: می‌توانم. گفت: پس برو داخل گود. وقتی رفتم، دیدم مرشد در حال ضرب زدن است ولی کسی ورزش نمی‌کند. این موضوع برایم سوال شد. متوجه هم نبودم که دارند به من نگاه می‌کنند. دیدم حاج میرزا حسن با دیدن گنگی من دوید طرف من و گفت: «برو وسط گود چرخی بزن و دوباره بیا اینجا سر جای خودت بایست.» من هم که نمی‌توانستم این کار را بکنم، آخر من که کسی نبودم. خیلی‌ها بزرگ‌تر از من در آنجا بودند. من بچه که کسی نبودم.
 
چندسالتان بود؟
هنوز ١٦سالم نشده بود. بالاخره حاج حسن اصرار کرد که «بچه برو وسط دیگر». من هم رفتم وسط گود، دوری زدم و دوباره آمدم سر جای خودم. ناگهان همه چیز شروع شد و میاندار آمد وسط گود. بعدها فهمیدم اگر کسی از سادات در جمع باشد اول باید آن سید برود وسط، بعد میاندار کار خودش را می‌تواند شروع کند. چون عقیده داشتند که شروع کار باید با سادات باشد؛ چرا که سید فرزند سیدالشهداست و حرمت دارد. این برای من یک درس بود. این اتفاق باعث شد که بفهمم اینجا سرزمین عشق است، سرزمین خداست، سرزمین علی(ع) است.
 
حرف آخر؟
 دست همه آنها که به ورزش پهلوانی در این کشور بها می‌دهند، درد نکند به خصوص که برای سر و سامان دادن به زورخانه‌ها قدم اول را برداشته‌اند. امیدوارم همه کسانی که در این راه تلاش کرده‌اند قدمشان در راه خانه خدا و همیشه به خیر باشد که چنین کاری کرده‌اند.