فرارو- مجله اشپیگل در شماره ۳۴، سال ۱۹۵۲ گزارش تحلیلی میدانی از ایران در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی منتشر کرد.
محمدرضا پهلوی، شاه ایران، روز سهشنبه هفته پیش میزبان ۵۵ کشاورز آفتابسوخته در کاخ تابستانی سعدآباد بود. او در این دیدار اسناد مالکیت اراضی و مزارعی را تسلیم آنها میکرد که یک سال پیش واگذار کرده بود.
به گزارش فرارو به نقل از تاریخ ایرانی، شاه در پایان این مراسم سخنانی نیز گفت و کشاورزان حاضر در آن محل به دقت به صحبتهای وی گوش دادند: «من شما را به این کاخ دعوت کردم زیرا اینجا خانه خودتان است، مانند هر چیز دیگر در این کشور که در واقع به خود شما تعلق دارد.»
هنگامی که شاه سخنانش را به پایان رساند آن کشاورزان نیز کاملا رسمی و هاجوواج کف زدند و او را تشویق کردند. چشمهای آزمند این مدعوین روی کاغذدیواریهای ابریشمی و پردههای توری و مبلمان خارجی و گرانقیمت اتاق دور میزد.
محمدرضا شاه در تابستان سال 1332هجری شمسی
اشارههای ظاهرا زیبای محمدرضا شاه در واقع بازتاب و بیان یک نیاز اجتماعی است و صد البته شاه میخواهد از خود تصویر مردی خوشقلب و خیرخواه را ارائه دهد. این تصویر حکایت شاهی بیقدرتشده است که در میان دسیسههای درباریان، فناتیسم مذهبی، عوامفریبی کمونیستها و کاسبکاریهای داخلی و خارجی گرفتار شده و روزبهروز بیشتر در دام افسردگی فرو میرود.
فاروق پادشاه مصر روز ۲۶ جولای از تاجوتخت خود به زیر کشیده شد؛ زیرا مردی فاسد بود. طلال پادشاه اردن روز ۱۱ آگوست برکنار شد زیرا نتوانسته بود در برابر توطئهها اقدامی انجام دهد؛ اما محمدرضا شاه احتمالا تخت طاووس را ترک نخواهد کرد؛ چراکه تا به امروز خود را یک شاه بیاهمیت نشان داده است. نتیجه در هر حال یکسان است: نیروهایی جسورتر، پرنشاطتر و بهروزتر در همان مقام و جایگاهی قرار میگیرند که پیش از آن در اختیار اقتدارگرایان شرقی بود که به دلیل ضعف شخصیتی و بیکفایتی و نصیحتناپذیری آن را از دست دادند.
مصدق توانست اختیارات را از شاه بگیرد
چند روز پیش مصدق نخستوزیر ایران توانست با فریادهای ۳۰۰ تظاهرکننده در مقابل کاخ سعدآباد به خواسته خود یعنی کسب اختیارات کامل دست یابد. نمایندگان مجلس سنای ایران نیز پس از چند مخالفت بیرمق تسلیم فریادهای آن ۳۰۰ نفر شدند. سناتور متیندفتری یکی از دو مخالف قانون اختیارات تام مصدق، با تلخکامی از این حرکتها به عنوان اقداماتی از پیش تعیین شده یاد کرد.
در واقع این ۳۰۰ نفر از چند هفته پیش همیشه در برابر مجالس سنا و شورای ملی حضور دارند. آنها در واقع از سوی آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی ماموریت دارند، مصدق نیز این اقدامات را تایید میکند و کاشانی آن را عملی خیر میداند. پنج روز پیش از نشست سنا در روز ۷ آگوست آن ۳۰۰ نفر خواهان ریاست کاشانی بر مجلس عوام یا همان مجلس شورای ملی شده بودند.
