bato-adv
bato-adv

اتفاق عجیب برای یک پرستار زن

خانم پرستار 3سال بعد از زایمان فرزندش متوجه شد، شوهر فراری اش کلا وجود خارجی نداشته!

تاریخ انتشار: ۰۹:۵۰ - ۲۱ آبان ۱۳۹۶
«منصوره» که از 2سال پیش برای گرفتن حکم طلاق به دادگاه رفت وآمد داشت وقتی وارد شعبه 261 شد با آشفته حالی به قاضی گفت: «آن همه بدبختی کشیدم که از شّر شوهر فراری‌ام نجات پیدا کنم، اما حالا فهمیده‌ام با یک آدم جعلی و بی‌هویت زندگی می‌کردم که از او نه نامی درمتولدین اداره ثبت احوال هست و نه در میان مردگان مشخصاتش دیده می‌شود.»
 
به گزارش ایران، قاضی «محمود سعادت» در حالی که زن را به آرامش دعوت می‌کرد پرسید: «رأی طلاق را به دفترخانه بردید؟ چه جوابی به شما دادند؟»
 
منصوره جواب داد: «بعد از اینکه به دفترخانه مراجعه کردم روزی را برای رسیدگی درنظر گرفتند اما در موعد مقرر اعلام کردند که فردی با مشخصات شوهرم در اسناد ثبت‌احوال وجود ندارد و...»
 
ماجرای آشنایی منصوره با همسرش «ابراهیم» به پنج سال پیش بازمی‌گشت. به روزهایی که مقابل ساختمان قدیمی خانه پدری منصوره، کارگران وتیم مهندسی مشغول ساخت یک ساختمان جدید بودند. دراین میان ابراهیم که متوجه رفت وآمد دختر جوانی به‌خانه روبه‌رویی شده‌ بود، به بهانه‌‌های مختلف درمی‌زد و آب یخ می‌گرفت. یا برای مزاحمت کارگران معذرت‌خواهی می‌کرد.
 
منصوره هم به تماشای گاه و بیگاه فعالیت کارگران از پشت پنجره عادت کرده‌ بود و سعی می‌کرد در میان آنها ابراهیم را زیرنظر بگیرد. چندهفته بعد، یک روز ابراهیم سوار بر یک خودروی گرانقیمت جلوی منصوره را در کوچه گرفت تا او را به‌ مقصد برساند و همان ‌زمان بود که برایش از شغل پیمانکاری، درآمد زیاد و زندگی یکنواختش حرف زد. وقتی هم منصوره خواست از ماشین پیاده شود ابراهیم شماره تلفنش را گرفت و ارسال پیام‌هایش از همان‌شب آغاز شد.
 
منصوره تازه از دانشکده پرستاری فارغ‌‌التحصیل شده بود و در یک کلینیک کار می‌کرد. اما از آنجا که ازدواج با همکار را به صلاح آینده خود نمی‌دانست، به خواستگاری همکاران جواب رد می‌داد.با این حال پس ازمدتی با خود گفت که ابراهیم مرد مناسبی برای زندگی آینده‌اش است. مردی زحمتکش با درآمد عالی، خوش‌تیپ، مهربان و خوشرو. بنابراین موضوع علاقه ‌اش را به ابراهیم با خانواده در میان گذاشت و آنها نیز «آقای مهندس» را به عصرانه‌ ای در حیاط پر از گل و درخت‌شان دعوت کردند.
 
همانطور که انتظار می‌رفت مراسم خواستگاری به‌ سرعت برگزار شد، اما تنها یک زن میانسال به همراه ابراهیم به خواستگاری‌ آمد. چرا که مرد جوان اعلام کرد پدرش فوت کرده و همه فامیل‌هایش مقیم خارج هستند. منصوره هم ترجیح داد به فامیل‌های خودش چیزی نگوید تا در مراسم جشن عروسی افراد دو فامیل با یکدیگر آشنا شوند. از همین رو مراسم عقد ساده‌ ای برگزار شد و منصوره با مهریه 540 سکه‌ ای به عقد ابراهیم درآمد.
 
در جست‌و‌جوی شوهر
شش ماه بعد از مراسم عقد، منصوره درباره تاریخ عروسی و میهمانی مفصلی که قرار بود برگزار شود از شوهرش سؤال کرد، اما ابراهیم جواب دقیقی نداد و در این مدت ساختمان روبه‌روی خانه پدری منصوره هم بالاتر می‌رفت و کاملتر می‌شد تا اینکه منصوره فهمید باردار شده است. ابراهیم با شنیدن این خبر نه تنها خوشحال نشد، بلکه پیشنهاد داد هرچه زودتر بچه را سقط کند. اما از آنجا که منصوره پرستار بود و در مرامش چنین رفتاری گناه شمرده می‌شد با شوهرش مخالفت کرد.
 
ابراهیم هم خواسته‌‌اش را تکرار نکرد وهفته‌ای یکی دو روز به همسرش سر می‌زد. این وضع تا وقت زایمان ادامه داشت تا اینکه صدای نوزاد در گوش منصوره پیچید و زن جوان پیش از جشن عروسی فرزندش را در آغوش کشید. با این حال هرچه انتظار کشید خبری از شوهرش نشد.
 
