پورناظريها و گروه شمس، چهارشنبه و پنجشنبه هفته گذشته در تالار وحدت تهران با كنسرت «از دوار چرخ» روي صحنه رفتند؛ كنسرتي شامل تكنوازي كيخسرو پورناظري، همنوازي او با دو پسرش، تهمورس و سهراب و گروهنوازي كه در آن قطعاتي اجرا شد كه كيخسرو پورناظري آنها را سالها پيش ساخته بود.
كنسرت گروه شمس كه بعد از سه سال در ايران اجرا ميشد، بهانهاي شد براي گفتوگو با كيخسرو پورناظري، آهنگساز و سرپرست اين گروه كه آن را در ادامه ميخوانيد.
از اجراي اخير گروه شمس شروع كنيم. دليل اين وقفه سه ساله چه بود؟ اين وقفه خودخواسته بود يا شرايط ديگري باعث شد اين گروه در طول اين سالها كنسرتي در ايران نداشته باشد؟
دليل اصلي اين وقفه و فاصله، نبودن بچهها در ايران بود. آنها كارهاي مختلف و كنسرتهايي داشتند، يا در سفر بودند و ما اصلا زماني نداشتيم براي اينكه بنشينيم و با هم در مورد كار صحبت كنيم. اين مهمترين دليل اين تاخير بود. در اين فاصله من مثل سابق آهنگ ميساختم يا تمرين داشتم. اين برنامهها سر جاي خودشان بودند و هنوز هم هستند. شايد اگر بچهها بتوانند منسجمتر در ايران بمانند در آينده اجراهاي بيشتري داشته باشيم. در حقيقت اين نخستين برنامهاي بود كه بعد از اين چند سال توانستيم ترتيب دهيم.
برنامهريزي براي اجراي اين كنسرت چقدر طول كشيد؟
بيشتر اجرا تكنوازي بود. در گروهنوازيها هم تمام قطعات به غير از يك قطعه قبلا ساخته و اجرا شده بود. با اين حساب براي برنامهريزي و فراهم كردن قطعات زمان چنداني نياز نبود.
به نظر ميرسد در طول اين سالها اجرا با گروه شمس و زنده نگه داشتن نام آن براي شما در اولويت بوده است. فكر ميكنم ترجيح خود شما هم اجرا با گروه شمس است تا اجراهاي انفرادي يا برنامههاي ديگري كه ممكن است در همكاري با ديگران انجام شود؟
اگر قرار ما بر گروهنوازي يا كار اركستري باشد با همين گروه شمس برنامه ميگذاريم؛ غير از اينكه تكنوازي در برنامه اجراي ما باشد. البته موسيقي ما در طول اين سالها با اين گروه شناخته شده و تمام اجراهاي ما با اسم اين گروه بوده است. بنابراين سخت است بتوان اين برنامهها را از گروه تفكيك كرد و از كار با اين گروه فاصله گرفت.
منظور من بيشتر شكل فعاليتها و برنامهريزيهاي خودتان براي اجرا با اين گروه بود. به نظر ميرسد همواره در تلاش هستيد تا نام اين گروه را زنده نگه داريد؟
برنامه من اينطور است و بيشتر اجراهايم با گروه شمس است. اما وقتي بچهها هم فعاليتي داشته باشند باز اين فعاليت جزو گروه شمس محسوب ميشود. وقتهايي هم هست كه آنها خودشان جدا برنامهريزي و اجرا دارند و ديگر از اسم اين گروه استفاده نميكنند.
در طول اين سالها همواره شاهد توجه شما به جوانها و استفاده از آنها در قالب برنامههاي گروه شمس بودهايم. در كنسرت اخير هم اين جوانگرايي را شاهد بوديم و چند نوازنده به گروه اضافه شدند. اين مساله را در اجراهاي قديمي شما هم شاهد بوديم و ميبينيم كه بر فرض با خوانندهها و نوازندههايي كار كردهايد كه در آن زمان شناختهشده نبودند و بعدها چهره معروفي شدند. به نظر ميرسد در اين مورد اهل ريسك باشيد. معمولا اساتيد ديگر اين ريسك را نميكنند تا تجربه جديدي داشته باشند يا با آدم جديدي كار كنند...
