اعتماد نوشت:
صداي ويراژ دادن موتورها از دور به گوش ميرسد، هنوز چند ده متري مانده به پيست كه چند موتوسيكلت در حال پرش از اين سوي سكو ديده ميشوند، آنقدر بالا ميپرند كه براي تماشاچيان، نفس حبسكن ميشوند. فرز و روان روي موتور نشستهاند و ميپرند، هر پرشي كه دارند شايد بيش از ده متر به هوا ميروند و برميگردند. اينجا، در پيست موتور كراس آزادي، آدرنالين بيداد ميكند. دختران موتورسوار، آنقدر حرفهاي و اصيل ميپرند كه انگار سالهاست اين پيست برقرار بوده و هيچ چيز جديد نيست.
پيست موتور كراس آزادي، يك ماه است براي زنان باز شده، تا دختراني كه موتورسواري ميكنند يا به آن علاقهمندند، راه آزادي را در پيش گيرند و هيجان فرومانده سالها را با پرشهاي ده متري، بيرون بريزند. روز تمرين زنان است. هيچ مردي حق ندارد در اين ساعت و روز وارد پيست شود.
دختران موتورسوار، يا موتورهايشان را با ماشين بكسل ميكنند يا با موتور سر تمرين حاضر ميشوند. برق چشمانشان را از زير كلاه كاسكت و مقنعه ميشود ديد، موتورسوار بودن، براي بعضيهايشان، حسرت بوده، حسرتي بهجا مانده از روزهاي كودكي و نوجواني. همه شان آرزوي موتورسواري داشتند و حالا اينجا، در پيست آزادي، رويايي دور از تحقق به عينيت رسيده است.
نورا، تنها مربي قهرمان موتورسواري زنان در ايران
نورا نراقي، مربي 28 ساله پيست، تنها مربي موتورسواري زنان در كشور است. ميگويد: از 4 سالگي موتورسواري كردم، پدرم موتورسواري را به من ياد داد، در واقع كل خانواده 4 نفري ما موتورسوارند. شايد بايد بگويم ما تنها خانواده موتورسوار ايران هستيم كه همهمان حرفهاي موتورسواري ميكنيم.
چهار ساله بودم كه براي نخستينبارسوار موتور شدم، آن هم زيرنظر پدرم. سال 88 بود كه در نخستين دوره مسابقات قهرماني موتوركراس بانوان ايران كه در پيست موتورسواري پارك كوهسار تهران برگزار شد، شركت كردم. در آن مسابقه مادرم هم شركت كرده بود، من اول شدم و مادرم دوم. خبرنگاران زيادي سراغم ميآمدند، يك جا به يكيشان گفتم، خيلي دوست دارم خانم «اشلي فيوليك» قهرمان موتورسواري امريكايي را ببينم، او هم اين حرف من را در يك خبرگزاري فرانسوي خوانده بود و از من دعوت كرد به امريكا بروم.
به گفته نورا، سال ۲۰۱۰ بود كه به دعوت اشلي فيوليك به امريكا رفت. او تعريف ميكند: حدود 5 ماه آنجا بودم، بعد از اينكه يك راند از مسابقات امريكا را شركت كردم، خانم «استفي بائو» با من تماس گرفت و يك دوره مربيگري برايم گذاشت. آنجا بود كه از او به عنوان مسوول بانوان فدراسيون جهاني و قهرمان اين رشته، مدرك گرفتم. بعد از آن سفري به فرانسه رفتم تا با «ليبيا لنسولات» قهرمان فرانسوي تمرين كنم. به فدراسيون جهاني هم رفتم، آنها خيلي خوشحال بودند از اينكه خانمهاي ايراني هم دارند، تمرين ميكنند و قول دادند هر كمكي بتوانند، بكنند.
