bato-adv
bato-adv
روایت توماس فریدمن: تأملاتی از چین؛ آنچه از این سفر آموختم

آمریکا و چین؛ در آستانه یک تصمیم سرنوشت‌ساز!

آمریکا و چین؛ در آستانه یک تصمیم سرنوشت‌ساز!

روابط آمریکا و چین، در شرایطی حساس با چالش‌های مشترک جهانی نظیر تغییرات اقلیمی، هوش مصنوعی و بی‌نظمی ناشی از فروپاشی دولت‌ها روبه‌رو است. این دو قدرت، با وجود رقابت، نیازمند همکاری برای مدیریت بحران‌ها و حفظ ثبات جهانی هستند. یک «بیانیه شانگهای» جدید می‌تواند چارچوبی برای تعامل سازنده باشد.

تاریخ انتشار: ۲۳:۲۹ - ۰۶ دی ۱۴۰۳

فریدمنفرارو- توماس فریدمن ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز.

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه نیویورک تایمز، ماه گذشته، دعوت دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور منتخب ایالات متحده، از شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین، برای شرکت در مراسم تحلیف، باعث تعجب بسیاری شد. این دعوت که خارج از عرف دیپلماتیک و سنتی آمریکا بود، با واکنش‌های مختلفی روبه‌رو شد؛ چرا که رهبران خارجی معمولاً در مراسم تحلیف ریاست‌جمهوری ایالات متحده حضور نمی‌یابند.

در عین حال، این اقدام شاید از دید برخی تحلیل‌گران، حرکتی هوشمندانه به نظر برسد. روابط ایالات متحده و چین، به‌ویژه در شرایط کنونی، از مرحله‌ای حساس عبور می‌کند. اخیراً سفری به چین داشتم و شرایط کنونی این روابط را می‌توان به دو فیل تشبیه کرد که از درون یک نی به یکدیگر می‌نگرند؛ تصویری که به‌خوبی عدم ارتباط مؤثر و سوءتفاهم‌های عمیق میان این دو قدرت جهانی را نمایان می‌سازد. این وضعیت به هیچ‌وجه رضایت‌بخش نیست. رقابت میان ایالات متحده و چین دیگر صرفاً به مسائل اقتصادی یا تایوان محدود نمی‌شود؛ بلکه این دو کشور اکنون برای تثبیت جایگاه خود به‌عنوان قدرت برتر قرن بیست و یکم رقابت می‌کنند.

هوش مصنوعی، تغییرات اقلیمی و بی‌نظمی جهانی: راه نجات از واشنگتن و پکن می‌گذرد؟
جهان امروز با سه بحران بی‌سابقه دست‌وپنجه نرم می‌کند: پیشرفت افسارگسیخته هوش مصنوعی، تغییرات اقلیمی و بی‌نظمی فزاینده ناشی از فروپاشی دولت‌ها. ایالات متحده و چین به‌عنوان پیشگامان عرصه هوش مصنوعی، بزرگ‌ترین تولیدکنندگان کربن و صاحبان بزرگ‌ترین نیروی دریایی جهان، نقش تعیین‌کننده‌ای در مدیریت این چالش‌ها دارند. این دو کشور، بیش از هر زمان دیگری، به همکاری نیاز دارند تا بتوانند تهدیدات جهانی مانند ابرهوش مصنوعی، فجایع اقلیمی، ناآرامی‌های ناشی از ناکامی دولت‌ها و حتی شیوع ابر‌ویروس‌ها را مهار کنند.

به همین دلیل، ضرورت تدوین سندی مشابه «بیانیه شانگهای» بیش از پیش احساس می‌شود. این سند که در سال ۱۹۷۲، در جریان دیدار تاریخی ریچارد نیکسون و مائو تسه‌تونگ امضا شد، پایه‌گذار عادی‌سازی روابط میان ایالات متحده و چین بود. اما اکنون شاهد روندی معکوس هستیم؛ دو کشور در تمامی سطوح در حال فاصله گرفتن از یکدیگرند. در دهه‌های گذشته، بارها به چین سفر کرده‌ام، اما هرگز چنین حس بیگانگی را تجربه نکرده بودم. گویی در این کشور به‌عنوان یک آمریکایی، تنها و جداافتاده‌تر از همیشه هستم.