زماني كه من شروع به فعاليت كردم، كار اصلي من غير از سرپرستي گروه، آهنگسازي بود. يك آهنگساز براي اجراي آهنگي كه ميسازد آن را به كسي ميسپارد كه توانايي اجرايش را داشته باشد. در گروه ما هم همينطور است و آهنگي كه ميسازيم توسط همين گروه اجرا ميشود. وقتي گروه از عهده اجرا برآيد ديگر جواني و پيري نوازندههاي آن مطرح نيست. اين اتفاق افتاده است. مضافا بر اينكه گروه «شمس» سالهاي زيادي است كه تشكيل شده و بيشتر از سيوپنج سال سابقه دارد. كاملا طبيعي است كه گروه اعضاي جديدي بگيرد و از جوانان استفاده كند و در ادامه هم همين كار را خواهد كرد.
اين جوانهايي كه با ما كار ميكنند همه دستپروردهها و شاگردهاي من، سهراب و تهمورس بوده و هستند. اينها با شيوه و سبك و حس و حال نوازندگي ما، نوازندگي را شروع كردند و خب، طبيعي است كه ما براي همنوازي از كساني كه به اين شيوه آشنا هستند، استفاده كنيم. اين موضوع در حقيقت براي ما هيچ ريسكي ندارد. جواني كه استعداد و توانايي دارد و براي تمرين وقت ميگذارد، يا اينكه در كارش جدي است و به همين دليل رشد ميكند و به پختگي ميرسد خيلي خوب ميتواند هر آهنگي را كه به او بدهند اجرا كند.
اينطور به نظر ميرسد اجراي يك برنامه خوب در طول اين سالها براي شما مهمتر باشد تا بر فرض عوامل جانبي مثل استقبال مخاطب يا مسائل ديگر. شما براي كنسرت «از دوار چرخ» تبليغات چنداني نكرديد هر چند اين كنسرت با استقبال هم مواجه شد.
من هميشه به اين فكر كردم كه كار خوب ارايه كنم و فكر ميكنم كه تا الان هم در اين مورد ناموفق نبودم. الان هم همين فكر را ميكنم. اگر يك آهنگي به دلم ننشيند يا مثلا خودم صددرصد تاييدش نكنم به اجرا نميگذارمش.
قطعات اجرا شده در اين اجرا در اصلشان هم بدون خواننده بودند يا براي اين كنسرت تصميم گرفتيد آنها را بدون خواننده بخوانيد.
اين قطعات بدون خواننده هستند اما بدون كلام نيستند و همانطور كه ديديد خودم هم برخي جاها خواندم.
يعني شكل بداهه داشت؟
ديگر نميشود به آن گفت ١٠٠درصد بداهه. چندتا شعر از قبل انتخاب شده بود و آنها را خواندم يا از شعرهاي گذشته تعدادي را انتخاب كرده بوديم و همخواني كرديم. اين قطعات كلام دارند اما خواننده مشخصي كه برفرض مطرح هم باشد از اول هم در برنامه ما نبود.
اين انتخاب دليل خاصي داشت؟
نه اين هم يكجور اجراست و نيازي به خواننده نداشتيم. چون تمركز بر موسيقى بىكلام بود.
بخشي از اين سوالم به خاطر تصور رايجي بود كه در مورد خوانندهمحور بودن كنسرتهاي موسيقي مطرح ميشود. اين طور گفته ميشود كه اين خوانندهها اگر مطرح هم باشند، باعث ميشوند مخاطب بيشتري به سالن بيايد.