نورا يكبار هم توچال را فتح كرده، با موتور. ميگويد: سال 87 بود كه با مادرم توچال را با موتور فتح كرديم، در حقيقت ركورد زديم. من از سال 86 كار آموزش را شروع كردم، بيشتر به دوستانم ياد ميدادم، آن موقع دختر ديگري نبود كه بخواهد موتورسواري كند. در واقع به ما امكانات نميدادند كه آموزش را در حد باشگاه ارايه بدهيم. اما در همان سالها باشگاهي تاسيس شد كه تصميم گرفتم فعاليت خانمها را شروع كنم و در آنجا شروع به تدريس رسمي كردم. سال 88 هم تقاضا داديم مسابقه بانوان برگزار كنند. همان هيات تهران با باشگاهي كه تاسيس شده بود مسابقهاي ترتيب دادند، همان مسابقه كه من اول شدم و مادرم دوم. فقط 8 نفر در مسابقه بودند.
زنان موتورسوار جاي زنان شاسي بلندسوار
شهرزاد نظيفي، مادر نورا هم موتورسوار است، او در بيشتر تمرينات نورا حاضر ميشود و براي آموزش به دختران، كمك ميكند. او كه براي مادر مربي موتورسواري ايران بودن خيلي جوان است، به «اعتماد» ميگويد: موتورسواري را از همسرم مهرشاد ياد گرفتم، او نزديك به 40 سال است در اين رشته كار ميكند، خودش به من و بچهها موتورسواري را ياد داده. در حال حاضر مربي هستم و به نورا كمك ميكنم. سعي ميكنم هفتهاي چند ساعت تمرين كنم.
هيجان موتورسواري پير و جوان نميشناسد، مادر نورا هنوز به عشق هيجان موتور، راهي پيست ميشود. از ديدن پرشهاي دخترش عشق ميكند و ميگويد: كاش همه جوانها بدانند وقتي انرژيشان در ورزش تخليه شود، چه لذتي دارد. تاثير اين انرژي كه موتورسواري به ما ميدهد را در زندگيمان ميبينيم. اعتمادبه نفس بيشتري هم پيدا ميكنيم، اصلا حس خوبي است كه باعث ميشود در ابعاد ديگر زندگي، كمككننده باشد. هيجان مال جوانهاست، عدهايشان اين هيجان را با قرص و دارو به دست ميآورند، اما اين ورزش آنقدر هيجان دارد كه نيازي به اين چيزها ندارد. همانطور كه آدم نياز دارد در زندگي گريه كند و بخندد، بايد هيجانش را هم از راه درست ورزش تخليه كند.
اسم موتورسواري در خيابان كه ميآيد، انگار از موضوعي پيش پا افتاده حرف ميزند كه در شرف حل شدن است. ميگويد: موتور را به خيابان نميبرم چون گواهينامه ندارم. يك موتور wave داريم كه گهگداري اطراف خانه ميچرخم، اما منتظريم كه موتورسواري زنان در خيابان هم آزاد شود، آن موقع حتما گواهينامه ميگيرم و با موتور در خيابان تردد ميكنم، مطمئنم خيلي از خانمها همين كار را ميكنند. اين روزها، در خيابانهاي تهران، هر خانمي را پشت يك شاسيبلند ميبينيم كه تك سرنشين است، خيلي از همين خانمها اگر موتورسواري در خيابان ممنوع نباشد، با موتور سركارهايشان ميروند مثل خيلي از كشورهاي ديگر.
مادر نورا فعال محيطزيست است، در ان جي اويي محيطزيستي، در زمينه آموزش بازيافت پسماند در سراي محلهها، شهرداريها و مدارس به خصوص مدارس طبيعت كار ميكند.
موتورهاي كراس، همانهايي كه به اسم پرشي معروفند، نياز به گواهينامه ندارند، به همين دليل زنان و دختران، به راحتي ميتوانند براي موتورسواري راهي پيست شوند، حتي صفر كيلومتر. چند جلسهاي طول ميكشد راه رفتن و حفظ تعادل را روي موتور ياد بگيرند و كمكم به مرحله پيشرفته نزديك شوند، ويراژ دهند و از روي تپه ماهورهاي كوچك و بزرگ بپرند.
نورا، افسانه و نيلوفر كه از روي تپهها ميپرند، هوس پريدن به سر آدم ميزند. آنقدر نرم و راحت ميپرند كه به نظر نميرسد كار سختي باشد. اما نورا ميگويد: ورزش خيلي سنگيني به لحاظ بدني است. نرمشهاي شديد و بدنسازي ميخواهد. بايد توان جسماني بالايي هم داشته باشيد. البته براي مبتديها فقط بدن سالم داشتن و مشكل ستون فقرات نداشتن، كافي است، اما وقتي شروع به كار ميكنند، بايد دوچرخهسواري و بدنسازي هم بكنند. دخترها براي رسيدن به روزي تمرين ميكنند كه مسابقه برگزار شود.
