bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۰۲۵۶۸

رفتار صداوسيما در چه الگویی قابل تحليل است؟

تاریخ انتشار: ۱۰:۲۹ - ۲۵ دی ۱۳۹۵
روزنامه شهروند نوشت: تفاوت كودك و يك فرد بزرگسال يا داراي عقل كافي چيست؟ چرا كودكان را داراي مسئوليت كيفري نمي‌دانيم؟ نخستین فرق اين است كه كودكان بيش از آنكه تابع منطق و فهم انتزاعي موضوعات باشند، تابع تجربه شخصي هستند. درواقع مي‌توان يك فرد عاقل را با گفت‌وگو و توضيح معايب یا محاسن يك عمل از انجام آن منع یا به آن ترغیب كرد و او نيز می‌پذيرد، ولي كودكان تابع تجربه هستند. ممكن است فقط وقتي دستشان را به كتري داغ نزنند كه پیش از آن يك‌بار زده باشند و سوزش شديد ناشی از سوختگی آن را حس كنند. در اين‌صورت احتمال دارد كه پس از آن حتی دستشان را به كتري سرد نيز نزنند، چون رفتارشان تابع تجربه قبلي است و نه درك منطقي از روابط اشيا و موضوعات با يكديگر. تفاوت دوم در تسلط بر اراده است. کودکان قدرت خودكنترلي كافي ندارند و در نتيجه مسئوليت رفتارشان متوجه آنان نيست.

با اين ملاحظات و مقدمات، رفتار صداوسيما را در كدام الگو مي‌توان فهميد؟ در چارچوب كودك يا بزرگسال؟ اگر به توضيحات زير توجه كنيم، روشن مي‌شود كه حتی اگر از الگوي رفتاري كودك نيز پيروي مي‌شد، نتيجه با وضعيت كنوني تفاوت داشت.

درگذشت آقاي‌ هاشمي آثار و نتايج گوناگوني داشت، ولي يك مورد آن خيلي سريع برجسته و عيان شد. ناكارآمدي رسانه ملي و اعتراضات گسترده مردم به آن بر كسي پوشيده نيست. فيلمي كه به علت وجود نازنين شبكه‌هاي مجازي از اعتراضات مردم به رئيس صداوسيما منتشر شده است، اين حس و حال را به‌خوبي نشان مي‌دهد و آقاي رئيس نيز به‌ظاهر پس از اين مواجهه است كه ابراز داشتند: «ما انتقادها را روی چشم می‌گذاریم و سعی می‌کنیم نسبت به انتقادها، عملکردمان را اصلاح کنیم.» و دیگر رسانه‌ها نیز از اين واکنش استقبال كردند. صداوسيما كه بايد بازتاب‌دهنده واقعيت جامعه باشد تا همه درك درستي از واقعيت پيدا كنند، خودش و مديرانش در تارهاي خبري، گزارشي و تحلیلی غيرواقعي توليدي خود محصور مي‌شوند و فقط هنگامي از واقعيت جامعه مطلع مي‌شوند كه رويدادي مثل تشييع جنازه آقاي‌ هاشمي رخ مي‌دهد و مسئولان آن به‌ناچار وارد مردم مي‌شوند. مردم به‌معناي واقعي كلمه، نه مردم به‌معناي گروه‌هاي رسمي دستچين شده‌اي كه جلوي دوربين‌ها ظاهر مي‌شوند و حتی در مواردی متن‌هاي مصاحبه‌كننده را از رو مي‌خوانند!

مشكل اساسي اينجاست كه سياست رسانه‌اي صداوسيما، فقط در مورد آقاي ‌هاشمي نبود كه چنين ضعفي را داشت و دارد، بلكه مسأله آقاي ‌هاشمي فقط يك مورد آن است كه در جریان تشييع جنازه امكان بروز واكنش مردم و به چالش كشيده‌شدن سياست خبري و تحليلي اين رسانه فراهم شد و فقط بر اثر فشار مردم و افكار عمومي بود كه اين سياست اندكي تغيير كرد، در حالي كه ده‌ها و صدها موضوع وجود دارد كه فرصت بروز افكار عمومي مثل تشييع جنازه آقاي ‌هاشمي وجود ندارد و مردم از سياست‌هاي اين رسانه درباره آن ناراحت هستند.