اين هم يك نوع اجراست و خود ما ميخوانيم. اين خوانندهمحوري كه شما به آن اشاره ميكنيد يك موضوع جهاني است و تمام موسيقيهاي جهان خوانندهمحورند. حتي اگر اجراي با اركستر باشد باز هم فقط خواننده ميخواند و در نهايت همين خواننده مطرح ميشود. كلا موسيقي امروز جهان خواننده محور است. آن هم به اين خاطر است كه اثر صدا از ساز بيشتر است. اگر خوانندههاي موسيقي ايراني را درنظر بگيريم به اين دليل كه شعر ايراني هم ميخوانند اين تاثير بيشتر خواهد شد. به اين فكر كنيد كه صدا باشد در كنار شعر و لحن موسيقي و ميزان اثر كردن آن را بسنجيد. يك ساز اين قدرت را ندارد كه به اندازه يك خواننده اثر داشته باشد. به همين خاطر خواننده مطرح است و او همهچيز را تحتالشعاع قرار ميدهد. اين توانايياي است كه صدا و شعر دارد و با توانايي ملودي، لحنها و ريتم تركيب ميشود. همه اينها را همان خواننده اجرا ميكند و اين ابعاد مختلف وقتي روي هم جمع ميشود، اثرش صدبرابر يك ساز ميشود.
با اين شرايط، كنسرت «از دوار چرخ» يك كنسرت كاملا خاص بود؛ استفاده از ساز تنبور و بدون خواننده معروف. مخاطب خاص هم كه به سالن آمد؟
ساز تنبور بود به همراه سازهاي كوبهاي. مخاطب در حقيقت خودش اين كنسرت را انتخاب كرده شايد اين مورد را آنها بايد نظر بدهند.
هنوز كه هنوز است خيليها اين موضوع را مطرح ميكنند كه ساز تنبور به تنهايي توانايي حضور در اركستر را ندارد يا در كنار سازهاي ديگر شايد چندان به كار نيايد. هر كدام از آنها دلايل مختلفي را براي اين نظر مطرح ميكنند. برفرض گفته ميشود موسيقي تنبور يك موسيقي خانقاهي و تقريبا فردي است و موسيقي گروهي نيست يا اينكه گوش مخاطب ايراني همچنان به شنيدن صداي اين ساز در يك كنسرت عادت نكرده است. آنها تنبور را يك ساز خلوت ميدانند كه در خلوت هم بايد نواخته و شنيده شود. خواستم نظر خود شما را در اين مورد بدانم. چه قابليتي در اين ساز ديديد كه تصميم گرفتيد از آن به اين شكل استفاده كنيد؟ سوال ديگر اينكه فكر ميكنيد اين شكل استفاده موفق بوده يا باز هم جاي كار دارد؟
ما زياد نيازي نميبينيم كه تنبور را اركسترال بكنيم. هميشه در اين مورد مساله اركستر مطرح ميشود. ولي خب ما حتي اين كار را هم كرديم و يكي دوتا از قطعههاي من را آقاي شهداد روحاني براي اركستر سمفونيك تنظيم كردند و ما آن را با اركستر فيلارمونيك اورنجكانتي امريكا اجرا كرديم. اين اجرايي بود كه خيلي مورد استقبال ايرانيها و خارجيها قرار گرفت. اگر قرار باشد تنبور را اركسترال كنيم لازم است كه اركستر در خدمت نغمات و آهنگهاي تنبور باشد. اين موضوع فقط به اين شكل جواب ميدهد، نه اينكه مثلا اركستر صدنفري باشند و يك ساز تنبور هم آن وسط باشد. در اين صورت صداي ساز حتي به گوش خو د نوازنده هم نميرسد.