گرچه تعدادشان زياد نيست، اما همين تعداد كم هم، انگيزه بالايي براي رقابت و رسيدن به استانداردهاي برگزاري مسابقه را دارند. نورا از تعداد شاگردهايش ميگويد: بعد از سال 88 ديگر مسابقهاي برگزار نشد. هدفمان اين است اگر تعدادمان بالا برود و كيفيت هم پيدا كند، به زودي مسابقهاي برگزار كنيم. گرچه تعداد شاگردهاي سطح بالاي مان بيشتر از 5 نفر نيستند و در سطوح پايينتر تعداد بيشتري داريم، اما همه تلاشمان اين است كه هرچه زودتر به تعداد بالاتر برسيم. الان در تهران حدود 20 خانم موتورسوار داريم كه ميتوانند در پيست موتور كراس سوار شوند.
نخستين زن موتورسوار قزوين
وسط حرف، سراغ شاگردانش ميرود تا يكي كه از بقيه جديدتر است را راه بيندازد. ليدا، دختر 33 سالهاي كه هر هفته از قزوين ميآيد تا به عشق روزهاي نوجوانياش برسد. پدرش موتورسوار حرفهاي بوده و از بچگي، هروقت ترك پدر مينشسته، آرزو داشت خودش موتور را براند. ليدا، خسته از تمرين كنترل تعادل موتور، كنارم مينشيند و ميگويد: موتور، ته هيجان است، من عاشق موتورسواريام. پدرم موتورسوار حرفهاي كوه و بيابان بود، موتورسنگين داشت. از بچگي هميشه به فكر موتورسواري بودم. اگر تا اين سن سراغ موتورسواري نيامدم، به خاطر اين است كه زندگي مجال اين كار را بهم نداده بود، اما به خودم ميگويم هنوز دير نشده است.
ليدا با افتخار از اينكه نخستين موتورسوار زني است كه از قزوين ميآيد، ميگويد: در قزوين پيست موتورسواري هست، اما نه براي خانمها. حالا من كه ياد بگيرم، ميشوم نخستين زن موتورسوار قزوين و ميروم در پيست مردان موتورسواري ميكنم، شايد هم به خانمها ياد بدهم.
حرف هيجان موتور كه ميشود، خوشحال است و با انرژي ميگويد: از وقتي موتورسواري ميكنم، در همين يك ماه، شبها راحت ميخوابم، حالم خيلي خوب است. هيچ چيز بيشتر از موتورسواري به من هيجان نميدهد.
نورا حرفهايش را تكميل ميكند: موتورسواري، ورزشي است كه خيلي طرفدار دارد. درواقع ما براي سلامتي مان، هيجان و لذتي كه دارد دوستش داريم. اين ورزش جزو پر هيجانترين ورزشهاي دنياست. تنها ورزشي است كه ضربان قلب به مدت يك ساعت خيلي بالا نگه داشته ميشود. يعني قبل و بعد از مسابقه ادامهدار است.
ليدا براي شروع كار موتورش را اجاره ميكند، مثل سولماز. بقيه كه كهنه كارند و سالهاست با موتور آشنا، با موتورهاي خودشان كار ميكنند. سولماز هم يك سال است موتورسوار است، او كه حالا كمكمربي نورا شده و به تازهكارها ياد ميدهد، ميگويد: از پاييز سال گذشته كار ميكنم، اوايل بيشتر به موتور سنگين ريس علاقه داشتم، اما وقتي تركسوار شدم، به كراس علاقهمند شدم و فكر ريس از سرم بيرون آمد. منتظر روزي هستم كه حرفهاي شوم و پرش بزنم.
