فرارو- آرمان شهرکی؛ جای انکار نیست که پرداختن به موضوعات بدنی یا تنانه وجه غالب هستیشناسی و معرفتشناسی فمینیسم در جهان معاصر است. درایران امروز اما، هم حجاب {پوشاندن تن} و هم موضوع کنسرتها {حضور مختلط دو جنس در یک مکان} بهوضوح تنانه یا بدنمند و از مصادیق چگونگی بروز و ظهور و حضور تن در عرصهی عمومی است؛ از این منظر لغو کنسرت نوعی دستور برای لغو جریاناتی تنانه است نوعی تحت کنترل درآوردن بدن regulation که وجهی از سیاست بدن body politics است.
اما چه شده که در ایران معاصر، پاشنهی بسیاری از اندیشههای نه تنها روشنفکران و اندیشهورزان فمینیست، بلکه بسیاری از سیاسیون، بر پاشنهی بدن و هرآنچه که به بدن مربوط میشود چرخیده است. مباحثات بدنی در ایران از جانب دو گروه عمده دامن زده میشود: روحانیون و پژوهشگران فمینیست.
الف) روحانیون: اسلام چه از حیث متنی، و چه از نظر عمل محسوس و ملموس مبتنی بر فقه {اسلام فقاهتی} برخلاف مسیحیت و برخلاف عرفان، هیچگاه اسیر دوگانهی کاذبِ دکارتی ذهن و بدن نشده است. در این دوگانه و براساس گفتهی معروف" میاندیشم پس هستم"؛ عرصهی تن و بدن در تقابل با ساحت ذهن و اندیشه، به اقلیم یا جهان ابتذال و پستی فروغلطانده میشود.
در این میان بدن زنانه علیالقاعده منشاء و مبدا هوس، یا بهعبارتی دوری از خدا و الهیات است. سرکوب گستردهی زنان در قرون وسطی و در غرب سلاخی کردن یا به صلیب کشیدنِ "زنان جادوگر" مبتنی بر همین دوگانهی ذهن و بدن بوده است. در فیلم مادر اشکها {the mother of tears} ساختهی داریو آرجنتو {Dario Argento} میبینیم که چگونه تن زن، شیطان مجسمی است که جز شرارت به بار نمیآورد.
همچنین فیلم ضدمسیح {antichrist} به کارگردانی لارس فون تریر {Lars von Trier} کنکاشی عمیق است {برای نقدی در خصوص این فیلم نگاه کنید به http://anthropology.ir/article/21832.html} پیرامون همین دوگانهی کاذب ذهن و بدن. در جهان معاصر کلیه آراء و نظریات مطرح شده در جامعهشناسی زیستی {sociobiology} آنچنانکه کریس شیلینگ {Chris Shilling} در کتاب خود با نام بدن و تئوری اجتماعی {the body and social theory} معتقد است در تلاش بودهاند نابرابریهای اجتماعی و جنسیتی را با ارجاع به مادهی فیزیکی صلب و ثابتی با نام بدن توجیه کنند.
اسلام هیچگاه همچون مسیحیت تاریخ خونبار و مشمِئز کنندهای در خصوص سلاخی و سرکوب زنان ندارد. خون ریختهشده از جسم پارهپارهی زنان در کالبد مسیحیت بهمثابهی تاریخ، جاری بوده است. پس ریشهی منازعات حجاب و کنسرت در ایران کنونی کجاست؟ پاسخ این است: حوزهی قدرت و سیاست.
گفتمان ایدئولوژیک بدن است که با برپایی کنسرت مخالف است. سیاست بدن یا سیاسیشدنِ بدن چندان ربط آشکار و معنیداری با دیدگاه دینی در این خصوص ندارد. صحبت بر سر تنظیم امورات فرهنگی به مثابهی امورات تنانه از سوی مرجع واجد قدرت است.