فقط در اين صورت كه گفتم ميتوان از اين ساز در اركستر استفاده كرد و ما هم به همين شكل آن را استفاده ميكنيم. در حقيقت اين شكل استفاده، قابليتهاي نهفته تنبور را نشان ميدهد، آن هم وقتي اين همه ساز پشتيباني نغمه اين ساز را ميكنند. همه اين چيزها كه گفتم قابل اجراست، فقط در صورتي كه بگوييم موسيقي براي همان يك ساز است و براي آن ساخته ميشود. در حال حاضر در موسيقيهاي تلفيقي هم كه باب روز شده همين كار را ميكنند. مضافا بر اينكه ما هيچ محدوديتي در موسيقي تنبوري كه اجرا ميكنيم، نديديم و نميبينيم.
اگر موضوع بحث ريتم است، خب ريتمهايي كه همه سازها ميزنند تنبور هم ميتواند بزند. اين را هم بگويم ريتمهايي كه ما زديم شايد تا به حال هيچكس نزده باشد و همين ريتم هم توسط گروه شمس ابداع شده است. نغماتي هم كه ميتوانند حال و هواي تنبور را بيان بكنند هيچ محدوديتي ندارند. موسيقي تنبور، يك موسيقي خاص است كه با يك ساز خاص مطرح شده، از شهر كرمانشاه آمده و در تمام ايران وسعت پيدا كرده است. ساز تنبور در تمام كشورهايي كه موسيقي را حمايت ميكنند تقريبا شناخته شده است. اين خاصيت اين ساز است و اثرش آنقدر زياد است كه هر كس بشنود جذب اين ساز ميشود.
اين ساز از نظر شما چه ويژگيها يا مزيتهايي دارد كه قابل جايگزين نيست با يك ساز ديگر براي اركستر يا اجراي تكنوازي؟
اين هم يك موسيقي است و نه يك ساز خاص. ما تنبور را با يك فضا و فراگرد از پيش داشته در كارهايمان استفاده كرديم. موسيقي تنبور، خاص تنبور است و براي سهتار و تار نيست. اين يك موسيقي است كه وقتي ما آن را اجرا كرديم شنوندههاي بيشماري جذب آن شدند. بخش زيادي از اين مخاطبان جذب تاثير صداي تنبور و صدادهي و تمبر صدايش شدهاند. اين را به عنوان فردي ميگويم كه موسيقي سنتي هم كار كرده و با سازهاي ديگر آشناست و همه سازها را شنيده است. اما وقتي آدم صداي تنبور را ميشنود تاثيري ميگيرد كه شايد از سازهاي ديگر بيشتر است. حالا اينكه اين از خاصيت اين كاسه كوچك هست يا نه دلايل ديگري دارد بحث طولاني است. در هر صورت اين هم يك نوع موسيقي است كه شنونده زيادي پيدا كرده است.
گروه شمس در اجراهاي خود به سراغ همكاري با خوانندههاي مختلف رفته است، با توجه به اينكه اجراهاي گروه شما از دورهاي به بعد براساس ساز تنبور و ويژگيهايش بوده است، به نظر ميرسد در اين همكاريها اين ساز يك فرآيند شهري شدن را پشت سر گذاشته است و براي هماهنگ شدن با خواننده و فرهنگ امروز از بعضي از ظرايفش دست كشيده. خواننده هم بهواسطه اينكه تخصص اصلياش موسيقي دستگاهي است توانايي اجراي فرمهاي موسيقايي را كه در بستر ساز تنبور شكل ميگيرند، ندارد...
در كارهاي تنبوري كه ما انجام داديم و خواننده با گروه همكاري داشت شكل اين همكاري به گونهاي بود كه ما با خواننده تمرين ميكرديم و نوع خواندن در اين اجراها را بيشتر ما به خواننده تعليم ميداديم. آهنگي هم كه ميساختيم در اين جهت بود كه خواننده احساس و نظر آهنگساز را بيان بكند. تنها كاري كه در جهت حفظ كيفيت و سبك اين نوع موسيقي انجام داديم اين بود كه موسيقي كردي را به غير كردها نداديم كه بخوانند، مثلا تنبور كردي را فقط با آقاي ناظري كار كرديم و با آقاي قرباني چنين آثاري را توليد نكرديم.