سولماز 20 سال بيشتر ندارد، روياي موتورسوارياش تا حد ترك نشستن تحقق يافته بود و فكر هم نميكرد بيشتر از آن پيش برود. اما ميگويد: وقتي ديدم خانمها هم ميتوانند و مجازند، آمدم و ياد گرفتم. الان كه هنوز پرشهاي كوچك ميزنم، خيلي حس خوبي دارد چه برسد به روزي كه پرشهاي بزرگ بزنم.
خانوادههاي دختران موتورسوار، معمولا علاقهاي به موتورسواري دخترانشان ندارند. جز پدر نيلوفر و نورا، مرد ديگري در پيست ديده نميشود. همه شان از مخالفتهاي خانوادههايشان دل پري دارند. سولماز ميگويد: دفعه اول كه براي آموزش آمدم، به مادرم نگفتم. وقتي كه جلساتم شروع شده بود، گفتم. پدرم كمي مخالفت ميكرد كه اين رشته آيندهاي ندارد. هنوز هيچ كدامشان موتورسواريام را نديدهاند، قرار است وقتي حرفهاي شدم، ببينند. اما همين الان كه هنوز كاملسواري نميكنم، مادرم همه جا با افتخار ميگويد دخترم موتورسوار است.
موتورها اندازههاي مختلف دارد و قدرتهايشان بسته به سايزشان متفاوت است. موتور نورا كه مربي است، هوسكوآرناست، همان برندي كه قهرمان موتورسواريمانسوار ميشود. ميگويد: بچهها براي شروع حدود 3 تا 4 ميليون تومان بايد هزينه كنند، در سطح بالاتر ديگر بايد موتور بخرند كه حدود 35 تا 40 تومان است. مشكل ما در ايران اين است كه امكانات، اسپانسر و سطح علمي مان ضعيف است.
در خيابان موتورسواري ميكنم
مي گويند موتورسواري محدوديت سني ندارد، در همان پيست خلوت آزادي، از دختران 20 ساله و 30 ساله موتورسواري ميكنند تا زن 51 ساله. خودش را «خانم موتورسوار شهران» معرفي ميكند. اسمش مريم است و براي گذراندن دورههاي حرفهاي موتورسواري به آزادي آمده. ميگويد: 18 سال است در تهران موتورسواري ميكنم، البته بيشتر در محله خودمان شهران ميرانم اما يك سال است به همه جاي شهر تردد ميكنم. يك wave دارم كه با آن هم سركار ميروم، هم خريد ميكنم، هم مهماني ميروم. چند بار براي گرفتن گواهينامه موتور اقدام كردهام، اما چون خانم هستم، نميدهند. من هم با موتورم در خيابان رفت و آمد ميكنم. كل منطقه 22 من را ميشناسند. چون قانون را رعايت ميكنم و با احتياط ميرانم، پليس هم به من كاري ندارد.
مريم از موتورسوارياش كه حرف ميزند، هيجان همه وجودش را ميگيرد. ميگويد: در خيابان كه موتورسواري ميكنم، عكسالعملها متفاوت است، خانمها كه من را ميبينند، دوست دارند تركم بنشينند، سعي ميكنم كسي را ترك ننشانم، وقتي من را ميبينند از هيجان جيغ ميكشند، خوششان ميآيد و تشويقم ميكنند. مردان هم ميگويند دمت گرم، آفرين. هيچوقت كسي در خيابان به خاطر موتورسوار بودنم اذيتم نكرده است. اگر كسي هم بخواهد مزاحمت ايجاد كند، بقيه مردم نميگذارند.
مريم كه مادربزرگ يك نوه 10 ساله است، ميگويد: كاش روزي برسد كه موتورسواري براي زنان هم محدوديت نداشته باشد. باور كنيد اگر مجوز موتورسواري صادر شود، هم آلودگي هوا كمتر ميشود و هم ترافيك. زنان هم ميتوانند مانند مردان، موتورسواري كنند. در منطقه 22 من را به دو ويژگي ميشناسند؛ يكي موتورسوار بودنم و ديگري حامي حيوانات بودن.