پس مخالفت با برپایی کنسرت در بستر فرهنگی و تاریخی ایران وجوه گوناگون دارد؛ وجوهی که هم در مباحثات طرفداران غایب است و هم مخالفان. به وجهی کنسرت همچون یک پدیدهی فرهنگی، تنانه نیز هست بهشدت تنانه. اصولا یک واقعیت مسلم وجود دارد اینکه همهی ما واجد بدن و تن هستیم. چنین امر مسلمی از سوی میشل فوکو مورد غفلت قرار گرفته بود. فوکو به گفتهی شیلینگ و بسیاری دیگر وجه جسمانی و گوشتآلود تن {the body as flesh} را مغفول گذاشته است. امروزه و در آراء متفکرانی همچون آرتور فرانک {Arthur W. Frank} و در اثر بی بدیل ایشان با نام راویِ مجروح {The Wounded Storyteller}وجه جسمانی پدیدههای اجتماعی برجسته و بر آن تاکید شده است.
در نمایشنامه تاجر ونیزی شکسپیر، در عصری و جایی که همزمان با شکلگیریِ نطفههای بازپسگیری تن از سوی زنانِ دوران ویکتوریایی نیز هست؛ بدن چونان گوشت و پوست محسوس، مرکز ثقل دراماتیک نمایشنامه محسوب میشود. مخالفان برپاییِ کنسرت به درستیِ بر وجه "تنانهی" بسیاری از پدیدههای "فرهنگی" تاکید و صحّه میگذارند؛ اما گرفتاریِ ذهنیشان در این است که تا حدود زیادی در دوگانهی مسیحاییِ ذهن/بدن گرفتار بوده همچنین در تمنای تنظیم بدن و کنترل آن به شیوهی خاص خود هستند؛ اندیشه و عملی که تجربهی بیستسالهی اخیر کشور در عرصهی سیاستگذاری فرهنگی به طرد آن شیوهی مدیریت بدنی از سوی جوانان حکم میکند.
تنظیم و کنترل بدن گرچه در جوامع غربی و از سوی کارتلهای بزرگ اقتصادیِ مرتبط با صنعت لوازم آرایشی و جراحیهای زیبایی نیز دنبال شده و میشود اما بر خلاف آن نوع از مدیریتی که در ایران پیگیری میشود ایجابی است و نه سلبی. نیز چه آگاهانه چه ناخوداگاه از سوی اکثریت مردم پذیرفته شده؛ در ایران اما مدیریت بدن شکلی سلبی و انفعالی دارد و مورد قبول اکثریت واقع نشده است. بهعنوان یک قاعدهی کلی میتوان چنین استدلال نمود که بدن را میشود بهراحتی سرکوب و متلاشی ساخت {برای روشن شدن چنین امری فیلم سالو Salo ساختهی کارگردان ایتالیایی پیر پائولو پازولینی را ببینید} اما مدیریت و کنترلاش جزء از سوی مالک بدن بهلحاظ هستی شناختی چیزی در مایههای ناممکن و بهلحاظ ایدئولوژیک بسیار دشوار است.
موافقان برپایی کنسرت به درستی بر این حق شهروندی خودشان تاکید دارند؛ اما بسیاری اوقات به اشتباه بر عاری بودن یک پدیدهی فرهنگی از حیثیت تنانه تاکید میکنند. آنها خودشان نیک میدانند که در بسیاری از محافل مجامع و کنسرتهای موسیقایی، بدن، بهخصوص بدن زنانه حضور چشمگیری دارد و دیگر حدیث تن حدیت یک حاضر غایب absent presence نیست؛ حدیث یک حاضرِ حاضر است بهشدت حاضر.
کنسرت، بهخصوص کنسرت پاپ- مسلما همهی ما نیک میدانیم که کسی در یک محفل موسیقی سنتی یا در سالن اپرا نمیرقصد چیزی نمیخورد یا نمینوشد- جایی برای نمایش بدن، فیزیک بدنی، تتوهای بدنی، آویزهای بدنی، تزریق مواد مخدر و الکلی به بدن، پوشش و البسه، مردانگی و زنانهگیهای افراطی نیز هست. پس نادیدهگرفتن بدن یا استعلایش در فضای موجود در کنسرت بسیار دشوار مینماید(اصولا موسیقی برای برانگیختن احساس است و احساس از بدن نشات میگیرد). نتیجه آنکه اولا، کنسرت یک پدیده ی فرهنگی-تنانه بوده؛ دوما، جلوگیری از برپایی کنسرت در حوزهی سیاست بدن و از سوی مراجع قدرت و با اِعمال قوهی قهریه امکانپذیر؛ اما تنظیم و مدیرت بدن با امتناع فراوانی همراه است.