آثاري كه براي آقاي قرباني ساختهايم هم بهگونهاي بود كه ايشان از عهده اجرايشان برآمدهاند. اگر منظور شما اين است كه ساختههاي من از آن فرم مقامي فاصله گرفته و شهري شده است خب من از همان ابتدا اين كار را كردهام و به سراغ آهنگسازي رفتم و آهنگسازي هم يعني كار نو ساختن وگرنه به آن آهنگ نميگويند. من بر اساس حس و حال ساز تنبور آهنگسازي كردهام و كاري به مقامهايي كه اجرا ميشود و وجود دارند نداشتهام، مگر از نظر حس و حال آهنگها، كه سعي كردهام آن حس و حال را در بعضي از كارهايم بگنجانم. در آثار من از تنبور تنها حال و هوا و پردهبندياش حفظ شده وگرنه بقيه آن چيزهاي نويي است.
وقتي شما تنبور را وارد موسيقي رسمي كرديد استقبال خوبي از اجراهاي گروهي آن شد و توانست جايش را بين مخاطبان باز كند. به نظر ميرسد شما تاكيد ويژهاي روي تركيب سازهايي داريد كه در گروه استفاده ميكنيد. اين موضوع در كنسرت اخير هم ديده ميشد...
تنبور خودش جاي خودش را باز كرد و با شنيده شدن صدايش توانست اقبال عمومي را هم جلب كند. من اين ساز را احيا نكردهام بلكه تنها آن را معرفي كردهام، من با اينكه ساز تنبور با سازهاي ديگر اجرا كند مخالفتي ندارم اما شايد روزي جواب بدهد و من بخواهم از چنين تركيبي استفاده كنم. اما هنوز نياز اين را نديدهام كهسازي ديگر تنبور را همراهي كند هر چند ممكن است نياز باشد سازي در زير صدا همراهي كند اما اين با تغيير رنگ و همراهي فرق ميكند...
اما فرزندان شما سعي ميكنند تا اين محدوديتها را در آثارشان بيازمايند، به عنوان مثال در كاري مثل «خداوندان اسرار» كه گرتهبرداري از همان مقامهاي تنبور است، ميبينيم كه در سازبندي حتي از سازهاي غيرايراني مثل بيس استفاده ميشود. شما با محدوديتهاي صوتي اين ساز چه ميكنيد؟
محدوديت صوتي تنبور بر اساس محدويت صداي خواننده است، اگر خواننده مرد با آن بخواند تقريبا آخرين پرده تنبور با آخرين نتي كه ميتواند اجرا كند، يكي است. من آن را محدوديت نميدانم، اين ساز چهار سيم دارد و دستهاي اندازه بقيه سازهاي سنتي اما صدايي كه توليد ميكند خاص است و به نظرم هيچ كمبودي ندارد، البته اين نظر من است. ميتوان براي بهتر شدن صدادهي اركستر بمتمبور اضافه كرد كه اين تجربه را هم ما و هم ديگران داشتهاند. محدوديتي براي آن نميبينم يا بهتر است بگويم محدود هست اما در اين محدوديت كسي كه بتواند هنر بيافريند اين ساز بهترين بازگوكننده هنرش است.
از نظر شما امروز موسيقي مقامي در چه جايگاهي به سر ميبرد و اوضاعش چگونه است؟
اگر منظور موسيقي مقامي تنبور است بايد بگويم هنوز هم جايگاه و محافل خودش را دارد، اين محافل هم جايي نيست مگر بين پيروان الحق و ديار يارستان كه از قديم بوده و در ادامه هم به همين شكل خواهد بود. تغييري نداشته و ندارد و از سويي موسيقياي كه ما با تنبور ارايه ميكنيم و ديگران نيز با توجه به خود ساز تنبور آثاري را بيرون ميدهند با آن موسيقي مقامي فرق ميكند. موسيقياي كه در آن منطقه رواج دارد و با ذكرها و كلام خودش است. چيزي هميشگي است و از بيننرفتني. همانطور كه ميدانيد تمام آن مقامها را آقاي مرادي ضبط و منتشر كرد كه نمونهاي از فرم اين نوع موسيقي است. مساله بعد ارايه تنبور در محافل عمومي است مثل كنسرتها يا آلبومهايي كه بيرون داده ميشود.
