bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۳۸۹۴۹

ورود جهان به عصر خودکامگی؟

استفان والت، نظریه‌پرداز مشهور روابط بین‌الملل در تازه‌ترین شماره مجله فارن‌پالیسی به بررسی آثار سیاست‌ورزی ترامپ بر آمریکا و جهان پرداخته است.

تاریخ انتشار: ۰۱:۴۰ - ۱۳ آذر ۱۳۹۶
نفس به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات‌متحده نشانه‌ای از فرسوده شدن نظم‌های دموکراتیک کلاسیک و سر بر آوردن عصر جدیدی در جهان به نام خودکامگی است. 
 
به گزارش دنیای اقتصاد، استفان والت، نظریه‌پرداز مشهور روابط بین‌الملل در تازه‌ترین شماره مجله فارن‌پالیسی به بررسی آثار سیاست‌ورزی ترامپ بر آمریکا و جهان پرداخته است.
 
از نگاه او نفس به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات‌متحده نشانه‌ای از فرسوده شدن نظم‌های دموکراتیک کلاسیک و سر بر آوردن عصر جدیدی در جهان به نام خودکامگی است. تداوم خط مشی ترامپ در کشورهایی نظیر روسیه، چین و عربستان می‌تواند پایه‌های این دوره جدید در نظام بین‌الملل را استوارتر سازد و بی‌تفاوتی دولت جدید در واشنگتن نسبت به مساله دموکراسی این روند را تشدید می‌کند.
 
استفان والت، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد اخیر در مجله فارن‌پالیسی به‌شدت به سیاست‌های ترامپ تاخته و بر این باور است که وی دموکراسی آمریکایی را تضعیف کرده است. او با طرح این پرسش که در دو دهه اخیر چه تغییراتی ایجاد شده است، می‌نویسد: به میانه‌های دهه ۱۹۹۰ بازگردیم، آمریکایی‌ها (و برخی دیگر) کاملا متقاعد شده بودند که لیبرال دموکراسی آمریکایی موج بعدی آینده جهان خواهد بود.
 
پیمان ورشو فروریخت، دیکتاتورهای آمریکای لاتین به سمت صندوق‌های رای حرکت کردند، حقوق بشر گسترش یافت و نهادهای حقوق بشری فعالیت سریع‌تری پیدا کردند. فرانسیس فوکویاما با تئوری مشهور خود «پایان تاریخ» را ندا داد و تام فریدمن به ما در مورد «ژاکت مناسب» صحبت کرد که همه کاپیتالیسم باید آن را به تن کند و نمونه اصلی این ژاکت آمریکا است که موفق عمل کرده است.
 
آن‌گونه که پیش‌بینی شده بود سه رئیس‌جمهور بعدی آمریکا این ایده‌ها را پذیرفته و تحسین کردند. بیل کلینتون بخش استراتژی امنیت ملی‌اش را به عهده گرفت و آن را گسترش داد، هدف اعلام شده هم گسترش دموکراسی بود. جورج دبیلو بوش دکترین آزادی خود را دنبال می‌کرد و به‌دنبال تعادل قدرت که مورد علاقه آزادی است، می‌گشت.
 
او در دومین مراسم تحلیف خود اعلام کرد که این ماموریت مقدس ایالات‌متحده آمریکا است. باراک اوباما دیدگاه سنجیده‌تری را نسبت به این نظریات داشت، با این حال باز هم تلاش کرد تا سلطه‌گران را در لیبی و سوریه سرنگون کند و در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۲۰۱۰ گفت: هیچ حق بنیادینی جز حق انتخاب رهبران و تعیین سرنوشت از سوی مردم وجود ندارد.
 
افزون بر ۲۰ سال گذشته ایالات‌متحده باور داشت که جهان به سمت فضای باز بیشتر، پاسخگویی و حکمرانی دموکراتیک حرکت کرده است. این درحالی است که به نظر می‌رسد در جهان با حرکتی سریع‌تر خودکامگی رواج پیدا کرده است.
 
روسیه به دیکتاتوری واقعی تبدیل شده است. شی‌جین پینگ، رئیس‌جمهوری چین از زمان مائو به این‌سو، بیش از هر رهبر دیگر در این کشور قدرت یافته است، محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان سعودی بسیاری از مخالفان خود را خلع و قدرت گسترده خود را به دیگران تحمیل کرده است.
 
مصر مجددا از سوی یک دیکتاتور فاسد و سنگدل اداره می‌شود و رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه خبرنگاران و نیروهای دانشگاهی این کشور را قلع و قمع کرده و دست به یک پاکسازی درحکومت زده و بسیاری را به زندان انداخته است و حالا او کم‌کم از اردوغان میانه‌رویی که می‌شناختیم درحال فاصله گرفتن است.هیچ‌کس نمی‌داند که در سوریه بحران زده چه نوع حکومتی مستقر خواهد شد اما مطمئنا این حکومت دموکراتیک نخواهد بود.
 