نمایندگان در همان جلسه رای به آزادی خلیل طهماسبی از زندان دادند؛ طهماسبی همان فردی است که سال پیش علی رزمآرا نخستوزیر پیشین را ترور کرده بود. جالب آنکه نمایندگان همین مجلس در آن زمان تصویب کردند که رزمآرا به عنوان رئیس سابق ستاد ارتش، نخستوزیر و دوست شاه طی مراسمی کاملا رسمی و تشریفاتی به خاک سپرده شود و اینک حکم به آزادی مردی میدادند که در آن زمان از وی و اقدام او با عناوین «جنایت علیه ملت و جامعه به دستور بیگانه» یاد کرده بودند.
در همان جلسه نمایندگان مجلس به قوامالسلطنه ثروتمند و ۷۷ ساله لقب «بزدل مثل شغال» دادند، همان قوامالسلطنهای که در نیمه دوم ماه جولای امسال با ۴۰ رای موافق و دو رای مخالف از جانب نمایندگان همین مجلس به عنوان جانشین مصدق و نخستوزیر جدید انتخاب شده بود. نخستوزیری قوام چهار روز بیشتر طول نکشید.
روز دوم نخستوزیریاش مخالفان دولت با عنوان تحقیرآمیز «حکومت اوباش» از او یاد کردند. قوام در روز ۱۹ جولای از شاه خواست که به ارتش فرمان عملیات بدهد اما شاه این درخواست را رد کرد. البته این مخالفت شاه هم بیشتر به دلیل نوعی سستی و هراس مالیخولیایی بود.
بدین صورت قوام دو روز بعد کنارهگیری کرد و این بار شاه با درخواست نخستوزیر جدید یعنی مصدق مبنی بر تصدی وی بر وزارت جنگ و فرماندهی کل قوای نظامی موافقت کرد؛ همان درخواستی که پیش از این با مخالفت شاه و استعفای مصدق روبهرو شده بود.
از آن زمان محمدرضا شاه پهلوی به چیزی بدل شد که در واقع همیشه میخواست باشد؛ یعنی شاهی مشروطه که به گفته خودش «قدرتی محدود مانند پادشاه سوئد» دارد. البته با این تفاوت که این کشور یعنی ایران به دست فردی که با رای نمایندگان واقعی روی کار آمده باشد، اداره نمیشود. اکنون کسانی به جای شاه، ایران را اداره میکنند که ریشههایی عمیق در سنتهای مذهبی شیعه داشته و راه دیگری میروند.
رضا خان در زمان وزارت جنگ سال 1302 شمسی
هنگام تولد محمدرضا شاه پهلوی در ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹، پدرش هنوز یک سرهنگ بینامونشان در بریگاد قزاق بود که تحت فرماندهی روسها خدمت میکرد. رضاخان مردی از نظر ظاهری غولپیکر بود که از خشونت و طمع کم نداشت و به صورت کاملا خزنده مانند گربههای ایرانی آن هم در زمان آخرین شاه قاجار برای رسیدن به قدرت مبارزه کرد. احمدشاه قاجار در سال ۱۹۲۵ و در حالی که در پاریس به سر میبرد از تخت طاووس به زیر کشیده شد و رضاخان توانست با خشونتی بیسابقه ملت ۹ میلیون نفری ایران را مرعوب خود سازد.
رضاشاه به تقلید از الگو و مراد خود یعنی آتاتورک ملقب به «گرگ خاکستری آناتولی» لباسهای سنتی مسلمانان را ممنوع کرد، بدین ترتیب زنان از سر کردن چادر و مردان از پوشیدن لباسهای سنتی منع شدند. به دستور رضاشاه سراسر پایتخت یعنی تهران بازسازی شد و به جای آن خانهها و ابنیه کهنه و قدیمی، ساختمانهایی مدرن سر برآورد. در واقع تصویر امروز تهران با آن بلوارهای عریض، ساختمانهای باشکوه، راهآهن و پست، وزارتخانهها و فروشگاهها حاصل نوعی نوسازی خشونتبار و وحشیانه است. به دستور رضاشاه به جای راههای مالرو، بزرگراههای مدرن و استراحتگاهها ساخته شد و سدهای خاکی و شهرها و صنایع جدید سر از خاک درآوردند.