کاهش حضور دانشجویان آمریکایی در چین؛ زنگ خطر برای آینده دیپلماسی؟
البته که تنها آمریکایی حاضر در چین نبودم، اما نبود لهجه‌های آمریکایی در ایستگاه‌های شلوغ قطار شانگهای یا لابی‌های هتل‌های پکن به وضوح حس می‌شد. والدین چینی از تغییراتی صحبت می‌کنند که نشانگر شکاف عمیق در روابط دو کشور است. بسیاری از خانواده‌های چینی دیگر تمایلی ندارند فرزندانشان را برای تحصیل به ایالات متحده بفرستند. دلایلشان روشن است: از یک طرف، ترس از نظارت اف‌بی‌آی در طول اقامت و از طرف دیگر، احتمال سوءظن دولت چین هنگام بازگشت به وطن.

این وضعیت برای دانشجویان آمریکایی در چین نیز مشابه است. یک استاد دانشگاه در چین به من گفت که برخی از آمریکایی‌ها دیگر رغبتی به حضور در برنامه‌های کوتاه‌مدت تحصیلی در چین ندارند. بخشی از این موضوع به رقابت سخت با دانشجویان چینی که بسیار پرتلاش هستند بازمی‌گردد، و بخشی نیز به نگرانی‌های امنیتی مرتبط با کارفرمایان آینده‌شان در ایالات متحده که ممکن است سابقه حضور در چین را عامل نگرانی بدانند.

این کاهش تبادل فرهنگی و تحصیلی میان دو کشور در آمارها نیز آشکار است. با وجود آنکه بیش از ۲۷۰ هزار دانشجوی چینی همچنان در ایالات متحده تحصیل می‌کنند (طبق آمار سفارت آمریکا در پکن)، تعداد دانشجویان آمریکایی در چین به حدود ۱۱۰۰ نفر کاهش یافته است. این رقم در یک دهه پیش حدود ۱۵ هزار نفر بود و حتی در اوج پاندمی کووید در سال ۲۰۲۲، به چند صد نفر رسید. ادامه این روند، پرسش‌های مهمی درباره آینده روابط فرهنگی و دیپلماتیک دو کشور ایجاد می‌کند: نسل آینده پژوهشگران، دیپلمات‌ها و افرادی که می‌توانند به زبان ماندارین صحبت کنند و درک عمیقی از چین داشته باشند، از کجا خواهند آمد؟ و برعکس، چه تعداد از چینی‌ها همچنان با فرهنگ و ساختار اجتماعی آمریکا آشنا خواهند بود؟

نیکلاس برنز، سفیر آمریکا در چین، در مصاحبه‌ای در پکن گفت: «ما باید با چین رقابت کنیم — چرا که این کشور جدی‌ترین رقیب ما در حوزه نظامی، فناوری و اقتصادی است — اما در عین حال، نیاز داریم با چین همکاری کنیم. مسائلی مانند تغییرات اقلیمی، بحران فنتانیل و موضوعات دیگر نیازمند همکاری است تا بتوانیم جهانی باثبات‌تر بسازیم.» او ادامه داد: «ما به گروهی از جوانان آمریکایی نیاز داریم که زبان ماندارین بلد باشند و بتوانند با جوانان چینی ارتباط برقرار کنند. باید فضایی ایجاد کنیم که مردم دو کشور بتوانند با یکدیگر تعامل کنند. زمانی پنج میلیون گردشگر بین دو کشور رفت‌وآمد می‌کردند، اما امروز این رقم به شدت کاهش یافته است.»

دیوید پردو و چالش‌های پیچیده سفارت آمریکا در چین
نکته‌ای که نیکلاس برنز مطرح می‌کند، واقعاً حائز اهمیت است. در گذشته، جوامع تجاری، گردشگران و دانشجویان نقش وزنه تعادل را در روابط پرتنش چین و آمریکا ایفا می‌کردند. این گروه‌ها به کاهش برخوردهای شدید کمک کردند، به‌ویژه در دوره‌ای که چین به‌تدریج جایگزین روسیه به‌عنوان رقیب اصلی جهانی آمریکا شد. اما در شرایط کنونی که روابط دو کشور بیش از هر زمان دیگری به رویارویی مستقیم متمایل شده و تعادل میان رقابت و همکاری از بین رفته است، کاهش تدریجی نقش این گروه‌ها نشانه‌ای هشداردهنده است. بدون این پل‌های ارتباطی، فضای لازم برای همکاری در مسائل حیاتی نیز محدودتر خواهد شد.

