bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۸۵۵۳

فيلسوف هميشه منتقد

گفت‌وگو با عباس ميلاني

تاریخ انتشار: ۱۱:۰۱ - ۳۱ تير ۱۳۸۸


لشك كولاكوفسكي فيلسوف لهستاني غالبا به خاطر نقد منصفانه و مستندش به جريان ماركسيسم در ميان انديشمندان سياسي مطرح است. تفكر منتقدانه او تنها به جريان ماركسيسم ختم نمي‌شود بلكه او در ادامه راه همچنان نقدهايي به سرمايه‌داري و ليبراليسم عنوان مي‌كند.
 ]
كولاكوفسكي روز جمعه 17 ژوئيه در سن 81 سالگي در انگلستان درگذشت. نام او بعد از توجه جريان‌هاي اصلي ماركسيسم در ايران براي اهل انديشه شناخته‌تر شد. گفت‌وگو با عباس ميلاني مترجم آثار او به فارسي با هدف بررسي ابعاد انديشه او به ويژه چرايي نقدش به جريان چپ. 


به عنوان مترجم يكي از كتاب‌هاي اصلي كولاكوفسكي (جريان‌هاي اصلي ماركسيسم) با او ديدار داشته‌ايد. او درباره ايران و اينكه كتابش به فارسي ترجمه شده بود، چه مي‌گفت؟
تقريبا تا همين اواخر با او مكاتبه داشتم، اگرچه تا حدودي بينايي‌اش را از دست داده بود. براي ترجمه كتاب جريان‌هاي اصلي ماركسيسم به فارسي به ديدارش رفتم. از ترجمه كتاب استقبال كرد به ويژه آنكه كتاب او به زبان‌هاي آلماني، لهستان، چيني و فرانسه هم ترجمه شده بود و ترجمه اثر به فارسي كه به گفته او زبان جمعيت محدودي از مردمان جهان است، او را خشنود كرده بود. مدام پيگير چاپ نسخه‌هاي مختلف جريان‌هاي اصلي ماركسيسم در ايران بود. زماني كه قصد داشتم كتابش را به فارسي برگردانم نزد او رفتم و اينكه در ايران كپي‌رايت وجود ندارد را با او در ميان گذاشتم و اين نكته را به او گفتم كه از ترجمه و انتشار كتاب به فارسي چيزي عايدش نخواهد شد اما او با روي گشاده پذيراي ترجمه كتاب به فارسي شد و همان موقع براي من نامه‌اي نوشت كه علاقه‌مند است، كتابش ترجمه شود.وقتي ترجمه جلد يك و دو كتابش به اتمام رسيد نزد او رفتم. او گفت كه ترجمه اين كتاب به فارسي نشان‌دهنده غناي فكري جامعه ايران است. 

در ديدارهايتان درباره وضعيت سياسي ايران به نكته‌اي اشاره كرده بود؟
درباره اينكه او به مسائل ايران علاقه‌مند بود، شكي نيست، مدام از آنهايي كه به ايران آمد و شد داشتند از تحولات اجتماعي و سياسي كشور مي‌پرسيد و اخبار مربوط به ايران را دنبال مي‌كرد و هميشه طالب دسترسي به اطلاعات تازه از ايران بود اما او برخلاف خيلي‌ها كه به مسائل ايران واقف نيستند و به راحتي اظهارنظر مي‌كنند هيچگاه در كسوت يك انديشمند درباره وضعيت ايران چيزي نمي‌گفت، چنانچه پيش‌تر از او شاهد بوديم كه انديشمندان مختلف از جمله فوكو با اينكه چندان به تاريخ و مسائل تحولات سياسي- اجتماعي ايران واقف نبودند، پيش‌بيني‌هايي درباره وضعيت سياسي ايران انجام داده بودند حتي بعد از اتفاقات سياسي اخير در ايران هم متاسفانه مي‌بينيم كه برخي افراد كه هيچ شناخت جامعي از وضعيت سياسي-اجتماعي و تاريخ تحولات ايران ندارند به راحتي به تحليل مسائل و رخدادهاي كشورمان مي‌پردازند. 