البته بسیاری از این پروژهها بیهوده و ناکارآمد بود، به عنوان مثال سد فریمان واقع در شمال شرقی ایران که امروز به دلیل بیآبی به باتلاق بدل شده است. در همین شهر یعنی فریمان کارخانهها در حال ویرانی هستند زیرا زغالسنگ و نیز هیچ قطاری برای انتقال آن ندارد. جنگلهایی هم که به دستور رضاشاه به وجود آمد امروز خشک و درختان آنها به زغال تبدیل شده است.
با این حال یکی از آثار برجایمانده از رضاشاه اهمیت خود را از نظر سیاستهای جهانی ثابت کرد. این اثر همان خط آهنی است که بندر خرمشهر در خلیج فارس را به شهر میانه در آذربایجان پیوند میدهد. همین خط آهن بود که ایران را به یکی از حلقههای بسیار مهم زنجیرهای بدل کرد که در دوران جنگ دوم جهانی برای آلمان و دشمنانش بسیار حائز اهمیت بود. در خلال سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ پنج میلیون تن محموله جنگی به وسیله همین راهآهن انتقال داده شد.
شاید اهمیت حیاتی این مسیر ریلی برای روسها بود که شاه سابق را به مصیبت گرفتار کرد؛ چراکه نیروهای متفقین به هیچ عنوان نمیتوانستند این مسئله را بپذیرند که دیکتاتوری به نام رضا پهلوی با علایق خاصش به دیکتاتوری دیگر به نام آدولف هیتلر، بر این شاهراه حیاتی حکومت کند و به سلطنت خود ادامه دهد. ساعت پنج صبح روز ۲۵ آگوست ۱۹۴۱ نیروهای روسی و انگلیسی از مرزهای ایران گذشتند. آن شاه پیر هم در سال ۱۹۴۴ و در تبعیدگاهش در جزیره موریس آفریقای جنوبی به پایان زندگی خود رسید.
اما تغییراتی که به اجبار در احساسات و سلایق مردم ایران در دوره رضاشاه پهلوی پدید آمد به مراتب مهمتر و پایدارتر از نوسازیهای تکنیکی آن دوره است. فقر و فلاکت کشاورزان ایرانی قدمتی چند سدهای دارد. از قرنها پیش سارقان، قبایل جنایتکار، اربابان فئودال زورگو، ماموران حقهباز مالیاتی، متجاوزان خارجی و پادشاهان اسرافکار در این کشور وجود داشتهاند و از قرنها پیش عطر سکرآور اشعار زیبا و اثرات تخدیرکننده اعتقادات عجیب و البته نشئه حاصل از مصرف تریاک نیز در این کشور وجود داشته است.
در آن دوران دو سوم مردم ایران معتاد به تریاک بودند. از صدها کلبه پر از شپش و فقیرانه منطقه ۱۰ تهران واقع در جنوب شهر، هر شب بوی تریاک به بیرون میخزد
از صدها کلبه پر از شپش و فقیرانه منطقه ۱۰ تهران واقع در جنوب شهر، هر شب بوی تریاک به بیرون میخزد و با بوی نفرتانگیز جویهای شهر مخلوط میشود. وضعیت آب آشامیدنی، دفع زباله و کانالهای پایتخت میلیون نفری ایران بدینگونه است. آب این جویها بوی ادرار میدهد، زبالهها به شدت فاسد شدهاند و تعفن حاصل از مدفوع و فضولات انسانی و حیوانی شامه را آزار میدهد.
در کوچههای گلی این منطقه زنانی سالخورده با صورتهایی لهشده از جذام در حال عرضه کردن پسران و دختران نوجوان هستند. تخمین زده میشود که دوسوم مردم ایران تریاک مصرف میکنند. اگرچه بخش بزرگی از جمعیت کشور در برابر بیماریهایی مانند تیفوس و وبا کاملا مصونیت دارند اما سل و بیماریهای مقاربتی مانند قبل بیداد میکند.