در لهستان و مجارستان نیز حزب‌های حاکم به سمت اقتدارگرایی بیشتر درحال حرکت هستند و آشکارا آرمان‌های لیبرالی را رد می‌کنند و اگر برای عضویت در اتحادیه اروپا اقدام کنند احتمالا فاقد شرایط شناخته خواهند شد.
 
در این شرایط ایالات‌متحده نسبت به روندهای موجود در جهان مجبور است چه بگوید؟ با مدیریت دونالد ترامپ، عمدتا کلمات ستایش‌آمیز خواهید شنید.
 
فرمانده آمریکا به‌نظر می‌رسد که با اتوکرات‌هایی که از او ثروتمندتر یا قدرتمندتر (شاید هر دو) هستند راحت‌تر باشد و از محدودیت‌های قانونی گریزان است و به روندهای تخریبی خود علیه موسسات ادامه خواهد داد. با این همه او رئیس‌جمهوری است که سیستم قضایی خود را یک سیستم خنده‌دار نامیده و گفته است که حسرت می‌خورد کنترل بیشتری روی آن ندارد و جیمز کومی، رئیس اف‌بی‌آی را اخراج می‌کند برای اینکه به پیشنهاد وی مبنی بر بستن پرونده دخالت روسیه در انتخابات آمریکا جامه عمل نپوشانده است.
 
او همچنین کسی است که گفته ما واقعا به وزارت امور خارجه نیاز نداریم؛ زیرا کسی که در این میان اهمیت دارد خودش است. حالا ما با مردی روبه‌رو هستیم که سیستم ایده‌آل وی برای حکمرانی آن است که هر کاری دلش خواست انجام دهد.
 
اما دونالد متاسفم که باید بگویم این سیستم دقیقا نقطه مقابل دیدگاه مردم این کشور است و افراد زیادی جان خود را از دست داده‌اند تا آمریکا به این مرحله نرسد. اما ترامپ به جای اینکه به پای دموکراسی آمریکایی بایستد، به شی‌جین پینگ، رئیس‌جمهوری چین به‌خاطر اینکه قدرت بیش از اندازه گرفته است تبریک می‌گوید و در کنفرانس مطبوعاتی نکات دیکته شده از سوی چین را در ظاهر می‌پذیرد و هیچ چیزی جز حرف‌های پسندیده در مورد جاه‌طلبی‌های ولیعهد جوان سعودی نمی‌گوید.
 
این درحالی است که محمد بن‌سلمان برنامه‌ای آشفته درحوزه بین‌الملل دارد و مکررا اشتباهات خود را در سیاست خارجی تکرار می‌کند.
 
البته مانند هر تازه‌ به دوران رسیده‌ای، ترامپ به نظر می‌رسد به آسانی فریب می‌خورد و قادر به تشخیص تمایز میان منافع خودش با ایالات‌متحده نیست. همان‌طور که ادوارد لوسی در فایننشال‌تایمز می‌نویسد: نزدیکی و وابستگی بین اهل خانه ترامپ و اهل خانه سعودی بیش از اندازه شده است و فراموش نکنید که پیش‌تر ترامپ چه رابطه عاشقانه‌ای با پوتین داشت و زمانی از این رابطه عقب‌نشینی کرد که وی تحت فشار قرار گرفت و برخی از نزدیکان و مشاوران وی به‌دلیل ارتباط با روسیه مورد سوءظن قرار گرفتند.
 
نیازی به گفتن نیست که اقدامات ترامپ شکاف قابل توجهی با رفتارهای گذشته ایالات‌متحده دارد. مطمئنا ایالات‌متحده اغلب به جای حمایت از دموکراسی مایل به اتحاد با دیکتاتورها و مستبدان بوده است، به‌ویژه زمانی که مباحث استراتژیک مهمی در میان بود؛ اما همیشه سعی می‌شد که بین ارزش‌های اصلی و سایر منافع یک تعادل ایجاد شود؛ ولی گاهی اوقات به سمت دومی (سایر منافع) حرکت می‌کرد اما درحال حاضر ما آرمان‌هایمان را به‌طور کامل از بین برده‌ایم و عجله داریم که دست به ستایش کسانی بزنیم که با این آرمان‌ها مخالفند.
 
حتی برای انجام این کار هم آمریکا دارای استراتژی بدی است؛ زیرا چیزی که در گذشته دارایی ارزشمند دیپلماتیک ما بوده، به حال خود رها شده است.
 
