bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۳۴۷۸۴

«آن ور آب» چه خبر؟!

تاریخ انتشار: ۱۴:۱۶ - ۰۵ خرداد ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ سال‌ها بود که او را ندیده بودم اما این باعث نشده بود که از اوضاع و احوالش هم بی‌خبر باشم! به همین دلیل هم می‌دانستم که پزشکی متخصص شده که انصافا حاذق و در کارش حسابی وارد است و هم آگاه بودم که در یکی از شهر‌ها و یا به قول خودش روستاهای اطراف پاریس زندگی آرامی را سپری می‌کند!

علاوه بر این‌ها مطلع بودم که همسری فرانسوی دارد که فارسی را بسیار بهتر از ایرانی‌هایی که تنها چند باری گذارشان به پاریس افتاده حرف می‌زند و فرزندانی دارد که یک پا ایرانی-فرانسوی به تمام معنا بار آمده‌اند!

با همه این‌ها بد ندیدم که در باره نادانسته‌هایم هم اطلاعاتی کسب کنم! اما پاسخ «خب فرشید جان چه خبر؟!»، با جوابی که انتظار شنیدنش را داشتم تومنی صنار توفیر داشت!

«خوبم! یک بوقلمون دارم! دو تا مرغ عشق! و یک مزرعه و باغچه کوچک که در آن‌ها هر گل و گیاهی که دلم می‌خواسته، کاشته‌ام!»

با خنده او را مخاطب قرار داده و گفتم: «تو که فقط یک بوقلمون و دو تا مرغ عشق و چند تا گل و گیاه می‌خواستی، لازم نبود تا پاریس بروی! زیرا این‌ها را می‌توانستی در اطراف و اکناف همین تهران خودمان هم گیر بیاوری!»

جوابی نداد اما خودم بهتر از هر کسی می‌دانستم که به قول یکی از اساتید گرامی چرت و پلا می‌گویم! زیرا بخوبی آگاه بودم که اگر او در سرزمینی زندگی می‌کند که تصمیمات مهم زناشویی یا دو نفری و یا تک نفری و متعاقب «هر جور خودت صلاح می‌دانی!» گرفته می‌شود، انتخابات غیر مهم ما ایرانی‌ها هم تنها می‌بایست پس از کسب اجازه از پدر و مادر و خواهران و برادران و بستگان درجه یک نیمه پیدا شده‌مان اتخاذ گردد! زیرا هم می‌بایست نامبردگان را مطمئن سازیم که عمل ما آبروی آن‌ها را نخواهد برد و هم می‌شاید که کاری نکنیم که برای آن‌ها گران تمام شود!

علاوه بر این ما ایرانی‌ها قبل از هر تصمیمی، می‌باید تجارب گرانبهای تاکسی نشینان و اتوبوس نشینانی را دشت کنیم که اتفاقی و متعاقب یک مکالمه همراهی، مطلع می‌شوند که ما می‌خواهیم چه تصمیمی اتخاذ نماییم!

به همه این‌ها باید اضافه کنیم که محل کار بیشتر ما‌ها تبدیل به نظر‌گاه‌هایی شده که در آن‌ها مدیریت و کارکنان مدام مترصد فرصتی هستند که مانع از تصمیم گیری غلط و نابخردانه ما شده و جلوی این را بگیرند که کوس رسوایی ناهمرنگی ما با ایرانی جماعت را حتی در و همسایه به صدا در بیاورند!

گذشته از این‌ها باید پذیرفت که در جامعه‌ای که ما در آن به سر می‌بریم، هم قباحت دارد که پزشک متخصص، بوقلمون نگه دارد و هم خجالت دارد که او در اوقات فراغت، با مرغ عشق‌هایش، حال کند! اینکه وی در حالی دیده شود که پاچه‌های شلوار را بالا زده و دارد راه آب باز می‌کند تا گل‌ها و گیاهانش تشنه و بی‌آب نمانند که مسلما جای خود دارد!

شاید کسی نداند! اما بسیار احتمال دارد یکی از دلایلی که باعث شده سن سکته و سنکوب در جوانان ایرانی تا این اندازه بالا باشد، تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش غلط ما باشد که بهمان آموخته به هزینه دلخوری‌های خودمان، داخوشی‌های دیگران را توشه راه‌شان کنیم! و در این راه چندان برایمان مهم نباشد که به پاس قربانی کردن آرزوهای کوچکمان به پای آرزوهای بزرگ دیگران، دست آخر و در ‌‌نهایت و وقتی که دیگر برای تغییر روش و منش زندگیمان حسابی دیر شده، دشتی و عایدیی جز آنطور که ازمان انتظار می‌رفته بار نیامده‌ایم و یا آنجور که در باره‌مان فکر می‌شده بار نیاورده‌ایم!، نخواهیم داشت!