بیماری سل پیامد نوعی بهرهکشی عمومی و بیرحمانه از نیروهای کار است. کودکان ۵ ساله و زنان جوان و ۳۰ ساله مانند پیرزنانی فرتوت و بدون دندان میشوند و شمار بالایی از کارگران، غالبا ده تا دوازده ساعت از روز را در فضاهای بدون نور کارگاهها و کاروانسراهایی که قالیبافی نام دارند کار میکنند. همین کارگران فقیر و بیمار یکی از نفیسترین و گرانقیمتترین فرشهای جهان را میبافند.
از آن ثروتی که از مزارع برنج، نیشکر و نخلستانهای زیتون آذربایجان و استانهای همجوار دریای خزر به دست میآید، تنها یکپنجم آن هم به صورت اسمی و نه رسمی نصیب کشاورزان میشود. چهارپنجم بقیه به مالکان میرسد؛ زیرا آب، زمین و ابزار کشاورزی به مالک تعلق دارد و رعیت در عمل به غیر از نیروی کار خود و یک چهاردیواری گلی چیزی ندارد.
از گذشتههای دور این وضعیت به همین صورت بوده و هست. البته اقداماتی برای تغییر و پایان این فلاکت آغاز شده است. کارگران و کارفرمایان دریافتهاند که در کشورهای دیگر و نه لزوما در آن سوی مرزهای روسیه، وضعیت به گونه دیگری است، میتواند و باید به صورتی دیگر باشد. این آگاهی بیش از هر چیز مدیون آن ۵۰۰ ایرانی جوانی است که طی دو دهه و هر ساله به دانشگاهها و مدارس عالی و آکادمیهای نظامی اروپا اعزام شدند و ارمغانشان نه فقط دانش فنی بلکه آگاهیهای اجتماعی نیز بود.
یکی از این جوانان پسر رضاشاه یعنی محمدرضا پهلوی بود. او در ۱۲ سالگی به دستور پدرش همراه با یک اسکورت سلطنتی به سوئیس اعزام شد. این دانشآموز خجالتی در آغاز کار به شبانهروزی لهروزه رفت؛ اما هنگامی که در سال ۱۹۳۶ برای ادامه تحصیل در دانشگاه افسری به تهران بازگشت، شخصیتش از اساس تغییر کرده بود.
همه فکر میکردند محمدرضا فردی ایدهآل برای پادشاهی دموکرات و مشروطه است که به ورزشهای مختلف از جمله شکار، خلبانی، فوتبال، اسکی و اسبسواری علاقه وافر دارد و برای شاعران بزرگ ایرانی مانند حافظ، باباکوهی و جلالالدین رومی احترام فوقالعادهای قائل است.
ازدواج محمدرضا پهلوی و فوزیه
در سال ۱۹۳۹ و به فرمان رضاشاه، ولیعهد او محمدرضا با شاهزاده خانم مصری و خواهر ناتنی ملک فاروق به نام فوزیه ازدواج کرد. اگرچه محمدرضا به اطاعت کورکورانه از پدر عادت داشت اما با دیدن عکس فوزیه آه از نهادش برآمد و او را «زیباترین پرنسس شرق» خواند؛ با این حال چیزی نگذشت که زندگی زناشویی این دو به ناکامی رسید.
دلیل اصلی جدایی محمدرضا و فوزیه مشخص نیست. برخی از عشق و علاقه و دلتنگی فوزیه برای برادرش فاروق میگویند و برخی از توطئههای خواهر دوقلوی شاه یعنی شاهدخت اشرف به عنوان دلیل اصلی این جدایی سخن به میان میآورند. به عقیده گروه دوم از قرار معلوم اشرف قصد داشت نفوذ خود بر برادرش را همچنان حفظ کند.
فوزیه در لباس عروسی در کنار شاه جوان
مردم کوچه و بازار اما دلیل جدایی را فقدان ولیعهد برای محمدرضا شاه عنوان میکنند. البته فوزیه در سال ۱۹۴۲ شاهدخت شهناز را به دنیا آورد که اکنون در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند. طبق قوانین ایران هیچ زنی نمیتواند به مقام سلطنت برسد.
در روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۱ محمدرضا شاه پهلوی به جای پدرش که به خواست بریتانیا، آمریکا و شوروی به تبعید رفت، بر تخت طاووس نشست. نیروهای متفقین برای وادار کردن شاه جوان و ۲۲ ساله به اعمال اصلاحات و تغییرات در قانون اساسی، نیازی به فشار و اصرار نداشتند. محمدرضا چهار روز پس از رسیدن به سلطنت قدرت مطلقه پدر را به یک سلطنت مشروطه تغییر داد، بدین ترتیب مجلس و دولت از اختیارات گسترده برخوردار شدند.
با این حال مقام فرماندهی کل قوای نظامی همچنان جزو اختیارات شاه باقی ماند و همین مسئله طی سالهای آینده به یکی از موارد اختلاف بدل شد. ارتش ۱۲۵ هزار نفره ایران میتواند یک فاکتور قدرت واقعی در سیاست داخلی کشور باشد و نقشی مهم ایفا کند. تا زمانی که این ارتش تحت فرماندهی شاه باشد بیتردید و به هر حال این اراده اوست که در نهایت عملی خواهد شد.
اینکه محمدرضا شاه در سالهای نخست سلطنت روزبهروز از حضور خود در عرصههای سیاسی میکاست مایه تمسخر و تحقیر بسیاری از افراد دربار، به ویژه مادرش تاجالملوک و خواهر دوقلویش اشرف شده بود. ملکه مادر سالخورده در آخرین حضورش در یکی از میهمانیها بسیار چاق به نظر میرسید، با آن چشمهای شرور همه چیز را زیر نظر داشت، لبان باریکش آن دهان بسیار گشاد را بسته بود و تنها گاهی آن هم برای حرف زدن باز میشد؛ اما دخترش اشرف نقطه مقابل مادر است. او بسیار کوچکاندام است و به مانند گربهای میماند که آخرین مد پاریس را به تن دارد.
اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمدرضا؛ اشرف نقطه ملکه مادر بود!
اشرف این مسئله را پنهان نمیکند که تا چه اندازه از اینکه نمیتواند شاه شود و برادر دوقلویش این منصب را در اختیار دارد ناراحت است. او به دوستی با روسها شهرت دارد و تنها عضوی از خاندانهای سلطنتی فعلی جهان است که در کاخ کرملین حضور رسمی داشته و از سوی استالین تحسین شده است.
روابط اشرف با رهبران حزب منحلشده کمونیست توده و نفرتش از مصدق و دیگر نیروهای ملیگرا، این روزها نقل مجالس تهران است و البته همه از طمع و قدرتپرستی او خبر دارند. هنگامی که هفته پیش به دستور مصدق کشور را ترک کرد و در فرودگاه اورلی پاریس با هجوم خبرنگاران روبهرو شد، در پاسخ گفت: «سه ماه دیگر به ایران بازخواهم گشت.»
در همان حال که شاهپور محمودرضا که در آمریکا به تحصیل مشغول است و گاه سفری به پاریس دارد، گاهوبیگاه به دلیل سرعت غیرمجاز جریمه میشود، خواهر ناتنیاش فاطمه بحرانی دولتی را برای حکومت ایران رقم زده است. فاطمه بر خلاف خواست برادر تاجدارش با یک دانشجوی آمریکایی باستانشناسی به نام وینسنت هیلی ازدواج کرده است. این ازدواج البته خشم روحانیون را نیز موجب شده، آنها عقیده دارند که هیلی باید به دین اسلام درآید.
طی سالهای اخیر و از زمان کنارهگیری شاه سابق و همینطور از زمان خروج نیروهای متفقین از خاک ایران، نه تنها ملیگرایان بلکه کمونیستهای حزب غیرقانونی توده نیز بار دیگر صاحب نفوذ شدهاند. طبقه مذهبی هم که طی دوران سلطنت پهلوی اول منزوی شده بود، بار دیگر به عرصه اجتماعی و سیاسی بازگشته است.