ب) روشنفکران فمینیست: اگر مرجع ایدئولوژیک قدرت درصدد ساخت و ابداع آن نوعی از بدن است که در سنخشناسی چهارگانهی فرانک، بدن آینهای {mirroring body} نام گرفته در معنای بدنی که تجلیات و عملگریهایش قابل پیشبینی بوده؛ و تنها در سطح و با خویشتن در ارتباط است و نه در عمق و با دیگری، روشنفکران فمینیست اما طالب نوعی بدن سلطهگر {dominating body} هستند.
بدنی که گرچه سیال است و غیرقابل پیشبینی، لیکن فاقد میل و تمناست؛ طالب ارتباط با دیگری است- فرض کنید با شرکت در یک کنسرت موسیقی- اما با خویش بیگانه است. و لذا مواجهاش با دیگری نیز از نوع مخاصمه و نزاع است. چنین بدنی بدن یک سرباز در معرکهی جنگ و لذا مردانه است. بیدلیل نیست که چرا بسیاری از روشنفکران فمینیست ما مرد هستند و زنان در این خصوص هیچگونه فعالیت و کنشگری ندارند.
نگاه به زنان از پس اندیشههای مردانه پاشنهی آشیل بسیاری از جنبشها و تفکرات فمینسیتی هم در ایران و هم در بسیاری کشورهای دیگر بوده است. گاه روشنفکران فمینیست آنچنان تکالیف سختی برای زنان فهرست میکنند که انجامشان از عهدهی هر انسانی خارج است. مهمتر از همه اینکه بدن هم به عنوان موضوع بحث و هم سوژهی تحقیقی از دستور کار آنها خارج است و توجهی بر نمیانگیزد یا از سوی مردان مفهومپردازی میشود. فمینسیتهای ایرانی بهتر است بدانند که یک زن معترض نه تنها واجد بدن است که گاها از همین بدن بهعنوان ابزار اعتراض بهره برده شده. پس حرکتها و اندیشههای فمینسیتی در ایران مستلزم دو بازاندیشی هستند؛ اول بازگشت تن و دوم بازگشت زنان به این افکار و حرکتها.
بهعنوان جمعبندی میتوان گفت:
1- مخالفین برپایی کنسرت اگر فکر میکنند که برگزاری آن آسیبزاست؛ بهتر است بگوییم که بسیاری از آسیبهای اجتماعی در ایران مدتهاست که شکل گرفته و ربطی به کنسرت ندارد؛ اتفاقا تجربه انسانی ثابت کرده که موسیقی احساسات را برانگیخته میکند و نوعی پالایش روانی مثبت است. در نظریه مناسک تعاملیinteractional ritual theory از جامعهشناس، رندال کالینز Randall Collinsاینطور استدلال شده که حتی برقراری نظم اجتماعی وابسته به احساسات و عواطف است و بدن از وجهی عاطفی نیز برخوردار میباشد. احساسات آدمی اگر مفری نیابد میتواند به طرقی خانمان برانداز از جمله انقلاب تخلیه شود.
2- اگر هم مخالفین- و نه منتقدین- بر این گمانند که با اینکار اینطور به جامعه و به خودشان القاء میشود که همهچیز تحت کنترل است اینطور نیست؛ تحت کنترل نیست بهخصوص بدنهای افراد در این زمانه اصلا کنترلپذیر نیست {برایان ترنزBryan Turner، جامعهشناس انگلیسی از اصطلاح جامعهی جسمانی somatic society در توصیف جهان امروز بهره میبرد} و اصولا جهان، به قول جامعهشناس انگلیسی، آنتونی گیدنز، جهانی لغزنده است.