در همین حال، انتخاب «دیوید پردو»به‌عنوان سفیر جدید ایالات متحده در چین، گام بعدی دولت ترامپ برای مدیریت این رابطه پیچیده است. پردو، سناتور سابق جورجیا، فردی با تجربه‌های تجاری گسترده در شرق آسیا است. بااین‌حال، اظهارات او در مقاله‌ای در «واشنگتن اگزمینر» در سپتامبر ۲۰۲۴ نگرانی‌هایی ایجاد کرده است. او نوشته بود: «حزب کمونیست چین به‌طور قاطع معتقد است که سرنوشت حقیقی آن بازپس‌گیری جایگاه تاریخی‌اش به‌عنوان هژمون نظم جهانی و تبدیل جهان به مارکسیسم است»

این دیدگاه، هرچند شاید بازتابی از نگرانی‌های سنتی آمریکا نسبت به قدرت‌یابی چین باشد، اما از واقعیت امروز چین فاصله دارد. درباره «هژمونی» می‌توان بحث کرد، اما «تبدیل جهان به مارکسیسم»؟ این ارزیابی چندان دقیق به نظر نمی‌رسد. چین امروز بیشتر درگیر رقابت برای تسلط در نظام سرمایه‌داری جهانی است تا ترویج مارکسیسم. اگر پردو پیش از آغاز مأموریت خود، شناخت عمیق‌تری از واقعیت‌های کنونی چین پیدا کند، درخواهد یافت که بسیاری از جوانان چینی به‌جای آرمان‌های مارکسیستی، به دنبال الگو گرفتن از شخصیت‌هایی همچون ایلان ماسک هستند. این نسل جدید از چینی‌ها مصمم‌اند تا در رقابت اقتصادی و فناورانه، آمریکا را با ابزارهای خود سرمایه‌داری شکست دهند، نه آنکه جهان را به سوی مارکسیسم سوق دهند.

حزب کمونیست چین امروز، هرچند همچنان کنترل گسترده‌ای بر ساختارهای حکومتی و اقتصادی دارد، اما در عمل بیشتر به‌عنوان یک مدیر کلان سرمایه‌داری دولتی فعالیت می‌کند. ایدئولوژی حاکم بر این کشور، ترکیبی از سرمایه‌داری هدایت‌شده توسط دولت و رقابت آزاد در بازارهای داخلی و جهانی است. شرکت‌های خصوصی و دولتی چین، به‌ویژه در حوزه فناوری‌های پیشرفته، در فضایی شدیداً رقابتی بر مبنای اصل «بقای اصلح» فعالیت می‌کنند. هدف این نظام، توسعه طبقه متوسط و گسترش توان اقتصادی چین است، نه تحقق ایدئولوژی مارکسیستی.

چرا کارشناسان چینی ترامپ را به دموکرات‌ها ترجیح می‌دهند؟
با وجود اینکه دونالد ترامپ در چین اغلب به‌عنوان فردی ضدچین و با لقب «مرد تعرفه‌ها» شناخته می‌شود، آنچه مرا شگفت‌زده کرد این بود که بسیاری از کارشناسان اقتصادی چینی ترجیح می‌دهند با او سروکار داشته باشند تا با دموکرات‌ها. دیوید دائوکوی لی، مدیر مرکز چین در اقتصاد جهانی دانشگاه تسینگ‌هوا و نویسنده کتاب «چشم‌انداز جهانی چین»، در این باره گفت: «بسیاری از مردم چین احساس می‌کنند ترامپ را درک می‌کنند. آن‌ها او را شبیه دنگ شیائوپینگ می‌بینند. چینی‌ها با ترامپ ارتباط برقرار می‌کنند، زیرا او نیز معتقد است اقتصاد همه‌چیز است.»

دنگ شیائوپینگ، رهبر پراگماتیک چین، با اصلاحات اقتصادی خود و گشودن درهای کشور به سوی جهان، تحولی تاریخی رقم زد. او به‌خاطر کنار گذاشتن برنامه‌ریزی مرکزی کمونیستی و پذیرش هر راهکاری که به رشد اقتصادی منجر شود، مشهور است. شعار معروف او — «مهم نیست گربه سیاه باشد یا سفید، تا زمانی که موش بگیرد، خوب است» — همچنان در فرهنگ اقتصادی چین طنین‌انداز است.