روحانیون و در راس آنها آیتالله کاشانی که زمانی در سال ۱۹۴۱ به دستور انگلیسیها به تبعید سوریه رفته بود، فراموش نکرده بودند که سلطنت پهلوی چه بر سر آنان آورد. با تاسیس مدارس مدرن نفوذ روحانیون بر جوانان مشغول تحصیل در مدارس مذهبی به خطر افتاد و زائران و مومنان در مسجدی مقدس در شهر مشهد به گلوله بسته شدند، زائرانی که تنها گناهشان گوش دادن به صحبتهای یک روحانی بود.
از نظر روحانیون ایران همه این اقدامات وحشتناک با اعمال نفوذ کافران و به ویژه بریتانیا صورت میگرفت. اگرچه اشتیاق برخی از روحانیون به قدرت نقش مهمی در بعضی موارد ایفا کرد؛ اما آنها به درستی دریافته بودند که «مدرنیسم» رابطه و پیوند میان مذهب و سیاست را که از قرنها پیش در مشرقزمین منبع همه قدرتها و فرهنگها بوده است، نابود خواهد کرد.
اشتیاق مذهبی در مشرقزمین در واقع موتور محرکه و انگیزه همه تغییرات و نوآوریهاست. آیتالله کاشانی نیز روز ۱۹ جولای در نهایت خشم اعلام کرد: «جدایی مذهب و سیاست از قرنها پیش برنامه بریتانیا است. آنها با این ابزار ملتهای مسلمان را نسبت به نیات خود بیخبر نگاه میدارند و ریشه مذهب و استقلال را از بن نابود میکنند.»
کاشانی مجلس را محل تجمع «بیدینان» میداند و آن را مانند محمدرضا شاهی که در سوئیس تربیت شده است تحقیر میکند. البته با توجه به تجربههایی که ایران از این مجلس دارد، میتوان این نگاه تحقیرآمیز کاشانی را درک کرد؛ کرسیهای نمایندگان کاملا قابل خریدوفروش است، هر کس به اندازه کافی پول داشته باشد مثلا به اندازه چند ده هزار ریال، میتواند یک کرسی مجلس را خریده و از آن یک منبع درآمد و سرمایه درست کند.
در بسیاری از موارد مناصب بلندپایه دولتی و مناقصهها را میتوان با پول نقد از آن خود کرد. آن جمعیت سازماندهیشده از سوی کاشانی را میتوان به نوعی صدای ملت دانست، البته مجلسنشینان نیز چنین ادعایی دارند.
آشپزهای دربار که در ساعات بسیار سرد صبح از کوهپایههای جنوبی کوه پربرف البرز، به منظور خرید برای قصر تابستانی شاه به بازار میآیند، حکایتهای زیادی در مورد آنچه در کاخ سعدآباد میگذرد، دارند. بر این اساس شماری از کارمندان دربار به دستور مصدق اخراج شدهاند. نگهبانان تعویض شدهاند و شمار نگهبانان جدید نیز به دستور مصدق کاهش یافته است. کمتر شبی است که نمای بیرونی کاخ دوطبقه شاه با چراغهای باغ روشن شود. آن چنارهای سایهافکن و فوارههای زیبا نیز به ندرت شاه را میبینند و بسیار کمتر پیش میآید که ملکه خجالتی یعنی ثریا همسر دوم شاه به محوطه بیاید.
محمدرضا شاه و همسر دومش ثریا اسفندیاری در دیدار با چرچیل
محمدرضا شاه پهلوی روز ۱۹ نوامبر ۱۹۴۸ از اولین همسرش یعنی پرنسس فوزیه مصری رسما طلاق گرفت. البته شاه و فوزیه از سال ۱۹۴۵ عملا جدا شده بودند. سه سال بعد یعنی روز ۱۲ فوریه ۱۹۵۱ شاه با دختری ۱۹ ساله به نام ثریا بختیاری اسفندیاری ازدواج کرد. ثریا نوه یکی از خانهای بختیاری است که زمانی همراه با رضاشاه بود، بعدها به دستور شاه سابق به زندان افتاد و در همان زندان مسموم و کشته شد. خلیل بختیاری اسفندیاری پدر ثریا در همان زمان به خارج از کشور گریخت، در برلین به عنوان فروشنده فرش زندگی کرد و در همان زمان با زنی آلمانی به نام «اوا کارل» آشنا شد و با او ازدواج کرد. او امروز سفیر ایران در آلمان غربی است.
