مرتضی طلایی، رئيس پلیس سابق تهران که هماکنون در شورای شهر چهارم تهران عضویت دارد، روز پنجشنبه هفته گذشته در برنامه «دستخط» حضور پیدا کرد و روایت خود را از حادثه تیر ٨٢ مطرح کرد که بخشهای مهم آن را میخوانید. روزنامه شرق این سخنان را خلاصه کرده و آورده است:
*یکی از چیزهایی که من با آن روبهرو شدم، سالگرد ١٨ تیر بود. من آن زمان خدمت آقای قالیباف رفتم و عرض کردم که اجازه دهید من بروم و برای جمعکردن این موضوع ١٨ تیر وارد مذاکره شوم. به طور مشخص طرف مقابل که قرار بود من با آن مذاکره کنم، جریان تحکیم وحدت بودند.
*آقای قالیباف گفتند اشکال ندارد مذاکره کنید اما در دو، سه نکته حق ندارید به قول ما معامله کنید. ممکن است از شما درخواست آزادی زندانیان را داشته باشند؛ به شما ربطی ندارد؛ مسئولیتش با شما نیست؛ نمیپذیرید. دوم اینکه اینها بخواهند بیایند و سطوح بالای پلیس را با موضوع درگیر کنند، این هم مسئله محلی است؛ تهران بوده و باید تهران جمعش کند. حداکثر کاری هم که مجاز هستید در توافقات انجام دهید این است که در محیط دانشگاه بروید و از بچههای دانشجو بابت آن حوادث دلجویی کنید و موضوع را تمام کنید.
*من به مجلس فعلی که آن زمان در حال ساخت بود، رفتم. اولین جلسه را با آن دوستان تشکیل دادیم و آنها بحث آزادی زندانیان را و عذرخواهی رسمی پلیس در سطح ملی را مطرح کردند. من از جمعبندی این نتیجه را گرفتم که با این دوستان به توافق نمیرسیم. به قولی این دوستان میخواستند ما را سرگرم بازیهای بعدی کنند.
*بنابراین خودم مستقیم به بدنه دانشجو ورود پیدا کردم. گروههای دیگر دانشجو و زمینهای را فراهم کردیم که برای اولینبار در سال ٨٠ که آمدم در کوی حضور پیدا کردم و در بین دوستان دانشجو صحبت کردم و در آنجا از بابت برخوردها و اتفاقاتی که صورت گرفته بود، از بچهها عذرخواهی و دلجویی کردم و به صورت مشروح توضیح دادم. همان زمان من اولین کاری که در کنار حضور در دانشگاه کردم، این بود که ساختار حضور پلیس و سلسلهمراتب حضور پلیس را در مسائل اجتماعی تغییر دادم.
*گفتم افسران ارشد به قول ما خط مقدم، به ترتیب بیاید؛ سرباز را که جوان است و بعضا هم خودش دانشجو هم هست، از صحنه خارج کردم. افسران را مستقر کردم و گفتم هیچ نیازی به باتوم و دستبند نیست. فقط با لباس پلیس بایستید و به مردم فقط باید احترام بگذارید. تئوری لبخند را در سال ٨٠ به دوستان آموزش دادم. گفتم مقابل افکار عمومی متبسم باشید. هرچه گفتند، تبسم کنید و عصبانی هم نشوید. این امر را در ضلع جنوبی خیابان انقلاب انجام دادیم و خودم در ضلع شمالی آمدم و دستهگل معروف دوم را در مقابل تجمع دانشجویان در داخل دانشگاه یک نفر داشت میرفت، گفتم دستهگلت را به ما میدهی و بعد آن را پشت نردههای سردر دانشگاه به دانشجویان تقدیم کردم و گفتم پلیس هم مال همین آب و خاک است.
* استارت حوادث سال ٨٢ از ٢٠ خرداد زده شد. تقریبا هر شب تا دو الي سه شب طول خیابان امیرآباد در اختیار این افراد بود و از داخل خوابگاه بیرون میآمدند و خیابان را به آتش میکشیدند و وضعیت را نابسامان میکردند. ما در طراحیها وقتی محاسبه میکردیم، شرایط را برای اینکه عمل کنیم مناسب نمیدیدیم. تحلیل و برآورد ما این بود که باید عمق این مسئله را فهمید تا برای همیشه حل شود.
*این زمان ٢٠ روز طول کشید. روز بیستم به بعد بود که تقریبا ١٠ تیر ماه میشد. موضوع در سطح شورای امنیت رفت و این بحث ادامه یافت که باید چه کرد. آن زمان وزیر علوم پیشنهادی دادند و شورای امنیت مصوب کرد که در این شرایط پلیس به داخل کوی ورود پیدا کند تا موضوع را جمع کند.
*بعد از اینکه این مصوبه آمد، با این حال من آن زمان هم از دکتر قالیباف اجازه گرفتم و گفتم این مصوبه هست اما ما با روندی که پیش میرویم، مدت کوتاهی فرصت دهید ببینیم نظریهای را دنبال میکنیم و اینکه فاصله بین پلیس و دانشجو را برداریم.در فاصله سه، چهار روز بین ١٠ تیر تا ١٥ تیر خود بچههای دانشجو گفتند ما پذیرفتیم که شما علاقهمند و دلسوز ما هستید و بیایید در کوی مستقر شوید. ما با درخواست از بچههای دانشجوی مستقر در کوی مواجه شدیم که پلیس در کوی مستقر شود؛ برای اینکه آنها خود در این فاصله متوجه شدند این حرفهایی که به آنها زده میشود، صحت ندارد و عدهای از بیرون در شب اینها را تحریک میکنند و بهویژه در حد فاصل ١٠ تیر به بعد بچهها از داخل خوابگاهها پايین نمیآمدند.
* در همین فاصله بود که توانستیم به این هسته مرکزی دست پیدا کنیم و دقیقا شب ١٩ تیر ماه بود که به یک جمع ٦٠، ٧٠ نفری از این عناصر اصلی دست پیدا کردیم.