بعد از فراری شدن ابراهیم، منصوره به سراغ مالک ساختمان روبه‌روی خانه پدری رفت و پس ازکمی پرس وجو فهمید که شوهرش مسئول خرید بوده در حالی که خودش را پیمانکار معرفی کرده بود. او حتی هنگام ثبت عقد شماره کارت ملی فرد دیگری را به سردفتر داده بود و آدرس منزل پدری‌‌اش هم واقعی نبود. از روزی که دختر منصوره به دنیا آمد حدود سه سال‌ وشش ماه می‌گذشت و حالا زن جوان موفق شده بود پس از طی مراحل مختلف قضایی و تکمیل پرونده حکم طلاق غیابی از ابراهیم را دریافت کند.
 
وقتی منصوره داشت ماجرای مراجعه به دفترخانه را برای قاضی سعادت شرح می‌داد، با اشاره دست دختر خردسالش را که بیرون اتاق منتظرش بود نشان داد و گفت: «تا حالا فکر می‌کردم بدون پدر چطور می‌توانم برای این بچه شناسنامه بگیرم، اما حالا فهمیده‌‌ام که انگار این مرد وجود خارجی نداشته است. ابراهیم حتی حیله‌ گرانه موفق شده بود تصاویر تمامی عکس‌های خودش و عکس‌های مشترک‌مان را از گوشی تلفن‌‌های اعضای خانواده ‌ام پاک کند. یک سال بعد از رفتنش به افسردگی شدیدی گرفتار شده بودم.طی چند سال همه جا را گشتم، اما اثری از شوهرناجوانمردم نیافتم.
 
یک بار هم یک راننده آژانس آشنا به من گفت: «شوهرت یک دختر دیگر را هم اغفال کرده.» همه این مسائل را تحمل کردم شاید برگردد. اما برنگشت. یک روز با خودم گفتم؛ آخرش چه؟ بالاخره این بچه به شناسنامه احتیاج دارد. اما باور کنید فکر این یکی را نمی‌کردم که شناسنامه ‌اش هم جعلی باشد...»
 
زن جوان حرف‌هایش را تمام کرد و از دادگاه خارج شد. قاضی هم پرونده‌‌اش را از مسئول بایگانی خواست تا دوباره آن را بررسی کند و راه چاره‌ای برای او پیدا کند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۵۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
این داستان یه جورایی تخیلی به نظر میاد. مثل سریال های آبکی صدا و سیما
آرش
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۶ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
وقتی قربانی و خانواده اش به شوق از دست ندادن چنین خواستگار باصطلاح پولدار و .... پا روی تمام عقلانیت خود گذاشته و از یک تحقیق ساده حتی از ساختمان در حال ساخت اجتناب میکنند بدیهیه که این گرگ های انسان نما از این غفلتها سوء استفاده کنند . این موارد در اجتماع خیلی زیاده .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
بند را زود به آب دادی آبجی
شاهین
United Arab Emirates
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
زنها تا ماشین و پول می بینند از خودبیخود میشوند
متاسفانه زنها عاشق پولند و این نقطه ضعفشون بهترین جا برای ضربه زدن به آنهاست
خدا ابادی
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۷ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
و از همه جالبتر کار محضر داره که در مواقعی هزار جور به ملت گیر می دن اما این جا ...
انتشار یافته: ۱۴
ناشناس
Finland
۱۰:۱۶ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
عاقبت عاشق ظاهر و قیافه شدن همینه
عقل آدم به چشمش نباید باشه
س
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۹ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
واقعا ولی وقتی عاشق میشی فارغ شدن از عشق راحت نیست.
کیشو
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
آخه چه جوری لیسانس گرفتی؟ چه جوری تو این جامعه پر از گرگ زندگی کردی؟ پدر مادرت برای تحقیق هیچ جا نرفتن؟ چه جوری همه عکس های طرف از همه موبایل ها و.... پاک شده؟ چیزی بگین که باورپذیر باشه. این داستان های بی سر وته رو لطفا چاپ نکنین!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۸ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
لطفا قربانی رو سرزنش نکن
ی
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
بعضی وقتا اتفاقی که باید بیفته میفته و عشق چشم رو کور و گوش رو کر میکنه
ب
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
هیییی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۵۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۲
اون دفترخونه مگه بدون کارت ملی و شناسنامه و ... میتونه ازدواجی رو ثبت کنه؟ اصلا کل این ماجرا چه نفعی برای اون طرف داشته؟اینقدر ریسک کنه فقط به قصد یه رابطه ی چند ماهه؟ اون 6 7 ماه که توی زندگی بودی هیچی ازش نفهمیدی؟ همون مادر قلابیش؟ هزارتا سوال بی پاسخ هستش . کلا این ماجرا مشکوکه! شاید طرف افغانی بوده ... 4 تا عکس توی مراسم ننداختید؟! همه عکس ها نابود شد؟! مگه فقط با موبایل عکس میندازن؟ اثر انگشتش که هست! پدر و مادرت همین طوری دخترشون رو دادن رفت؟ ینی یه بار هم که شده مهمونی نرفتید خونه فرضی پدرش؟ من تاشب میتونم سوال بپرسم ...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۵۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
تاسف برانگیزه ... با یه دکتر ازدواج میکردی بهتر نبود؟
حمید
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۱
به نظر بنده امروزه برای ازدواج باید از اداره ثبت احوال استعلام گرفت.
تحقیقات هم خیلی مهم است.آدم یک گوشی موبایل می خواهد بخرد از چند نفر مشورت می گیرد.چندجا قیمت می گیرد.
نرفتن توی آن ساختمانی که درحال ساخت بوده قبل از ازدواج تحقیق کنند؟
شاید طرف یکی از اتباع بیگانه باشد بدون هویت بوده است.