البته این به معنای نفی رقابت راهبردی میان آمریکا و چین نیست. از حملات سایبری گرفته تا تعقیب و رصد هواپیماها و کشتی‌های یکدیگر، تنش‌های آشکاری میان این دو قدرت بزرگ وجود دارد. همان‌طور که چین در این حوزه‌ها علیه آمریکا اقدام می‌کند، انتظار می‌رود آمریکا نیز پاسخ مشابهی بدهد. اما در عین حال، منافع مشترک میان این دو کشور که همچنان نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار تجارت دوجانبه سالانه دارند، فراتر از این رقابت است. ایالات متحده حدود ۴۳۰ میلیارد دلار کالا از چین وارد و نزدیک به ۱۵۰ میلیارد دلار به این کشور صادر می‌کند. چنین وابستگی متقابل اقتصادی نشان می‌دهد که همکاری، حتی در سایه رقابت، اجتناب‌ناپذیر است. این حقایق مرا دوباره به این نتیجه می‌رساند که تلاش ترامپ برای شکستن الگوهای سنتی و دعوت از شی جین‌پینگ به واشنگتن، اقدامی جسورانه و قابل دفاع بود.

وقتی این ماه در شانگهای بودم، همکارم کیث برادشر، رئیس دفتر «نیویورک تایمز» در پکن، پیشنهاد کرد که از هتل جین جیانگ بازدید کنیم. هتلی که شامگاه ۲۷ فوریه ۱۹۷۲، نیکسون و نخست‌وزیر ژو انلای در آن «بیانیه شانگهای» را امضا کردند. سندی که روابط جدید میان آمریکا و چین را پایه‌گذاری کرد. در این بیانیه، ایالات متحده دیدگاه چین مبنی بر وجود «یک چین» را تأیید کرد — امتیازی به پکن در موضوع تایوان — اما تأکید کرد که هرگونه حل‌وفصل وضعیت تایوان باید مسالمت‌آمیز باشد. همچنین، دو طرف اهداف مشترکی را برای روابط اقتصادی و ارتباطات مردمی تعیین کردند. بازدید از سالن امضای این بیانیه، با عکس‌های رنگ‌پریده نیکسون و ژو که در حال نوشیدن به روابط جدیدشان بودند، مرا به فکر فرو برد. وقتی به آن تصاویر نگاه می‌کردم، تنها می‌توانستم از خودم بپرسم: «آیا واقعاً چنین چیزی اتفاق افتاد؟»

یک «بیانیه شانگهای» جدید می‌تواند به چارچوبی برای مواجهه با واقعیت‌های نوظهور در روابط آمریکا و چین و تأثیرات جهانی آن‌ها تبدیل شود. یکی از این واقعیت‌ها رقابت شدید میان شرکت‌های فناوری دو کشور برای دستیابی به هوش مصنوعی عمومی (AGI) است. در حالی که چین بیشتر بر بهبود تولید صنعتی و نظارت متمرکز است، آمریکا کاربردهای گسترده‌تری از این فناوری را دنبال می‌کند؛ از نوشتن فیلمنامه‌های سینمایی تا طراحی داروهای پیشرفته.

اگرچه پیش‌بینی می‌شود دستیابی به هوش مصنوعی عمومی ممکن است پنج تا هفت سال دیگر طول بکشد، اما پکن و واشنگتن باید از همین حالا برای تدوین مجموعه‌ای از قواعد بین‌المللی اقدام کنند. این قواعد باید استفاده از الگوریتم‌های امن در تمامی سیستم‌های هوش مصنوعی را الزامی کند تا از سوءاستفاده بازیگران بدخواه جلوگیری شود و همچنین تضمین کند که این سیستم‌ها نمی‌توانند به‌طور خودسرانه به انسان‌هایی که آن‌ها را خلق کرده‌اند آسیب برسانند.

نشانه‌هایی از آغاز این مسیر در دیدار اخیر جو بایدن و شی جین‌پینگ در نشست پرو دیده شد، جایی که دو رهبر توافق کردند که «کنترل انسانی بر تصمیم‌گیری برای استفاده از تسلیحات هسته‌ای باید حفظ شود.» این توافق به این معناست که تصمیم شلیک تسلیحات هسته‌ای نمی‌تواند صرفاً به یک سیستم هوش مصنوعی واگذار شود و باید حتماً یک انسان در فرآیند تصمیم‌گیری دخالت داشته باشد.