خبر باز شدن پيست آزادي را كه شنيده، انگار قوتقلبي شده برايش. ميگويد: وقتي شنيدم كه موتورسواري در پيست آزاد شد، بلافاصله آمدم كه ياد بگيرم. كاش در كشور ما هم مانند كشورهاي ديگر موتورسواري زنان آزاد شود. من به عنوان يك زن موتورسوار، هميشه تجهيزات ايمني دارم، هميشه كلاه به سرم است، دستكش دارم. حتي براي مسافتهاي طولاني زانوبند هم ميبندم. وقتي خانمها بيشتر رعايت ميكنند، پوشششان هم درست است، چرا نبايد بتوانند مانند مردان موتورسواري كنند. من علاقهاي به ماشين ندارم، هميشه با دوچرخه و موتور براي كارهايم بيرون ميروم، گرچه موردمخالفت خانوادهام هستم، اما مقاومت ميكنم و كار خودم را پيش ميبرم. اين هم از مشكلات فرهنگي ما است كه براي خانوادههايمان جا نيفتاده كه موتور، مرد و زن ندارد.
خانم مربي كه اميدوار است پيست ريس هم به زودي براي خانمها باز شود، ميگويد: ما خيلي دوست داريم هرچه زودتر پيست ريس هم براي خانمها باز شود، حتي اميدواريم كه در چند هفته آينده اين اتفاق بيفتد. خيلي از خانمها دوست دارند در خيابان موتورسواري كنند، اما چون هنوز ممنوع است، سعي ميكنيم اين كار را نكنيم. چون در خيابان موتورسواري خطرناك است، مردم رعايت نميكنند، اگر كم كم جريمهها را بازدارندهتر و قانون را سفتتر بگيرند، شايد آدمها تصميم بگيرند بهتر رانندگي كنند و آسيبها كمتر شود. به نظر من اگر خانمها هم وارد خيابان بشوند، اتفاق خاصي نميافتد. جداي از اينكه ترافيك و آلودگي كمتر ميشود.
قهرمان موتورسواري ايران، علاوه بر موتورسواري، نجاري و طراحي هم ميكند. در دانشگاه طراحي داخلي خوانده و حالا در كنار مربيگري، كار طراحي و دكوراسيون هم ميكند. ميگويد: ورزشكاران در كشورهاي ديگر همين كه ورزش ميكنند، حقوق ميگيرند، ما مجبوريم اينجا هم ورزش كنيم هم كار و اين سخت است. من علاوه بر آزادي، در شهران و تختي هم مربيام و آموزش ميدهم.
به ياد 4 سالگياش كه ميافتد، خندهاش ميگيرد و ميگويد: پدرم از آن موقع به من موتورسواري ياد داد، آن زمان يك موتور هوندا 50 سيسي داشتم كه تقريبا سايزم بود، هنوز هم دارمش.
خانوادهام نتوانست مانعم شود
پيست آزادي، نوعروس هم دارد، افسانه دختر 33 ساله پيست، از موتورسواران حرفهاي آزادي است كه هنوز زيرنظر نورا كار ميكند. از 28 سالگي شروع كرده، آن هم در حالي كه همه خانواده مخالف موتورسوارياش بودند. انرژياش بالاست و خوب ميپرد. بعد از آبپاشي تپهها، چند دقيقهاي مينشيند و از 5 سالي ميگويد كه بدون حامي، راهي پيست ميشد.
افسانه، خوشرو و پر انرژي است، كمتر از يك ماه است با همسر موتورسوارش كه پيست، محل آشناييشان بوده ازدواج كرده. ميگويد: در اين 5 سالي كه موتورسواري ميكنم، از پيست شهران شروع كردم، پيست پرند و نسيم شهر هم ميرفتم اما الان فقط آزادي ميآيم و شهران. اينجا چون به همسرم اجازه ورود نميدهند، آخر هفتهها باهم به پيست شهران ميرويم تا بتوانيم با هم موتورسواري كنيم. من جزو معدود كسانيام كه هيچ كس در خانوادهام موتورسوار نبود، علاقه شخصي خودم باعث شد سر از پيست درآورم.
خانوادهام به خاطر آسيبي كه ممكن است ببينم، مخالفند. تصورشان موتورسواري در خيابان است. كمي هم به خاطر سنتي بودن است، چون موتورسواري زنان با فرهنگ ما سازگار نيست، خيلي زجر كشيدم، هرباري كه از خانه خارج ميشوم با روان ناراحت ميآيم اما نميتوانند جلوي من را بگيرند. پدرم نميگذاشت موتور بخرم، پرايدم را فروختم و موتور خريدم. ماشين نداشتم موتورم را يدك كنم، با موتور به پيست ميآمدم. چون لباسمان با مردان فرقي ندارد هيچكس نميفهميد مرد نيستم، فقط در پمپبنزين وقتي صدايم را ميشنيدند ميفهميدند دخترم.