نقد او از ماركسيسم، گفتمان منتقدانه تازه‌اي در نقد جريان چپ در جهان به وجود آورد. او به شكل خاص به چه محورها و شاخص‌هايي از جريان ماركسيسم نقد داشت؟
او اگرچه منتقد ماركسيسم است اما به خوبي نكات مثبت ارزشمندي اين جريان فكري را هم برشمرد به گونه‌اي كه به خوبي تحليل‌هاي او درباره تاثير اقتصاد بر سياست و مفهوم ازخودبيگانگي را مورد بررسي قرار داد. اينكه ازخودبيگانگي مورد نظر ماركس دستمايه بسياري از جريان‌هاي فكري زمان او شد آنچه، از انديشه ماركس جوان تراوش كرده بود.
 
اما نقد اصلي و محوري كولاكوفسكي بر جريان چپ اين بود كه وقتي هر جريان فكري بخواهد يقين كاذبي را دنبال كند و آن يقين كاذب را علم مطلق بداند و بخواهد بر اساس مسائل مندرج در آن حكومت كند، چاره‌اي جز پناه بردن به حكومت استبدادي نيست. او بر اين باور بود كه اگر ماركس هم در شوروي سركار مي‌آمد و مي‌خواست بر اساس آن يقين كاذب قدرت را اداره كند به همان راهي مي‌رفت كه استالين رفته بود. 

چرا كه اگر بخواهي يك سري احكام جزمي را اسباب حكومتداري قراردهي چاره‌اي جز استبداد نداري و به همين خاطر اين تفكر كه استالين انحراف و شكافي از لنينيسم بود را زير سوال مي‌برد و معتقد بود كه به واقع استالين ادامه راه لنين است. او معتقد است كه لنينيسم بدون استالينيسم امكان بقا نداشت، چرا كه وقتي در سال 1922 ماركسيست‌ها متوجه شدند كه قدرت سياسي را باخته‌اند تنها دو راه در پيش داشتند، يكي اينكه در قدرت‌ ديگران شريك شوند و ديگر آنكه به جريان استبداد و خشونت و سركوب روي بياورند. بنابراين هم لنين و هم استالين به هر شكل به استفاده از همان رويه حكومتداري توأم با خشونت و استبداد پيروي كردند. او حتي در بررسي انديشه‌هاي تروتسكي هم نقدهاي اساسي به او دارد. 

كولاكوفسكي مي‌گفت كه نمي‌توان جريان را در چند فرمول ساده خلاصه كرد و ادعا داشت كه جهان را مي‌توان به راحتي شناخت. او در تمامي حوزه‌هاي اقتصادي، ادبي، اجتماعي و سياسي به ظرافت به نقد جريان چپ مي‌پردازد. نقدهاي او مانند سبك كار او نقدهايي بكر و بديع‌اند. به اين معنا كه حتي وقتي او درباره مائو و استالين مي‌نويسد هم اين دو را تجسم خشونت مي‌داند و سعي مي‌كند حرف آنها را به طور كامل بياورد او هيچ كاريكاتوري از اين افراد به مخاطبش ارائه نمي‌كند. او به نقد جدي استالين و مائو مي‌پردازد اما شرايط و مقدمات ورود به نقد از جانب او آنقدر حساب شده و دقيق است كه حتي نقدهاي اصولي او تمجيد برخي انديشمندان جريان چپ را نيز به دنبال داشته است. 

كولاكوفسكي اگر به سراغ بحث و مجادله مي‌رود، عين آنچه كه قرار است نقد شود را هم مي‌آورد و جانب عدالت را در حوزه نقد رعايت مي‌كند. آنچه در سنت روشنفكري ما كمتر اتفاق مي‌افتد متاسفانه مي‌بينيم كه غالبا كاريكاتوري از حرف مخالف ارائه و آن كاريكاتور نقد مي‌شود. 

آيا تاكنون نقدهايي هم به كار انتقادي او در بررسي جريان چپ صورت گرفته، اگر اين طور است مي‌توانيد به برخي از اين دست نقدها اشاره كنيد؟

در ميان ماركسيسم‌هاي ايراني كسي در مقام پاسخ، نقد يا جوابگويي به كتاب‌ها و نوشتار منتقدانه او برنيامده است. البته عده‌اي ترجمه من از اين كتاب را اقدامي سفارشي و به درخواست سازمان سيا خواندند در حالي كه من 20 سال پيش اين كتاب را به فارسي برگردانده بودم. اما در خارج از كشور گروه‌هاي ماركسيستي سعي داشتند تا نسبت به موضعگيري‌هاي او در مقام پاسخگويي برآيند. 

