آرمان شهرکی؛ خبر دردناک به غایت دردناک و جانکاهِ خودکشیِ دو دختر اصفهانی برای من همزمان شد با دیدنِ فیلمتاترِ آوازخوانِ طاس، به کارگردانیِ صحرا فتحی و نویسندهگی و بازیگری مهدی کوشکی. همزمانیِ رخصتزایی بود تا لَختی قلم را بر شرح رخداد خودکشیهای فراگیر در کشور که در سکوتی به مراتب مبتذل از سوی رسانهها روزنامهها و دپارتمانهای دانشگاهی اتفاق میاُفتد بگریانم.
گاهی آدم، همین ما آدمهای گرفتار در هجو روزمرّهگی همان مفهومی که فتحی و کوشکی در فیلمتآترِ آوازهخانِ طاس سعی نمودهاند تا دراماش را از بطنِ تودرتویی و اینبهآن وصلشدهگی و ختمشدگیِ زبانی بر بستری و روایتی مبتنی بر معناباختهگی در دل تاریخ، بیرون بکشند؛ کارِ ما را به جاهای باریک میکشاند جایی که دست تطاول به خویش کشیده و "انتخاب" میکنیم تا خویشتن را در کلیّتمان ازمیان برداریم.
باید لطفی کنیم به خودمان به فرزندانمان و صفت "مجازی" را از روی این دنیا برداریم؛ این دنیا به غایت حقیقی و واقعی است ازآنرو که بهراحتیِ آبِ خوردن، ملموسترین مادّیترین حسّانیترین و معقولترین هستیِ موجود بر این کرهی خاکی را ازمیانه برمیدارد: انسان را.
هجو تنیده در اینترنت بسیار جدّی مدرن و خشونتبار است و مصرفکننده در حدّ اعلای بیپناهی. درباب حلقهی رابطِ میان خودکشی با نهنگ آبی از سویی، و کنشگریِ معناباختهگی در اصیلترین هنر بشری یعنی تاتر، به جملهای بدیع و غنی در کامنتی از فردی ناشناس برخوردم:
اگر کسی به شما بگوید که عدهای هستند که چیزهایی میگویند که فقط خودشان میفهمند چه میگویند و چیزهایی دارند که فقط خودشان میفهمند چیست خُب معلوم است که شما کنجکاو میشوید که اگر شده یکی از آنها شوید. حالا خوب میفهمیم که اوژن یونسکو چرا آوازهخانِ طاس را نوشته و بِکِت درانتظار گودو را. بیشک آن کامنتگذارِ عزیز فردی فیلسوف بوده یا فیلسوفمآب، خدا حفظاش کند.
معناباختهگی و عدم توانایی بشر برای خلق مجدد معنایی دیگر یا ساخت دَمودستگاهی معناآفرین که به او زندگی و شخصیت ببخشد کار او را به فرجامی دردآلود کشانده. اجازه دهید تا از تشبیه و استعارهای تاتری بهره ببرم از "ماسک". واژهی شخصیت در انگلیسی یا همان personality از persona میآید که در یونان و روم باستان "به معنای" ماسکی بود که بازیگر تاتر بر چهره میزده.
با زدنِ هر ماسک، فرد/بازیگر به شخصیتی که نویسندهی درام میخواسته؛ تبدیل میشده نوعی "جاودانگی" قهرمانانه که حیات و زیستن را بشارت میدهد. حال در سینما و تاتر مدرن باید باهزار مکافات فرد را گریم کرد یعنی گریم جای ماسک را گرفته.
انسانِ پوچِ فاقدِ معنایِ مدرن از ماسکی که باید بر چهره بزند تا آن کسی شود که دوست دارد محروم شده و هیچ گریموری هم را یارای آن نیست که چهره را متناسب با خواستهها تغییر دهد. به تعبیری انسان مدرن، انسان "بیشخصیتی" است که محیط پیراموناش ازجمله حاکمیت و رسانههایش او را آنسان که میخواهد گریم نمیکنند یا آنطور که نمیخواهد گریم میکنند و به جهان و به خودش عرضه و او توان مقاومت یا سازماندهی مقاومت ندارد.
در این میان ایران نمونهی متمایزی است: سرنمون معناباختهگی در جهان مدرن. ایران پرشده از متون، آوازها، تصاویر، اندرزها و مکاتبی مبتذل و پرمدعا که نوجوانان را از ماسکهای هویتساز بیبهره کردهاند.
فرض بفرمایید در مدارسی که به دارالتادیب بدل شده کجا میشود انتظار داشت که دختر یا پسری در درسی یا در ورزشی اگر که خواست پیشرفت کند (ماسک ورزش یا ماسک علم) کجا میشود انتظار داشت که کار تیمی رشد کند (ماسک تعلق به گروه)؟ مرده باد مدرسه و مکتبی که به گورستان میماند تا به جایی که قرار است فرزندان مارا شکوفان کنند مردهباد!
مردهباد والدین بیمسئولیت و دُگمی که با تمام توان میکوشند که فرزندان خویش را به دالانهای تاریک نیستی کنجکاو کنند مرده باد!
جهان سیاست و تفکر در ایرانِ سیاسیِ امروز آنقدر مبتلابه شعار شده که شعور را زایل کرده از نوجوانان. زیادت نظر به عالم نظر در گروههای دانشگاهی راه را بر اندیشههای رهایی بخش بسته و جماعتی از فلاسفه روانشناس و جامعهشناس را به حاشیه رانده تاجاییکه حرفهای درست خریدار ندارد و بازار حرفهای مفت سکه است. چندی پیش اجرایی از مداحی میدیدم که اگر چشمها را میبستی و خود را به شنیدهها میسپردی میتوانستی خود را در کنسرتی از رمشتاین تصور کنی. در چنین وانفسایی چگونه میتوان انتظار داشت که نهنگ آبی جوانها را نکشد.
آنهاکه اصرار بر حفظ سنتها دارند باید خود را مجهز کنند به اندیشههای ناب و حرفهای تازه به هنر و اخلاق به مسئولیت نه اینکه سر درآخور گذشتهها کنند.
کودکانی که بزرگی شدهاند خیلی زود ازبس که سختی کشیدهاند یا در دنیای بزرگترها غوطه میخورند و غرق میشوند و والدینی که از فرط عقده و کمبود به کودکانی مانندهاند همهچیزی قروقاتی شده!... و رسانههای خیانتکاری که نبودشان غنیمتی است برای آدمی.
امروز نهنگ آبی هست فردا نهنگ زرد پس فردا آمفتامین و روز بعد سیگار، یک روز هم هرویین و تریاک
بپذیریم که تا آدم ها مشکل شخصیتی و تربیتی نداشته باشند جذب این چیزها نمی شوند
و هر قدر هم که اینترنت رو ببندید و فیلتر کنید و بچه رو از خونه بیرون نفرستید و زندانی کنید آخر سر یک جایی دیگه نمیشه و اون وقت در سن بزرگتر اولین جایی که مشکلی پیدا کنه دچار یک مصیبت میشه
باید برگردید به تربیت خودمون اینکه چرا دختر من باید بره به یک همچین چالش احمقانه ای دست بزنه
مشکل اصلی اینجاست
یا چرا بچه ی من باید بره معتاد بشه
اینجا باید به خودم بگم که بچه ام را خوب تربیت نکردم