حاصل ازدواج آقای اسفندیاری با یک «کافر» همین ملکه ثریای امروزی است. البته خاستگاه نامعلوم مذهبی ثریا هرگز موجب آن نشد که پرستیژ خاندان پهلوی نزد روحانیت آسیبی ببیند؛ اما اتفاقهایی که در شب عروسی شاه افتاد تا اندازهای از نظر مردم بدشگون آمد. البته بعدا معلوم شد که عروس سلطنتی زیر بار آن لباس طرح کریستین دیور و دوختهشده با هزاران قطعه الماس از حال رفته و سکندری خورده است و ضعف وی دلیل دیگری نداشته است.
اگرچه انتشار عکسهای زوج سلطنتی در ایران باید با مجوز انجام گیرد؛ اما خبرنگاران مجلههای خارجی به سرعت راهی ایران شده و عکسهایی از ملکه برداشتند که او را در شلوار مخصوص سوارکاری نشان میداد. این عکسها البته به مذاق افراد مذهبی خوش نیامد.
با وجود همه این مسائل میتوان گفت شاه جوان ایران هنوز هم طرفدارانی در میان مردم خود دارد. البته فقرا و تنگدستان چندان طرفدار شاه نیستند. تخمین زده میشود که پدر شاه ۱۴۴ میلیون مارک آلمان پول نقد را از کشور خارج کرده و ثروت شاه فعلی با احتساب پولهای پدرش بالغ بر ۳۰۰ میلیون مارک میشود. از قرار معلوم بخشی از بودجه ۶۵۰ میلیون دلاری نوانخانههای تهران که توسط شاهدخت اشرف و شاهپور عبدالرضا در دست ساخت است و همینطور برنامه هفت ساله نوسازی اقتصاد از محل همان پولها تامین میشود؛ اما بسیاری از این طرحها که میتوانست به بهتر شدن مناسبات اجتماعی بینجامد، در دام فساد و کمبود بودجه متوقف مانده است.
از قرار معلوم ظاهرا محمدرضا شاه در تنظیم میزان دورخیزی که برای پریدن از روی آن شکاف چند قرنی لازم است، اشتباه کرده و آن را دستکم گرفته است. احتمالا او در ارزیابی میزان اهمیت مذهب و کارکرد مثبت آن در میان مردم خود نیز دچار اشتباه شده است؛ امر مسلم این است که نیت خوب و یا تنها یک مثال خوب کافی نیست.
مصدق، نخستوزیر ایران نیز که اهداف اجتماعیاش تفاوتهای زیادی با دیدگاههای شاه دارد تا اندازه زیادی با مذهب پیوند دارد و در جمع میان این خواستها و پیوندها گرفتار شده است. در حال حاضر در واشنگتن و لندن این تردید وجود دارد که آیا تزریق دلار به دولت مصدق گریان ارزشش را دارد یا نه و آیا هنوز تضمینی علیه تعصب مذهبی و عوامفریبیهای کمونیستهای تودهای وجود دارد؟
شخص شاه که به ویژه در لندن دیگر امیدی به وی نمیرود، ناامید شده است اما شایعات هفته گذشته مبنی بر بالا گرفتن نارضایتیها در میان نظامیان ایران بار دیگر امیدهایی را زنده کرده است. ولی از آن پنجرههای بسته عمارت کلاهفرنگی سعدآباد که دفتر کار محمدرضا شاه پهلوی در پشت آن قرار دارد، هنوز هیچ خبری به بیرون درز نکرده است.