به ويژه آنجا كه قلم نقادانه كولاكوفسكي به نقد آرا و انديشه تروتسكي و لنين مي‌پردازد، منتقدان او گفته‌هاي كولاكوفسكي در نقد تروتسكي را ناحق دانستند و لنينيسم‌ها هم نقد او را اشتباه محض خواندند. آنها مي‌گفتند در واقع استالين جريان انحرافي از لنين بود نه ادامه منطقي لنينيسم. برخي از ماركسيم‌هاي انتقادي هم بحث او درباره لوكاچ را بحثي ناپخته و غيرمستند خواندند و تاكيد داشتند كه در انديشه و تفكر لوكاچ نكات قابل استفاده‌اي وجود دارد كه كولاكوفسكي به راحتي از كنار آن گذشته است. ايراد ديگري كه ماركسيسم‌ها به كار او مي‌گيرند، اين است كه او در اواخر عمر از منظر اخلاق مسيحي به نقد مسائل به‌ويژه مذهب مورد استفاده ماركسيسم پرداخته است. 

تاثير جهاني انديشه كولاكوفسكي بيشتر از كدام وجه انديشه او سرمنشا مي‌گيرد؟

به گمان من جايگاه مترقي او به دو دليل معتبر و جهاني است، يكي اينكه او به نقد از درون مي‌پردازد. كولاكوفسكي عضو فعال حزب بود و در لهستان تئورسين جريان چپ به شمار مي‌آمد و به تجربه دريافت كه ماركسيسم حاكم در لهستان آن روزجوابگو نيست. او از همان دوران روايت ديگري از ماركسيست را تعبير و تفسير مي‌كرد و بيش از هر فرد ديگري مبدع تئوري ماركسيسم اخلاقي بود. او مي‌خواست تئوري ماركسيسم با چهره انساني در جهان نمود يابد. 

از اين نوع نگرش به جريان ماركسيسم را نخستين‌بار در سال 1956 مطرح مي‌كند و انديشه‌اش را در همان مسير ادامه مي‌دهد. او در تمام دوراني كه عضو جريان چپ به شمار مي‌آمد در تلاش بود تا براي مسائل و سوال‌هايي كه در ذهن دارد از همان جريان چپ پاسخ‌هايي به دست بياورد. او همه راه‌ها را پيمود تا آنكه براي پاسخ به پرسش‌هاي اساسي شكل گرفته در ذهنش در چارچوب نظري انديشه چپ به بن‌بست رسيد و به همين خاطر از آن جريان فكري فاصله گرفت و بعدها به نقد مستند و منصفانه از آن پرداخت.
 
نقدي كه مي‌توان گفت شكل تازه‌اي از نوشتار منتقدانه را بنا نهاد. نكته ديگري كه انديشه كولاكوفسكي را جهاني كرد، آگاهي و جامعيت شگفت‌انگيز او بر نحله‌هاي مختلف انديشه چپ بود، چنانچه او در نقد جريان‌هاي ماركسيستي تمامي مستندات تاريخي اين جريان فكري را مطالعه مي‌كند. حتي در اين راه آثاري به زبان اسپانيايي، ايتاليايي، آلماني و فرانسوي مي‌خواندتا مطالعه‌اي كامل و جامعه از ماركسيسم ارائه دهد. او البته انصاف و تيزبيني را چاشني كار مطالعاتي‌اش مي‌كند و به همين خاطر نقد او از ديگر نقدها متفاوت و معتبرتر مي‌شود. 

مي‌دانيد كه كولاكوفسكي روحيه انديشمند منتقد را در نقد از جريان ليبراليسم وسرمايه‌داري هم ادامه مي‌دهد. او در نقد اين دو جريان به چه نكاتي مي‌پردازد؟

او به ليبرال دموكراسي و سرمايه‌داري نقدهاي اصولي وارد مي‌كند تا در كارنامه كاري‌اش اثبات شود كه روح پرسشگر و نگاه نقادانه كولاكوفسكي هيچگاه او را از نقد جريان‌هاي فلكري مختلف بازنمي‌دارد، حال مي‌خواهد اين جريان فكري ماركسيسم باشد يا ليبراليسم.
 
او هيچگاه نمي‌گفت كه رژيم ليبراليسم رژيمي عاري از عيب است اما معتقد بود كه ليبراليسم از آلترناتيوهاي كم‌خطرتر و كم عيب‌تر براي نيل به مقصود استفاده مي‌كند و در كوشش و خطاي ذهني بشر براي رسيدن به مطلوب ساختار سياسي قابل اعتماد‌تري نسبت به ديگر ساختارهاي سياسي به شمار مي‌آيد. او هيچگاه ليبرال – دموكراسي را يك مدل كمال‌گرا و كامل نمي‌داند. 