افسانه به عشق مسابقه آمده، ميگويد: از روز اول كه وارد اين رشته شدم وعده وعيد مسابقه بود. دوست داشتم مسابقه بدهم. دايم براي مسابقه تمرين ميكردم، اما متاسفانه برگزار نشد. در ايران ممنوعيت موتورسواري بانوان بود، بايد رسميت پيدا ميكرد. هميشه دو، سه روز مانده به روز تعيين شده كنسل ميشد. از همسرش كه ميگويد چشمهايش ميرود به سمت نردههاي دور پيست. ميگويد: همسرم وقتي كارش تمام ميشود ميآيد از پشت نرده موتورسواريام را تماشا ميكند. خيلي بد است كه نميگذارند خانوادهمان درون پيست بيايند. اينكه همسرم موتورسوار است خيلي خوب است، اگر غير از اين بود، اصلا نميشد.
موتورسواري، ورزشي نه چندان لوكس
مهرشاد نراقي، پدر نورا، از سالهاي پيش از انقلاب موتورسوار بوده. ياد خاطراتش ميافتد، ياد مسابقاتي كه ميدادند و جايزههايي كه ديگر هيچوقت تكرار نشد. در حالي كه پيست را آبپاشي كرده تا دخترها راحت موتورسواري كنند، ميگويد: آن زمان هر مسابقهاي كه قهرمان ميشديم، به اندازه پول يك موتور جايزه ميبرديم. من در سه رشته قهرمان شده بودم و جايزه خوبي گرفته بودم. اسپانسر هم داشتم، هزينه تعمير و نگهداري موتور نميدادم، اما ديگر آن اتفاقات نيفتاد. الان هركسي ميخواهد موتورسواري كند، بايد هزينه اوليه را بكند.
عضويت پيست را 200 تومان اعلام ميكند و ميگويد: هزينه موتورسواري از رشتههاي ديگر ورزشي چون تنيس خيلي كمتر است. خوبياش اين است كه هرچه تجهيزات بخريد، بعدش قابل فروش است. عضويت پيست 200 هزار تومان براي نيمه دوم سال است. آقايان هفتهاي 3 جلسه و خانمها يك جلسه ميتوانند براي تمرين به پيست بيايند. آموزش هم نهايتا با يك ميليون تومان انجام ميشود.
نيلوفر، جوانترين دختر پيست، همسال سولماز است، از 6 سالگي روي موتور است و الان 20 سال بيشتر ندارد. دانشجوي تربيتبدني شده و از موتور 50 سيسي به موتور 250 رسيده. پدر و برادر كوچكش هم در پيست حضور دارند، ميگويد: حضور پدرم براي قوت قلب است، از كودكي هم پدرم مشوقم براي موتورسواري بوده. اگر هل دادنهاي او نبود، شايد الان اينجا نبودم. نوجواني از سرو رويش ميبارد، كوچكتر از 20 سال ميزند، او هم عاشق هيجان موتورسواري است، ميگويد: وقتي براي دوستانم تعريف ميكنم خيلي علاقه دارند بيايند، ولي به خاطر كمبود امكانات نميتوانند. بايد موتور تهيه كنند، پوتين، شولدر، گردني، كلاه لباس مخصوص.
از او ميپرسم به نظر ميآيد شاگرد اول كلاس باشي، ميخندد و ميگويد از همه قديمي ترم، چون از بچگيسوار ميشوم، تقريبا همهچيز را بلدم داريم براي مسابقات تمرين ميكنيم.
از كرج ميآيد و خود را البرزي ميداند. در پيستهاي قزوين، حصارك و هيو تمرين ميكند. وقتي ميپرد ذوق را در چشمان پدر و برادر تكواندوكارش ميبينم. حمايت خانواده، نيلوفر 20 ساله را به قهرماني ميرساند.