آیا جهان به یک «بیانیه شانگهای» جدید نیاز دارد؟
در کنار چالش هوش مصنوعی، موضوع تغییرات اقلیمی یکی دیگر از اولویت‌های همکاری است. چین، به‌عنوان بزرگ‌ترین منتشرکننده کربن جهان، و ایالات متحده، در مقام دوم، باید بر سر استراتژی‌های مشترکی به توافق برسند تا انتشار کربن به وضعیت خالص صفر برسد. چنین توافقی نه تنها می‌تواند تأثیرات فاجعه‌بار تغییرات اقلیمی را کاهش دهد، بلکه از بی‌ثباتی ناشی از بحران‌های اقتصادی، بهداشتی و سیاسی که به فروپاشی دولت‌ها دامن می‌زند، نیز جلوگیری خواهد کرد. اهداف بلندپروازانه‌ای مانند رسیدن به انتشار خالص صفر کربن تا سال ۲۰۵۰، نیازمند تعهدات شفاف و اجرایی از سوی هر دو کشور است. این اقدامات نه تنها تأثیرات اقلیمی را مهار می‌کند، بلکه می‌تواند الگویی برای دیگر کشورها باشد تا در جهت حفظ پایداری جهانی تلاش کنند.

بی‌نظمی جهانی؛ دشمن مشترکی که آمریکا و چین نمی‌توانند نادیده بگیرند

همان‌طور که در این سفر به مخاطبان چینی‌ام گفتم: شما ممکن است تصور کنید که ما دشمن یکدیگر هستیم و شاید حق با شما باشد. اما در حال حاضر، دشمنی مشترک داریم، درست مانند سال ۱۹۷۲. این بار، دشمن مشترک نه روسیه است و نه یک قدرت خارجی؛ بلکه بی‌نظمی است.

بی‌نظمی‌ای که امروز جهان را تهدید می‌کند، تنها به خاورمیانه محدود نیست. کشورهایی مانند لیبی، یمن، سودان، لبنان، سوریه و سومالی در این منطقه گرفتار آشفتگی‌اند، اما این بحران‌ها فراتر رفته‌اند و دوستان قدیمی چین در جنوب جهانی، از جمله ونزوئلا، زیمبابوه و میانمار نیز به همان اندازه با فروپاشی و هرج‌ومرج دست‌وپنجه نرم می‌کنند. حتی برخی از کشورهایی که عضو ابتکار کمربند و جاده چین هستند و میلیاردها دلار از این کشور وام گرفته‌اند، با بحران‌های عمیق اقتصادی مواجه‌اند. سریلانکا، آرژانتین، کنیا، مالزی، پاکستان، مونته‌نگرو و تانزانیا نمونه‌هایی از این کشورها هستند. توقف وام‌دهی چین و تلاش برای بازپرداخت بدهی‌ها، بحران در این کشورها را تشدید کرده است.

ایالات متحده و چین تنها قدرت‌هایی هستند که می‌توانند با همکاری صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی، بخشی از این آشفتگی‌ها را مدیریت کنند. این دو کشور از منابع، نفوذ و قدرت کافی برای ایجاد ثبات برخوردارند. به همین دلیل، بارها از مخاطبان چینی خود پرسیدم: چرا با دولت‌هایی مانند روسیه ولادیمیر پوتین و ایران همکاری می‌کنید؟ چگونه می‌توانید در مناقشه‌ای مانند جنگ میان حماس و اسرائیل بی‌طرف بمانید؟

چین موفق شد از کشوری فقیر و منزوی به یک غول صنعتی با طبقه متوسط رو به رشد تبدیل شود. اما این موفقیت در چارچوب نظمی ممکن شد که قوانین بازی آن — در تجارت و ژئوپلیتیک — عمدتاً پس از جنگ جهانی دوم توسط ایالات متحده برای ایجاد ثبات و سود مشترک تنظیم شده بود. ایده اینکه چین بتواند در جهانی موفق شود که توسط ارزش‌های رهبرانی مانند ولادیمیر پوتین هدایت شود، غیرواقعی و دیوانه‌وار به نظر می‌رسد.

اگر جای ترامپ بودم، حرکتی مشابه «نیکسون به چین می‌رود» را در نظر می‌گرفتم: تلاش برای نزدیکی استراتژیک میان ایالات متحده و چین که بتواند روسیه را منزوی کند. چنین ابتکاری نه تنها می‌تواند به جنگ اوکراین پایان دهد، بلکه باعث کاهش تنش‌ها میان واشنگتن و پکن خواهد شد. ترامپ به اندازه کافی غیرقابل‌پیش‌بینی است که چنین اقدامی را به‌عنوان یک راهبرد جسورانه امتحان کند. در نهایت، آمریکا و چین ناچارند برای داشتن قرنی باثبات همکاری کنند. اگر رقابت و همکاری جای خود را به رویارویی تمام‌عیار بدهند، قرن بیست‌ویکم برای هر دو کشور، و برای جهان، چیزی جز بی‌نظمی به ارمغان نخواهد آورد.

bato-adv
bato-adv
bato-adv