در اين آثار از مقامات هم استفاده ميشود و ابداعاتي نيز با آنها خلق ميشود. فردي مثل آقاي عالينژاد كمتر مقام اجرا كرده و اجراهايش بيشتر قطعاتي ساخته خودش بوده است. آقاي مرادي هم مقام اجرا كرده و هم از خودش چيزهايي را ارايه كرده است. وقتي گروهي، تنبور را ارايه ميدهد آزاد است كه هم موسيقي مقامي اجرا كند و هم آثاري را بسازد. ما هم ممكن است از نواهاي مقامي استفاده كنيم چون ديگر آن تابوي استفاده از مقامهاي تنبور در آثار نو شكسته شده است، در ابتدا من اين كار را نكردم چون خيليها نسبت به اين كار تعصب داشتند كه ما نبايد تنبور بزنيم چون اين ساز، مال آنهاست. ما هم جواب داديم كه اين ساز ١٠٠٠٠ سال سابقه دارد، ٨٠٠ سالش مال شماست اما بقيهاش متعلق به شما نيست ما از آن باقيماندهاش استفاده ميكنيم! در هر صورت حالا كه اين ساز مطرح شده بحث آن نيز مطرح ميشود و انتقاداتي را نيز در پي دارد و حتما موافقان و مخالفاني دارد. در اين موارد هركس بايد جوابگوي كار خودش باشد و ما هم جوابگوي كار خودمان هستيم.
و همچنان كسي هست كه مخالف اين شكل استفاده شما از تنبور باشد؟
ممكن است باشند. در منطقه ما آدمهايي هستند كه همچنان ممكن است روي اين ساز تعصب داشته باشند و با اين شكل استفاده از آن مخالف باشند. الان شايد خيلي كمتر باشند يا نباشند. اوايل خيليها بودند كه اين را دوست نداشتند. الان تنبور شده سهسيم و بعضيها هستند كه يك سيمش را قبول ندارند يا تنبور سيزدهپردهاي شده چهاردهپرده و همينها آن پرده چهاردهم را هم قبول ندارند. اما اينها ناشي از يك تعصب محدود است و ما هم كاري به اين چيزها نداريم و كار خودمان را انجام ميدهيم.
اردوهاي رامسر در سالهاي جواني شما بزرگان زيادي را در خود ديد. به صورتي كه شما، زندهيادمحمدرضا لطفي و برخي ديگر از اساتيد در همان اردوها براي نخستين بار ديده شديد. به نظر برخي از كارشناسان، اين برنامهها تنها موقعيتهاي اجرا براي نسل شما بود اما با اين وجود وقتي به گذشته نگاه ميكنيم، ميبينيم بزرگان موسيقي نسل قبل مثل افسانههايي هستند كه همواره از تواناييهاي هنريشان سخن گفته ميشود اما در نسل امروز ديگر خبري از آن استعدادها و اساتيد نيست، دليل چنين پديدهاي آيا فاصله زماني است كه اساتيد ديروز را در هالهاي افسانهاي قرار ميدهد يا اينكه اين امر حاصل متفاوت بودن شرايط است؟
در ١٠٠ سال گذشته شايد بتوانيد ١٠ تا ٢٠ نفر را نام ببريد كه به معناي واقعي كلمه هنرمندند، بنابراين توليد هنرمند به اين شكل نيست كه از ميان هر ١٠ نفري كه به سراغش بروند يكي از آنها هنرمند بشود، هنر كار همه كس نيست و هنرمندشدن هم از هر كسي بر نميآيد. اين حرفه شرايط خاص بيروني و دروني را ميطلبد و بايد جنوني در خود فرد باشد كه احساسات عجيب و غريبي را كه دارد، كشف كند و به سمت موسيقي و هنر برود. در گذشته مشكلات زيادي براي رفتن به سمت موسيقي وجود داشته است و به تدريج معضلات كمتر شده است. حالا وقتي اين مشكلات كمتر شده بايد فضا بازتر بشود و توليد هنرمند روند بهتري بگيرد.