این به آن معنی است که آمریکا پای منافع آشکار خود هم نمی‌ایستد. این تغییر دیدگاه چیزی نیست که مردم پس از جنگ سرد انتظار داشتند، اما از آن هم شگفت‌زده هم نشدند. به جای اینکه از یک نقطه قدرتمند به نقطه قدرتمند دیگر برسیم، دموکراسی‌های بزرگ جهان در طول ۲۵سال گذشته با یکسری زخم‌های خودساخته دست و پنجه نرم کرده‌اند.
 
ایالات‌متحده به‌دلیل اشتباهات دروغین به عراق حمله کرد، اشغال‌گری را خاتمه داد و پس از آن به یک بحران مالی رسید که می‌توانست با یک نظارت بیشتر و دقیق‌تر اصلا اتفاق نیفتد. 
 
نظم سیاسی داخلی آمریکا به طرز فزاینده‌ای ناکارآمد شده و اعتماد عمومی به سیاستمداران به پایین‌ترین حد خود رسیده است. بدتر آنکه، عواقب خرابکاری‌ها هیچ‌گاه به این شدت نبوده است. در این شرایط نخبگان غیرقابل دسترس و خود محور شده‌اند و این طرز فکر در میان عموم مجددا تقویت شده است و مردم به سمت موج‌های پوپولیستی رفته‌اند که نمونه آن ترامپی است که توانسته موفق عمل کند. 
 
در اروپا، ایجاد یورو ثابت کرد که یک اشتباه مرگبار با پیامدهای گسترده سیاسی همراه است و تصمیم بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا از طریق رفراندوم و افزایش نادانی و نا‌آگاهی در طبقه حاکم بریتانیا عواقب سنگینی در پی خواهد داشت.
 
این از نارسایی بیش از حد زیاد است که کوربین را یک گزینه جذاب بدانیم؛ اما ترکیب نایجل فراژ، دیوید کامرون، ترزا می‌ و بوریس جانسون سمی‌تر و آلوده‌تر است. اگر جاستین ترودو و هموطنان کانادایی او قرار است که بازگرداندن ایمان به دموکراسی را در دستور کار قرار دهند، اما بریتانیایی‌ها به‌دنبال ناامید کردن از این رویه هستند.
 
آیا زمان آن رسیده است که ناقوس‌ها برای مرگ دموکراسی به صدا در آید؟ اگر دهه ۱۹۰۰، قرن آمریکایی نام گرفت آیا دهه ۲۰۰۰ ورود به عصر خودکامگی است؟ پاسخ: نه خیلی سریع. آن هم به یک دلیل؛ رصدهای طولانی مدت از اکثر حکومت‌های اتوکراسی آن‌قدر بزرگ نیستند که انعطاف داشته باشند؛ به‌ویژه اینکه به سمت تمرکزگرایی افراطی و فساد بیشتر پیش می‌روند و مکانسیم بازخوردی که به دولت‌ها اجازه جبران اشتباهات را می‌دهد از دست داده‌اند.
 
آن‌گونه که جیمز اسکات در کتاب شگفت‌‌انگیز خود به نام «به مثابه یک دولت» نوشته است ترکیبی از اتوکراسی و جاه‌طلبی‌های وسیع معمولا در زمینه مهندسی اجتماعی پدیدار می‌شود؛ اما آن‌گونه که وعده داده شده است جز رنج بزرگ انسانی، نتایج وعده داده شده محقق نمی‌شود.
 
افزون بر این، بسیاری از دیکتاتوری‌هایی که ترامپ از آنها تعریف و تمجید می‌کند سوابق درخشانی از خود به‌جا نگذاشته‌اند. ترکیه از تئوری «به صفر رساندن مشکلات با کشورهای همسایه» به نقطه «به مشکل برخوردن با همه کشورهای همسایه» رسیده است و درحالی‌که اردوغان مشت خود را بیش از پیش گره کرده، نتوانسته مشکل رشد اقتصادی خود را حل کند.
 
پوتین نیز در دو عرصه ضعیف بازی کرده است و هیچ کاری برای احیای اقتصاد روسیه یا حل مسائل اجتماعی داخلی خود انجام نداده است و روسیه در طول زمان ضعیف‌تر هم می‌شود. مصر نیز هنوز در مصیبت به سر می‌برد و از نو مهندسی کردن ساختار سیاسی عربستان سعودی از سوی محمد بن‌سلمان یک قمار بزرگ به حساب می‌آید.
 
افزون بر این، سیاست خارجی فاقد منطق محمد بن‌سلمان منجر به یک شکست عظیم در یمن شده است و ایجاد درگیری شدید با قطر و لبنان، بیشتر فرصت را برای ایران، یعنی رقیب زیرک منطقه‌ای‌‌اش مهیا می‌کند تا خود عربستان.  حتی چین نیز با عملکرد چشمگیر خود نقاط ضعفی دارد و من می‌توانم در این مورد شرط ببندم که امضای طرح «یک کمربند یک جاده» در پایان با یک شکست مواجه خواهد شد.

bato-adv
bato-adv
bato-adv