3- موسیقی و شرکت در کنسرت حتی میتواند هویتساز باشد. بسیاری از خوانندهها درآمد ناشی از کنسرتها را خرج امورات عامالمنفعه میکنند و شرکتکنندگان نیز با حضور در کنسرت خوانندهی مورد علاقهی خویش دستبهکار ساخت هویت برای خودشان می شوند.
4- کنسرت موسیقی تنها عرصه نمود خویشتن self در زندگی روزمره نیست کافی است به بدنها و نمودشان در فضاهای عمومی کلانشهرهای ایران نگاهی بیاندازیم تا دریابیم که کنترل بدن به شیوهای که خواست پارهای از افراد و اندیشههاستبه هیچ نتیجهای نینجامیده و اینکه چگونه افراد به مثابهی کنشگران انسانی به زندگی فردی و اجتماعی خویش از طریق کنشهای بدنی، شکل و معنا میبخشند. معنایی که اصولا لازمهی بقا در این جهان است (هرچند جهان غرب در این پروژهی معناسازی فعلا برنده بوده؛ اما در هرحال ما با یک هستیِ یگانه با نام غرب نیز مواجه نیستیم).
5- از دیگرسو، بسیاری از فعالیتهای ذهنی و کلامی انسان نیز در همین بدن جایگذاری شدهاند: از طریق عضوی با نام مغز و نیز زبان.
6- برون و درون بدن دو حیطهی هستیشناختی متفاوت از کالبد انسانی است. در جامعهشناسی پزشکی و نیز پزشکی بالینی، درون بدن {interior of the body، آنچه که درون پوست جای گرفته و پوست محافظ آن است} عرصهی کنش و تامل است؛ نیز در پارهای از آسیبها مثلا روسپیگری، یا کار بدنی و مزدوری که با جراحاتی همراه است؛ و بهطور کل در بیماریها و عرصهی سلامت؛ اما در جامعهشناسی و انسانشناسی، سطح بدن {یعنی آنچه که توسط عضوی با نام پوست شکل گرفته و نمود مییابد، تجلیاتش، رسوم مربوط بدان و روابطی که بر این اساس شکل میگیرد و هویتهایی که برساخته میشود} مورد کنکاش قرار میگیرد یعنی همان بخشی که بهعنوان بخشی هویتساز در عرصهی عمومی به نمایش گذارده میشود. در کشور ما بخش داخلی تن یا کالبد، از دو جهت تحت فشار است؛ یکی آنجا که باید توسط بیمهها مورد محافظت قرار گیرد- بدن کارگر هنگام کار- و دیگری در بیمارستانها یعنی آنجا که بهعنوان مادهی خامی وارد مجموعه میشود.
بیمههای اجتماعیِ حوادث و سوانح ضعیفاند؛ و اخلاق پزشکی و نظام پزشکی چندان ارزشی برای تن بهعنوان مایملک فردیِ شخص قایل نیست. درخصوص بیماریهای مقاربتی بهخصوص ایدز و الگوهای جنسیِ مرتبط با آن آمار چندان دلگرمکننده نیست. آمار سوءتغذیه میان ایرانیان در اثر مصرف بالای شکر و نمک بالاست.
در عین حال، سیاست بدن و تمامی ارادهی معطوف به قدرت آن نیز بر برون بدن متمرکز شده و عرصه را برای بازنمود و بیان بدنی آنچه که توسط پوست به کالبد انسانی شکل میدهد؛ تنگ میکند. گفتمان سیاسی بدن باید از توان و قدرت خویش برای تمرکز بر درون بدن و حلّوفصل مشکلات مربوط به آن قلمرو بهره برد و برون آن را به حال خویش – یعنی به مالک بدن-واگذارد. جای تمرکز و سختگیری درخصوص تشکیل کنسرت موسیقی و اِعمال قدرت بر آن باید بر کارگاهها بیمارستانها، و فشار وارده از بحرانهای زیستمحیطی بر بدن، تمرکز نمود تا سلامت روحی-جسمی را برای همهی طبقات بهخصوص آنها که فاقد قدرتاند مهیا ساخت.