البته به نوعي ممكن است ارتباط مستقيمي بين اين دو مساله وجود نداشته باشد بهطوري كه ميبينيم در همان دوران گذشته خود محدود بودن و بسته بودن فعاليتهاي هنري باعث ميشد كه شرايط سختي براي پيشرفت و رشد هنرمندان وجود داشته باشد اما از سمت ديگر خود اين سختيها همچون فيلتري عمل ميكرد كه هر كسي نميتوانست سراغ هنر برود. تنها افرادي ميتوانستند در آن عرصه فعاليت كنند كه تمام وجودشان سمت هنر باشد. آن دوران فعاليتهاي هنري واقعا محدود بود. مثلا من در آن زمان در كرمانشاه كار ميكردم و با شادروان ميرزاده دوست بوديم و تنها فعاليتي هم كه داشتيم مربوط به بخش دانشآموزي بود كه در آنجا جشنهاي فرهنگي را برگزار ميكرديم و در آن برنامهاي براي اجراي موسيقي ترتيب ميداديم وگرنه غير از آن زمينهاي براي فعاليتهاي هنري وجود نداشت تا زماني كه راديو در آنجا شروع به كار كرد. من با آقاي ميرزاده كه از هنرمندان راديو بود- و از همان جا هم معروف شد- چند كار انجام دادم.
دو ماه به راديو رفتم اما ادامه پيدا نكرد چون آنجا را دوست نداشتم، زماني كه ميخواستم كار هنري بكنم خيلي مايل نبودم چون فضا را نميپسنديدم، درسم را هم در رشتهاي ديگر خواندهام و متوجه شدم براي من مسير درستي نيست، بعد از آن دوره بود كه فعاليتهاي هنريام را به شكل جدي ادامه دادم. اردوي رامسر برنامهاي فرهنگي، تفريحي بود كه سالي يكبار تشكيل ميشد و از تمام شهرستانهاي ايران افرادي به آنجا ميآمدند، همه آنها مبتدي بودند اما هر سال چند استعداد خوب در ميان آنها پيدا ميشد، چند نفر از آنها را شما نام برديد، اما افراد ديگري را هم ميتوان به آن فهرست اضافه كرد. به خاطر دارم كه در آن زمان كه ما همه دانشآموز بوديم، آقاي كيايي آهنگ ميساخت، ما هيچ كدام چنين كاري را بلد نبوديم اما ايشان توانايي و فهمش را داشت.
اين آهنگ اينقدر خوب بود كه همه گروه با هم آن را اجرا كرديم. اتفاقا چند وقت پيش كه او را ديدم بخشي از آن ملودي را برايش زدم و ياد خاطرات كرديم. هنرمنداني بودند كه از همان برنامهها رشد كردند و ١٠ روز در آن اردوها و همايشها با هم معاشرت ميكردند اما بعد از آن ديگر خبري نبود، ما ميآمديم و زندگي معمول خودمان را داشتيم و هر وقت جشن و برنامهاي بود، بهانهاي داشتيم تا اجرايي هم داشته باشيم. هر چند ما در محافل خودمان هر شب ساز ميزديم اما اينها اجراهايي خصوصي و محفلي بود نه اجراهايي براي مردم و با حضور مخاطبان كه بتواند بازخوردي از كارمان باشد. جمع ما شامل همان آقاي ميرزاده و چند نفر ديگر بود كه مينشستيم با هم ساز ميزديم و روحيه و بار هنري ما بيشتر در همان محافل شكل گرفت.