ربط اين تجربه به آن مقدمات چيست؟ تقريبا مي‌توان با اطمينان ادعا كرد كه قريب‌به‌اتفاق كارشناسان رسانه‌اي در ايران خط‌ مشي صداوسيما را ناكارآمد و نادرست مي‌دانند و به‌طور معمول آن را ابراز هم مي‌كنند. اثبات اين ادعا كار چندان سختي نيست. مي‌توان سياهه‌اي از ١٠٠ يا ٢٠٠ نفر كارشناس خبره و دست‌اندركاران مهم رسانه در كشور را تعيين کرد و يك نظرسنجي درباره اين موضوع از آنان انجام داد و نتايج را به افكار عمومي عرضه كرد. ولي مديريت‌هاي گوناگون این رسانه تاكنون نتوانسته‌اند اين نكته بديهي را به‌صورت منطقي حل‌وفصل و هضم كنند و سياست موثري را در اين رسانه در پيش بگيرند.

به‌معناي ديگر مثل يك فرد بالغ و بزرگسال عمل نكرده‌اند، ولي اكنون تجربه آقاي‌ هاشمي پيش چشم آنان است. دست خود را به اين كتري سوزان چسبانده‌اند و دستشان تاول زده است. حداقل انتظار اين است كه اين تجربه را مهم تلقی و از اين پس به‌نحو ديگري رفتار كنند. اين حداقل انتظار در درس‌گيري از یک تجربه است.

كاري كه هر كودك عادي نيز انجام مي‌دهد. البته منظور اين نيست كه از امروز فقط خط‌ مشي خود را درباره آقاي ‌هاشمي تغيير دهد. نادرستي آن خط‌ مشي، نمادي بود از نادرستي مجموعه‌اي از سياست‌هاي رسانه‌اي. نادرستي رفتار نسبت به آقاي‌ هاشمي بازتابي بود از پيش‌فرض‌هاي نادرست رسانه‌اي در صداوسيما. اينكه گمان مي‌كنند صداوسيما رسانه‌ای است كه افراد را عزت مي‌دهد يا ذليل مي‌كند. اينكه قدرت رسانه را در قلب واقعيت، بي‌حد و اندازه می‌دانند، فرض نادرستي است. اگر مردم و جامعه از اين سياست‌ها تحت تأثير قرار مي‌گرفتند، ١٠‌هزار نفر هم نبايد به تشييع جنازه مي‌آمدند. شايد با قاطعيت بتوان گفت كه اين سياست نتيجه عكس داشته است. از بس يك‌طرفه حمله و به‌اصطلاح دوغ و دوشاب را در نقد ديگران با يكديگر مخلوط كردند، مردم و جامعه را به واكنش واداشتند.

با اين ملاحظات مي‌توان گفت كه حداقل انتظار جامعه از صداوسيما اين است كه در مجموعه اين سياست‌هاي خبري و تحليلي خود تجديد نظر كند و اجازه دهد اين رسانه ملي به جايگاه شايسته‌اي درآيد كه مردم را بي‌نياز از رسانه‌هاي غيررسمي و فرامرزي كند و اگر از اين تجربه نيز درس نگرفتند و همچنان بر سياق گذشته طي طريق كردند، آنگاه بايد براي آن رسانه، مثالي فراتر از كودك و بزرگسال پيدا كرد. اگر به ادامه پاسخ‌های رئیس صداوسیما توجه کنیم نتیجه مأیوس‌کننده می‌شود، چرا که گفت: «ما همواره از ایشان تکریم کرده‌ایم... هم در برنامه‌های این چند روز گذشته و هم قبل از آن، آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی را تکریم کرده‌ایم!»