bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۳۱۶۱۷

«کاپشنم» را کجا گذاشته‌ام؟!

تاریخ انتشار: ۱۳:۴۶ - ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ از وقتی به یاد دارم «سرمایی» بوده‌ام! و البته اگر بخواهم حق مطلب را بخوبی ادا کنم باید اذعان نمایم که بیش از «سرمایی» بودن «یخمایی!» تشریف دارم زیرا در هنگام سردی و برودت هوا که «سرمایی‌ها» سردشان می‌شود، من براستی یخ زده و قندیل می‌بندم!

روی همین اصل است که دوست و آشنا و غریبه و بیگانه مرا جز در میان «کاپشن» مشاهده نمی‌کنند؛ حالا خواه می‌خواهد فصل، زمستان باشد و سوزی «گدا کش» داشته باشد و خواه تابستان که در چله‌اش براستی از آسمان آتش می‌بارد!

البته از حق نباید گذشت که به عقیده من «کاپشن» تنها وسیله‌ای نیست که آدم را گرم می‌کند بلکه به عنوان مثال جیب بغل «کاپشن» بسیار بهتر از جیب عقب شلوار حافظ منافع آدم است و کارت عابر بانک و کارت مترو و پول خردهای آدمی را از گزند دزدان و سارقان محفوظ می‌دارد!

با این اوصاف مشخص است که بهترین فصل زندگی من زمستان است که در آن کاملا معمولی و عادی به نظر می‌رسم زیرا در فصل تابستان در اثر نگاه‌های شماتت بار و ملامت آمیز آن‌هایی که آستین کوتاه پوشیده‌اند حسابی جوش می‌آورم!، به ویژه اینکه از نگاه‌شان بخوبی می‌خوانم که وجود و وفور؟! من و امثال من که نمی‌دانیم در چه فصلی باید چه بپوشیم است که باعث می‌شود هوا آنقدر که آن‌ها دلشان می‌خواهد خنک نشود!

جالب است که همه این اتفاقات در حالی برای من می‌افتد که تا آنجا که در توان دارم سعی می‌کنم با «یخمایی» بودنم موجبات آزار و اذیت ساکنین خانه و همکاران خود را فراهم نیاورم! به همین خاطر هم هست که در عالم همکاری نه از کسی می‌خواهم که کولر را روشن کند؛که معلوم است چرا؛ و نه از شخصی خواهش می‌کنم که کلگی شوفاژ؛فکر می‌کنم اسمش همین باشد چون قدر مسلم دستگیره و دکمه و سرپیچ که نمی‌شود بهش گفت!؛ را بپیچاند!

شاید همین ویژگی‌هاست که موجب شده همکاران دوستم داشته باشند و ازم پیش بقیه تعریف کنند که عینهو کرگدن نه سرما حالیم می‌شود و نه گرما!

باری، چون مثل همه معمولی نبودن برایم سخت بود –الان هم هست! -تصمیم گرفتم که روزی از روز‌ها برای یک بار هم شده مرد و مردانه به مقابله با گرما!؟ برخواسته و در یکی از روزهای گرم تابستان بدون بر تن کردن «کاپشن» از منزل خارج شوم! غافل از آنکه بی‌خود و بی‌جهت نگفته‌اند که ترک عادت موجب مرض است! چون براستی بخاطر اینکه به قول عوام لخت! بیرون رفته بودم حسابی مریض شده و به علت عدم رعایت مراقبت‌های اولیه مجبور شدم مراقبت‌های ثانویه را کاملا جدی بگیرم!

دوران بیماری فرصت خوبی را در اختیار آدم‌ها می‌گذارد که از اخبار بی‌خبر نمانند! این بود که در این دوران موفق به پیگیری اخبار دوست و آشنایی و خانوادگی و فامیلی هم شدم و پی بردم که در حالی که بعضی‌ها جدا عقیده دارند که چون مدام بدن خود را بی‌خود و بی‌جهت گرم نگه داشته‌ام، تاب تحمل گرمای کوچکی را هم نداشته‌ام، برخی‌ها در مقام دلسوزی پشت سرم گفته‌اند که می‌مردم اگر مثل همیشه خوب لباس می‌پوشیدم!

چند روزی است که با گذراندن دوران نقاهت حال جسمیم رو براه شده است! هر چند به شدت نگران حال روحیم هستم زیرا مدام در این اندیشه‌ام که منی که حق ندارم درباره «کاپشن» پوشیدن یا نپوشیدنم تصمیم بگیرم، براستی در مورد چه چیز یا چه چیزهایی حق دارم تصمیم یا تصمیماتی اتخاذ فرمایم!

در ضمن در این اوضاع و احوال یادم رفته که «کاپشنم» را کجا گذاشته‌ام؟! و مدام خدا خدا می‌کنم که کسی آن را در مقام دلسوزی دور نینداخته باشد!