در سالي كه به اردوي رامسر رفتيم آقاي ميرزاده در ساز ويولن اول شد، به همراه ايشان آقاي محمد ياحقي نيز مقام اول را به صورت مشترك كسب كردند كه ايشان فرزند همان استاد يا حقي معروفند. همچنين به خاطر دارم آقاي ميلاد كيايي در سنتور مقام آورد و من هم در تار اول شدم. در سالهاي بعد هم آقاي لطفي و بزرگان ديگري در آن جشنواره مقام آوردند...
اين اتفاقي است كه الان نميافتد. شرايط كنوني به گونهاي است كه به نظر ميرسد با توسعه موسيقي و آموزش و هجوم سيل علاقهمندان اين رشته به آموزشگاهها ما از لحاظ كمي رشد چشمگيري در افزايش هنرجو داشتهايم اما در اين افزايش، كيفيتي وجود ندارد و در مسير تربيت هنرمند، به يك سريدوزي رسيدهايم به شكلي كه بيانها و صداها بسيار به هم شباهت دارد و ديگر آن لحن و سبك شخصي در موسيقي ايراني وجود ندارد!
بله، موافقم، اين اتفاق چند دليل دارد؛ يكي از آنها اين است كه هنرجويان وقتي دوره آموزششان به پايان رسيد و رديف را فرا گرفتند دست به توليد اثر ميزنند كه به نظرم درست نيست. مرحله بعد از يادگيري رديف و تسلط بر آن مرحله تقليد است، آن هم به اين معنا كه هر هنرجويي در زمينه ساز خودش شروع كند و به نوازندگي گذشتگان خود گوش كند. اين دقت و مطالعه بايد به همراه تقليد باشد يعني تمام منابع صوتي كه وجود دارد را هنرجو گوش دهد و سعي كند مثل آنها ساز بزند تا اين اندوختهها را بياموزد.
متاسفانه هنرمندان ما مرحله تقليد را نميگذرانند و از آموزش به سراغ توليد ميروند. اين خلع تقليد باعث ميشود تا همه مثل هم ساز بزنند و از دانشكده كه بيرون بيايند مثل هم بشوند، چون به سراغ آن نرفتهاند كه ببينند در رشته خودشان چه اساتيدي بودهاند و آنها به چه روشي ساز ميزدند. اين موضوع خود يك خلأ بزرگ است. دليل دوم دوراني است كه در حال گذر از آن هستيم، روزگار امروز زمان مناسبي براي كار عميق هنري نيست، بلكه دوراني است كه همهچيز به سرعت در حال عبور است و اين سرعت به كار هنري هم اثر ميگذارد و كيفيت را پايين ميآورد هر چند كه كميت را افزايش ميدهد.
فعاليتهاي گروه شمس قرار است به شكل منظم ادامه پيدا كند؟ يعني ميشود گفت يك سال يا دو سال ديگر يك كنسرت از شما همراه با اين گروه شاهد خواهيم بود؟
نميشود پيشبيني كرد. آدم نميداند فردا چه ميشود، اما اگر همينطور به صورت عادي بگذرد و ما هم حس و حال كار كردن داشته باشيم، خب اين فعاليتها ادامه پيدا خواهد كرد. در هر صورت من هم ممكن است پيرتر شوم و نتوانم ديگر ساز بزنم، اما خب بچهها جوانند و اين كار را ادامه ميدهند. آنها آهنگسازي كردهاند و آهنگهايشان هم موفق بوده و همينها اين چراغ را روشن نگه ميدارد.
در زمينه انتشار اثر چه؟ در آن زمينه فعاليتي پيشرو نداريد؟
برنامه براي پياده كردن زياد است و اجرايش زمان ميخواهد تا انشاءالله انجام شود.