به واقع نكته مهمي كه در بطن حرف‌هاي كولاكوفسكي نهفته، خطرناك بودن تفكر كمال طلب و تفكر ناكجاآبادي است و يكي از جوهره‌هاي اصلي انديشه‌اش اين است كه هر مدل حكومتي كه به سراغ منظر كمال‌طلبي برود، فرجامي جز استبداد در انتظارش نخواهد بود. اما كولاكوفسكي در نقد خود از جريان سرمايه‌داري به شيء‌وارگي، اسراف، رواج حرص و آز، غالب‌ شدن فرهنگ خريد، پوچي‌انسان، تبديل خوي انسان به خوي حيواني و در كل انقياد انسان در اين جريان را به صراحت مورد نقد قرار مي‌دهد. اينك كار انسان به نوعي وسيله انقياد او تبديل شد و انسان به وسيله و ابزار تبديل مي‌شود.
 
او به غالب شدن تفكر بازار و تنها شدن انسان در نظام سرمايه‌داري نقد دارد و معتقد است در قرون وسطي با آن هم استبداد دست‌كم نظام معنايي و همراهي و پاسخ به نياز انسان‌ها بيش از نظام سرمايه‌داري تامين بوده و تمام جنبه‌هاي انساني معضلات بشر در قرون وسطي پاسخي داشت اما سرمايه‌داري به واقع براي مسائل انساني جوابي قائل نيست. 

به جاي جريان مذهب در قرون وسطي مي‌بينيم كه امروزه مذاهب كوچكي چون ورزش، قمار، پول و اعتياد جايگزين آن شده‌اند. در نقدش به جريان ليبراليسم هم او بر اين باور بود كه ليبراليسم ادامه منطقي همان ساز وكار مدنظر در نظام سرمايه‌داري است. ليبراليسم اگرچه شعار برابري و آزادي انسان‌ها را سر مي‌دهد در چارچوب آن نظام سرمايه‌داري بيمار نمي‌تواند مسائل و موارد موردنظرش را تامين كند. 

او همچنين در ادامه انتقاداش به جريان ليبراليسم تاكيد دارد كه روحيه فردگرايي در ليبراليسم در صورت مهار نشدن مي‌تواند به افراط كشيده‌شده و خودخواهي و خودمحوري انسان مدرن را دامن زند و به توليد انسان‌هايي عاري از علايق و همدردي، همدلي با ديگران بينجامد. اما با وجود اين نقدها كولاكوفسكي خود را جانبدار نظام ليبراليسم مي‌داند چرا كه سازوكار و چارچوب اين نظام به باور او بيش از ديگر نحله‌ها و ايسم‌ها مي‌تواند تضمين‌كننده آزادي‌هاي نوع بشر باشد. 

خيلي‌ها معتقدند كه كولاكوفسكي را نمي‌توان به هيچ چارچوب فكري نسبت داد، شما از جانبداري او به ليبراليسم سخن گفتيد، فكر مي‌كنيد كولاكوفسكي را بتوان به لحاظ چارچوب ذهني در كدام نظريه و انديشه گنجاند؟
انسان‌هايي كه مدام ذهن نقادانه دارند را به دشواري مي‌توان در چارچوب نظري خاصي گنجاند. اين در واقع امتياز انديشه‌وزرانه كولاكوفسكي است كه او را در ميان انديشمندان جهان ممتاز مي‌كند. او از انديشيدن حوزه نقد مداوم را آموخته و نقد او تنها به جريان چپ خلاصه نمي‌شود. اما اگر بخواهم آن كار دشوار گنجاندن او در چارچوب فكري خاصي را انجام دهم او را بايد ليبرال – دموكرات بنامم. البته مي‌توان به گزينه سوسيال-دموكرات نيز در مفهوم غيرماركسيستي اشاره كرد. او البته به ضعف‌ها و قوت‌هاي سنت ليبرال- دموكراسي واقف است و سعي مي‌كند مدام عنصر عدالت اجتماعي و معنويت مندرج در سوسيال-دموكراسي را با يك جامعه سرمايه‌داري مخلوط كند، آنچه كه او از آن به عنوان حلقه مفقوده نظام سرمايه‌داري نام مي‌برد.

bato-adv
bato-adv
bato-adv